Wp Header Logo 13.png

غالبا در سوگ بزرگان فرهنگ و هنر، چنان که بیهقی در تاریخ خود گفته، قلم را لختی بر آنها می‌گریانند و به پاسداشت خدمات و زحمات متوفی می‌پردازند. اما واکنش‌ها در سوگ مهرجویی، بیشتر ناظر به مرگ تراژیک او بوده و به نوعی می‌توان روشنفکران و فضای رسانه را کماکان از ابعاد این فاجعه، «مبهوت» دانست. اما من در این چند سطر می‌خواهم بر این وجه مهم سوگ، که مثل خیلی‌ها روح و روانم را به درد آورده، بی‌توجه باشم تا کمی پاس بزرگی داریوش مهرجویی را به جا بیاورم. در واقع، واقعه مرگ درمورد مهرجویی به گونه‌ای رخ داده که انگار کاری که قاتل انجام داده، بر تمام آنچه مهرجویی در عمر فعالیت هنری‌اش صورت داد، چیرگی یافته و بیشتر از آنکه به «مهرجویی که بود» بپردازیم، به «قاتل چه کرد» پرداخته شده است. درست است که در روایت تاریخ، اغلب قاتل از مقتول جذاب‌تر بوده اما نباید فراموش کرد که امروز جامعه هنری ایران در سوگ استاد بزرگی نشسته است.

داریوش مهرجویی را بیش و پیش از هرچیز به سینما می‌شناسند چرا که اساسا این مدیوم فراگیرتر از بسیاری ساحت‌های هنری است، اما یکی از ابعاد مهم این شخصیت را بایست در آثار مکتوبی که از او به جا مانده جست‌وجو کرد. «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» کتابی بود که مهرجویی آن را در ۱۳۴۷ به عنوان پایان‌نامه‌اش در رشته فلسفه در دانشگاه UCLA نوشت. کتابی درباره داستایفسکی، نویسنده شهیر ادبیات روسیه که به قول خود مولف، پاسخی بود به این پرسش که: «چگونه داستایفسکی در سال‌های ۱۸۷۰ توانست بدین روشنی به آینده تاریخ رسوخ کند و به پیش‌بینی توتالیتاریسم حاکم بر کشور خود، که چهار پنج دهه بعد، روسیه و تمام اروپا را دربرمی‌گیرد، بپردازد… و چگونه است که هر چه به زمان حال نزدیکتر می‌شویم، تاریخ خوی توحش و سبعیت بیشتری پیدا می‌کند و اشتیاق به خونریزی و آدم‌کشی‌اش افزایش می‌یابد؟» چقدر این جملات، حالا که از شیوه به قتل رسیدن مهرجویی و همسرش مطلع هستیم، معنادار و قابل‌تامل‌اند. آیا مهرجویی خود نیز توانسته بود به شمه‌ای از وجه پیشگویانه داستایفسکی دست یابد؟

حکایت مهرجویی و کتاب‌هایش همین‌جا به پایان نمی‌رسد و او بعد از انتشار «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ»، این راه با قوت ادامه می‌دهد. از جمله آنکه، ترجمه را بیشتر جدی می‌گیرد و آثار متعددی را به فارسی برمی‌گرداند. معروف‌ترین کتاب او، ترجمه فارسی «جهان هولوگرافیک» اثر مایکل تالبوت است که در حقیقت نظریه‌ای است برای توضیح توانایی‌های فراطبیعی ذهن و اسرار ناشناخته مغز و جسم. او همچنین «بعد زیباشناختی» هربرت مارکوزه و «یونگ، خدایان و انسان مدرن» آنتونیو مورنو، و چندین نمایشنامه از سام شپارد و اوژن یونسکو را نیز به فارسی برگرداند.
چندین سال بعد، این بار رمان بود که توجه کارگردان «هامون» را به خود جلب کرد و کتابهایی چون «آن رسید لعنتی»، «سفر به سرزمین فرشتگان»، «در خرابات مغان» و «برزخ ژوری» از مهرجویی به بازار آمد تا نشان دهد ذهن داستان‌گوی مهرجویی کماکان مشغول فعالیت است.

در این میان، سفرنامه‌ها و خاطرات او نیز چون سایر آثارش درخشان بود. «سفرنامه پاریس و عوج کلاب» شرح سفر مهرجویی در سال‌های ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ میلادی به پاریس است. او برای شرکت و اکران فیلمش در جشنواره کن راهی فرانسه می‌شود، اما فیلم به خاطر شرایط بحرانی کشور و تصمیم عوامل کانون پرورش فکری به جشنواره نمی‌رسد. کتاب او، شرح زندگی بسیاری از ایرانیان در آن دوره زمانی خاص در خارج از ایران است که آدم‌های مهمی چون غلامحسین ساعدی نیز جزو همین گروهند. آدم‌هایی که مهرجویی با رندی نام آنها را تغییری مختصر داده بود تا کتاب بین حقیقت و خیال در رفت‌وآمد باشد. صحنه‌ای از آن کتاب را به یاد می‌آورم که ساعدی – که در کتاب نامش به «حامدی» تغییر یافته – در کافه‌ای در پاریس ماجرای فرارش از ایران را برای مهرجویی تعریف می‌کند. آنجا که طی تعقیب و گریز، از پشت بام خانه‌ای در کنار گورستان ظهیرالدوله، مجبور می‌شود به داخل گورستان بپرد و یک صبح تا شب را در یکی از قبرها بخوابد تا ماموران پیدایش نکنند. حالا به این می‌اندیشم که آن وقت که مهرجویی هنگام سر کشیدن اسپرسویش این خاطرات را می‌شنید، چه احساسی به در قبر خوابیدن داشت؟ آیا به پایان کار خود نیز می‌اندیشید؟

منتشرشده در روزنامه هم‌میهن

*روزنامه‌نگار

۵۷۵۷

source