به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ساعت شش صبح روز چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۳۴ چهار نفر اعضای فداییان اسلام، سید مجتبی نوابصفوی، سید محمد واحدی، خلیل طهماسبی و مظفرعلی ذوالقدر، به اتهام شرکت در قتل رزمآرا و… به عبارت دقیقتر «توطئه به منظور برهم زدن اساس حکومت و تحریص مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت و حمل اسلحهی غیرمجاز» در میدان تیر لشگر ۲ زرهی تیرباران شدند. روزنامهی اطلاعات برای تهیهی گزارش این ماجرا خبرنگار خود را به صحنه فرستاد و در همان روز گزارشی مفصل در این باره منتشر کرد که مشروح آن را در پی میخوانید.
ساعت هشت و نیم صبح دیروز [سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۳۴] به دادستان ارتش اطلاع داده شد که سه نفر از محکومین فداییان اسلام: نوابصفوی، خلیل طهماسبی و سید محمد واحدی که از حکم صادره از دادگاه تجدید نظر نظامی تقاضای فرجام نکردهاند تقاضای ملاقات با ایشان دارند.
دادستان ارتش بلافاصله دستور داد هر سه نفر را به دادستانی ارتش بیاورند… مقارن ساعت نه صبح نواب و خلیل و واحدی به وسیلهی آمبولانسی به دادستانی ارتش منتقل گردیدند و به اتاق تیمسار سرلشگر آزموده رفتند. بعد از لحظهای نوابصفوی گفت: «میخواستم از حضور تیمسار تقاضا کنم که جریان فرجامخواهی و مراسم آن را برای اینجانب تشریح فرمایند.» تیمسار سرلشگر آزموده خیلی شمرده جریان قانونی تشریفات فرجامخواهی را برای آنها بیان کرد و گفت: «هر محکومی که حکم محکومیت او در دادگاه تجدید نظر قطعی شد میتواند در ظرف ده روز پس از صدور رای دادگاه تجدید نظر از رای صادره تقاضای فرجام کند و اگر این مهلت مقرر منقضی شد و محکوم تقاضای فرجام نکرد این عمل به عدم فرجامخواهی تلقی میگردد و دادستان ارتش موظف است که وظایف قانونی خود را انجام دهد.»
نواب صفوی پس از شنیدن این توضیحات دادستان ارتش لحظهای سکوت کرد و بعد گفت: «تقاضا دارم یک ورق کاغذ به من لطف فرمایند.» دادستان ارتش یک صفحه کاغذ سفید به او داد و نواب صفوی با خط خود یک سطر مطلب نوشت که مضمون آن این بود: «از حکم صادره از دادگاه تجدید نظر تقاضای فرجام مینمایم.» و زیر آن را امضا کرد. بعد از او واحدی نیز یک ورق کاغذ از تیمسار دادستان ارتش گرفت و او نیز عین جملهای را که نواب صفوی نوشته بود نوشت و زیر آن را امضا کرد و بعد خلیل هم از واحدی خواست که عین این تقاضا را برای او بنویسد. وقتی واحدی تقاضا را نوشت خلیل زیر آن را امضا کرد. پس از انجام این کار نوابصفوی گفت: «آیا میتوانم عریضهای به پیشگاه همایونی بنویسم یا خیر؟» تیمسار سرلشگر آزموده در جواب او گفت: «به هیچ وجه مانعی ندارد و هرچه میخواهید میتوانید بنویسید.»
نوابصفوی و واحدی مجددا از دادستان ارتش تقاضای کاغذ کردند و بعد از اینکه کاغذ به آنها داده شد با کمال دقت مشغول نوشتن شدند.
به طوری که کسب اطلاع شده است این دو نفر ضمن عریضهای که به پیشگاه اعلیحضرت همایونی نگاشتهاند در تایید مطالبی که ضمن تحقیقات در محضر بازپرس دادستانی ارتش اعتراف کرده و همچنین مطالبی که در دادگاه اقرار کردهاند مطالب دیگری نوشتند و حقایقی را مجددا افشا کردند و تصریح نمودند که چه کسانی به آنها در قتل رزمآرا دستور داده بودند و محرک آنها در قتل رزمآرا چه کسانی بودهاند.
بعد از اینکه این دو نفر عریضهی خود را نوشته و امضا کردند آنها را به دادستانی ارتش تقدیم نمودند. بعد خلیل طهماسبی از واحدی تقاضا کرد که برای او عریضهای بنویسد. واحدی مشغول نوشتن شد. خلیل خودش دیکته میکرد و واحدی مینوشت. خلیل حقایقی از ماجرای قتل سپهبد رزمآرا را گفت و واحدی همه را نوشت و سپس خلیل ذیل آن را امضا کرد و عریضهی خود را به تیمسار سرلشگر آزموده دادستان ارتش داد که به پیشگاه شاهنشاه تقدیم کند و این تشریفات تا مقارن ساعت دوازده و نیم به طول انجامید.
به سوی آبعلی
قبل از اینکه به اصل مطلب بپردازیم لازم است توضیح داده شود که دادستان ارتش موظف است به مجرد تقاضای فرجام محکومین بلافاصله تقاضای فرجامخواهی را به شرف عرض ملوکانه برساند. قانون دادرسی و کیفر ارتش تصریح میکند دادستان ارتش حتی یک لحظه نمیتواند در تقدیم تقاضای شرفعرضی فرجامخواهی محکومین تامل کند و به همین مناسبت پس از اینکه این سه نفر نیز از حکم دادگاه تقاضای فرجام کردند، دادستان ارتش این سه تقاضا را ضمیمهی تقاضای پنج نفر دیگر از محکومین که شب قبل یعنی پس از صدور رای دادگاه تقاضای فرجام کرده بودند کرد، و مقارن ساعت یک بعدازظهر ادارهی دادستانی ارتش را ترک گفت و به ستاد کل ارتش شاهنشاهی رفت.
به قرار اطلاع درست مقارن ساعت یک و نیم بعدازظهر دیروز [سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۳۴] بود که تیمسار سپهبد هدایت رئیس ستاد کل و تیمسار سرلشگر آزموده دادستان ارتش عازم آبعلی گردیدند که تقاضای فرجام محکومین فداییان اسلام را به شرف عرض اعلیحضرت همایونی برسانند.
حکم قطعی شد
به طوری که کسب اطلاع شده رئیس ستاد کل و دادستان ارتش مقارن ساعت سهونیم بعدازظهر به آبعلی رسیدند و بلافاصله تقاضای فرجام تقدیم اعلیحضرت همایونی شد و درست ساعت پنج بعدازظهر دیروز تقاضای فرجام رد شد و شاهنشاه آن را قبول نفرمودند و بالنتیجه حکم دادگاه تجدیدنظر قطعیت یافت.
رئیس ستاد کل و دادستان ارتش عازم تهران شدند و دو ساعت بعد دادستان ارتش در دفتر کار خود مشغول مقدمات اجرای حکم دادگاه شد و آقای سرهنگ الهیاری نمایندهی دادستان ارتش در دادگاه تجدید نظر نیز از طرف دادستان ارتش مامور شد که حکم صادر از دادگاه را به مامورین جهت اجرا ابلاغ نماید.
محکومین در چه حال بودند
اکنون قبل از اینکه دنبال مطلب را بگیریم قدری به عقب برمیگردیم. نوابصفوی، خلیل طهماسبی و واحدی تا ساعت ۹ صبح دیروز [سهشنبه ۲۶ دی ۳۴] در زندان عشرتآباد زندانی بودند ولی مقارن ساعت نیم بعدازظهر دیروز که جریان فرجامخواهی آنها را به لشگر دو زرهی بردند و نیم ساعت بعد مظفرعلی ذوالقدر نیز از عشرتآباد به لشگر دو زرهی منتقل گردید و هر ۴ نفر به طور جداگانه در یکی از سلولهای زندان انفرادی لشگر زندانی شدند.
این چهار نفر به هیچ وجه از اینکه سپیدهدم روز بعد حکم دادگاه دربارهی آنها اجرا خواهد شد اطلاع نداشتند و به همین جهت خلیل طهماسبی و واحدی روحیهی بسیار خوبی داشتند. مقارن ساعت هشت بعدازظهر دیروز در همان موقعی که دادستان ارتش دستور اجرای حکم دادگاه را دربارهی آنها صادر کرد متصدی زندان شام زندانیان را حاضر کرد و برای آنها به زندان برد. نواب صفوی اشتهای زیادی نداشت ولی با این وصف به اندازهی کافی غذا خورد. سه محکوم دیگر خلیل طهماسبی و واحدی و ذوالقدر دیشب خیلی گرسنه بودند و شام خود را با اشتها خوردند به قرار اطلاع خلیل و واحدی در حین صرف شام بسیار خوشحال و خندان بودند. فداییان اسلام پس از اینکه شام خود را خوردند وارد رختخواب شدند و به خواب رفتند…
فعالیت در لشگر
از ساعت نه دیشب [شامگاه سهشنبه ۲۶ دی ۱۳۳۴] جنب و جوش زیادی در لشگر دو زرهی دیده میشد ولی هیچکس نمیدانست که این جنب و جوش برای چیست فقط یکی دو نفر از جریان اطلاع داشتند. سروان جناب افسر انتظامات لشگر دو زرهی که از جریان باخبر بود گفت دیشب را در لشگر دو زرهی مانند شبهای قبل محیطی ساکت و آرام داشت ولی از ساعت نه جنب و جوش آغاز گردید.
چندین نفر سرباز در میدان تیر لشگر مشغول فعالیت بودند و چوبههای تیرباران محکومین را نصب میکردند. وقتی اولین تیر نصب شد آنها که در محل حضور داشتند تصور کردند که فقط یک نفر تیرباران خواهد شد ولی تیر دوم و سوم و چهارم نیز بلافاصله نصب گردید و به این ترتیب مسلم شد که تعداد کسانی که باید تیرباران شوند چهار نفر است.
درست مقارن ساعت دو بعد از نیمهشب بود که دو اتومبیل جیپ از سمت جنوبی جادهی قدیم تهران وارد جادهی فرعی لشگر دو زرهی شدند و با سرعت به طرف در ورودی لشگر حرکت کردند.
سکوت همهجا را فرا گرفته بود و فقط صدای موتور اتومبیلهای جیپ به گوش میرسید که ناگهان صدای فریادی سکوت را درهم شکست. این صدا از سرباز نگهبان بود که فریاد زد: «ایست… ایست» دو اتومبیل جیپ مقابل درِ ورودی لشگر متوقف شدند و وقتی سرباز نگهبان جلو آمد آقای سرهنگ الهیاری نمایندهی داستان خود را به او معرفی کرد و چون قبلا دستور لازم به سرباز نگهبان داده شده بود به اتومبیلها اجازهی حرکت داد و این دو اتومبیل در مقابل اتاق آقای سروان جناب افسر نگهبان لشگر دو زرهی توقف کردند.
آقای سرهنگ الهیاری وقتی از اتومبیل پیاده شد به آقای سروان جناب گفت کارها آماده است؟ سروان جناب جواب مثبت داد. در آن موقع نوابصفوی و سه نفر دیگر بیخیال به خواب عمیقی فرو رفته بودند.
اولین شخصی که از خواب بیدار شد
در اتاق سروان جناب اشخاص دیگری نیز حاضر بودند.
یکی از آنها آقای سرهنگ غفوری رئیس رکن دوم لشگر دو زرهی بود و دیگری قاضی عسکر لشگر. در این موقع به وسیلهی تلفن به منزل آقای دکتر انواری اطلاع داده شد که ساعت پنج صبح در لشگر دو زرهی حاضر شود، و بعد دستور احضار محکومین جهت انجام تشریفات قانونی داده شد.
شاید خوانندگان محترم اطلاع نداشته باشند که زندان انفرادی این چهار نفر در یک کریدور و در جوار یکدیگر قرار داشت. اولین محکومی که مامورین به سراغ او رفتند سید محمد واحدی بود. آقای سروان جناب وارد زندان واحدی شد، او بیخیال خوابیده بود. سروان جناب با تکان دادن وی او را بیدار کرد. واحدی از خواب برخاست و تا چشمش به سروان جناب افتاد آهسته گفت: «مگر صبح شده است؟» به او جواب داده شد: «بله لباست را بپوش کارت دارم.» واحدی از جا برخاست لباس خود را پوشید و به اتفاق سروان جناب از زندان خارج شد. این عمل به طوری با احتیاط انجام گرفت که حتی زندانیان بغل زندان واحدی به هیچ وجه متوجه نشدند و در خواب بودند. واحدی با سروان جناب به راه افتاد و با هم وارد اتاق افسرنگهبان پاسدارخانه شدند. در مدخل در ورودی به مجردی که واحدی چشمش به اشخاص درون اتاق افتاد ناگهان رنگ از چهرهاش پرید. قدمش سست شد و پاهایش شروع به لرزیدن کرد؛ زیرا او در اتاق آقای سرهنگ الهیاری نمایدهی دادستان ارتش، قاضی عسکر و چند نفر دیگر از افسران را دیده بود و فهمیده بود که بیدار کردن او در این موقع صبح از چه قرار است، آقای سروان جناب زیر بغل او را گرفت و به او کمک کرد که وارد اتاق شود. واحدی وقتی به مقابل صندلی رسید خود را روی آن انداخت. کاغذ و قلمی جلوی او گذاشته شد و قاضی عسکر به او گفت: «هر مطلبی که داری بنویس.» واحدی در حالی که دستهایش بهشدت میلرزید قلم را به دست گرفت و مشغول نوشتن وصیت خود شد. وصیت او چیز مهمی نداشت ولی بعد از اینکه وصیت خود را نوشت در ذیل آن اضافه کرد: «من اکنون بر خود لازم میدانم که بگویم آنچه را که در مرحلهی بازپرسی گفتهام عین حقیقت بوده است.»
بعد از اینکه واحدی وصیت خود را نوشت مراسم مذهبی انجام شد. این مراسم قریب سه ربع ساعت به طول انجامید و بعد از اینکه مراسم دربارهی واحدی پایان یافت مامورین او را به زندان بردند و به سراغ دومین محکوم یعنی نوابصفوی رفتند.
منبع عکس: آسیای جوان ۲۸ دی ۱۳۳۴
شهادت شرعی
سروان جناب همچنان که وارد زندان واحدی شده بود، داخل زندان نوابصفوی شد و به همان طریق او را از خواب بیدار کرد. نوابصفوی نیز تا هنگامی که وارد اتاق پاسدارخانه شد و چشمش به قاضی عسکر و نمایندهی دادستان و سایرین افتاد به هیچ وجه از ماجرا اطلاع نداشت. او نیز بعد از اینکه مطلب را فهمید رنگ از چهرهاش پرید و قدرت راه رفتن از او سلب شد. نوابصفوی هنگامی که وصیتنامهی خود را مینوشت دستهایش به طور محسوسی میلرزید. او وصیت خود را نوشت و به دنبال آن مطلب دیگری اضافه کرد. به طوری کسب اطلاع شده است نوابصفوی هنگام وصیت مطالب جدیدی افشا کرده است. او در زیر ورقهی وصیتنامهی خود نوشته است: «من اکنون که آخرین دقایق زندگی خود را طی میکنم لازم است متذکر شوم که آنچه را در مرحلهی بازپرسی گفتهام عین حقیقت بوده است و خدا را شاهد میگیرم که من وجدانا در مورد قتل مرحوم رزمآرا شهادت شرعی دادهام و تصریح میکنم که چه اشخاصی آمر و دستوردهندهی حقیقی قتل مرحوم رزمآرا بودهاند.» نوابصفوی در پایان این ورقه اسامی کسانی را که در قتل رزمآرا دخالت داشتهاند مجددا تایید کرده است. بعد از اینکه نواب وصیتنامهی خود را نوشت مراسم مذهبی نیز دربارهی او انجام شد و وی را به زندان خود منتقل کردند.
منبع عکس: آسیای جوان ۲۸ دی ۱۳۳۴
اسرار جدید
سومین محکومی که مامورین او را از خواب بیدار کردند خلیل طهماسبی قاتل مرحوم رزمآرا بود. خلیل نیز تا لحظهای که وارد اتاق پاسدارخانه شد از ماجرا اطلاع نداشت وقتی چشمش به مامورین افتاد رنگ از چهرهاش پرید. خلیل که تا آخرین لحظه روحیهی خوبی داشت ناگهان ضعف شدیدی بر او مستولی شد و در مورد زندگی خصوصی خود چند کلمهای به عنوان وصیت نوشت و بعد گفت: «اکنون که میدانم چند لحظهای بیشتر از عمرم باقی نیست باید مطالبی را افشا کنم.» به طوری که خبرنگار ما کسب اطلاع کرده است خلیل طهماسبی اسم ۲۵ نفر از کسانی را که در قتل مرحوم رزمآرا با او رابطه داشتهاند اعتراف کرده و روی ورقه نوشته است. به قرار اطلاع اعترافات جدید خلیل طهماسبی که در آخرین لحظهی حیات گفته است از لحاظ مامورین تعقیب بسیار ذیقیمت خواهد بود. یک مقام مطلع در جواب سوال خبرنگار ما مبنی بر اینکه «آیا با اعترافات جدی خلیل اشخاص دیگری هم به اتهام شرکت در توطئهی قتل مرحوم رزمآرا بازداشت خواهند شد یا نه؟» گفت: «خلیل اسم جدیدی نگفته است ولی مطالب بسیار گرانبهایی در مورد نقش اشخاصی که تاکنون اسم برده است افشا کرد که بسیار جالب توجه است.» خلیل طهماسبی نیز پس از انجام تشریفات مذهبی به زندان خود عودت داده شد.
یا قمر بنیهاشم
در آخر مامورین به سراغ دوالقدر رفتند. ذوالقدر از خواب بیدار شد. او نیز وارد اتاق پاسدارخانه شد و از جریان مطلع گردید. بدنش مانند بید شروع به لرزیدن کرد و مرتب میگفت «یا قمر بنیهاشم به دادم بسم» انجام مراسم تشریفات مذهبی دربارهی ذوالقدر تا ساعت پنج و نیم به طول انجامید و بعد او را به زندانش عودت دادند.
صبحانه خوردند
بعد از اینکه این مراسم پایان یافت هیچیک از محکومین دیگر نتوانستند بخوابند. خیلی ناراحت و نگران بودند. در آخرین دم واپسین هریک به طور جداگانه در زندانهای خود به نماز ایستادند و بعد برای آنها صبحانه آوردند، و هریک دو فنجان خوردند و مهیای اجرای حکم دادگاه شدند و مقارن ساعت پنج و نیم صبح بود که پزشک قانونی نیز به لشگر آمد.
به طرف میدان تیر
درست ساعت پنج و سه ربع صبح امروز [چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۳۴] بود، سردی و برودت هوا به طور ناراحتکنندهای محسوس میشد که مامورین در زندان چهار نفر محکوم را باز کردند و هر چهار نفر را که بسیار ناراحت و نگران بودند از زندان خارج کردند و با کمک مامورین در یک آمبولانس جا دادند و با مراقبت مامورین به طرف میدان تیر لشگر دو زرهی رهسپار شدند و پس از اینکه به میدان تیر رسیدند مامورین آنها را به سوی چوبههای اعدام هدایت کردند و در میدان سکوت محض رای دادگاه دایر بر محکومیت آنها به وسیلهی آقای سرهنگ الهیاری قرائت شد و بلافاصله رای دادگاه با شلیک سه رگبار که هر رگبار چهار تیر داشت اجرا گردید.
پس از اینکه به طرف هر یک از محکومین دوازده تیر شلیک شد طبق قوانین ارتشی گلولهای به اسم تیر خلاص به مغز هریک از آنها خالی شد.
از عجایب روزگار
پزشک قانونی قبل از انجام اعدام ابتدا محکومین را معاینه کرد و بعد از اینکه تیر خلاص به مغز هر چهار نفر محکوم شلیک شد پزشک مجددا آنها را معاینه نمود. یک مقام مطلع به خبرنگار ما گفت: «نوابصفوی، ذوالقدر و واحدی بعد از معاینهی پزشک مرده بودند ولی قلب خلیل همچنان کار میکرد.» دو تیر خلاص دیگر مجددا به مغز او شلیک شد و جنازهها را روی برانکارد گذاشتند و سپس یکی بعد از دیگری جنازهها را به آمبولانس منتقل کردند. هنگامی که جسد خلیل طهماسبی را از برانکارد به آمبولانس منتقل میکردند پزشک قانونی برای اطمینان خاطر مجددا قلب او را معاینه نمود و ناگهان با کمال تعجب مشاهده کرد که قلب خلیل با وجود اصابت پانزده گلوله هنوز کار میکند لذا چهارمین تیر خلاص به مغز خلیل شلیک شد و بدین ترتیب قاتل رزمآرا قلبش از کار ایستاد و فوت کرد. بعد اجساد به وسیلهی آمبولانس برای تدفین به مسگرآباد حمل شد.
دادستان ارتش چه گفت
قبل از ظهر امروز تیمسار سرلشگر آزموده دادستان ارتش در این باره به خبرنگاران جراید چنین اظهار داشت: از ساعت ۲ صبح امروز سرکار سرهنگ الهیاری به نمایندگی از طرف دادستان ارتش در پادگان بیسیم لشگر ۲ زرهی جهت انجام تشریفات اعدام نوابصفوی، واحدی، طهماسبی و ذوالقدر حضور پیدا کرد تا آن ساعت محکومین هیچگونه اطلاعی از اجرای حکم نداشتند و با حضور قاضی عسکر و پزشک قانونی و رئیس رکن دوم لشگر ۲ زرهی و آقای سروان جناب یکایک محکومین احضار گردیدند. محکومین وقتی احضار میشدند از موضوع مستحضر میگردیدند و حالشان دگرگون میشد و دست همهی آنها هنگام نوشتن وصیت میلرزید. پس از انجام تشریفات مذهبی هر یک از محکومین وصیت خود را نوشتند که جالبتر از همه وصیت خلیل طهماسبی بود که ضمن آن حقایقی را مجددا افشا کرده است. این مراسم تا ساعت چهار و نیم صبح به طول انجامید و ساعت شش حکم دادگاه اجرا شد.
دادستان ارتش سپس گفت: برای اینکه ذهن آقایان را متوجه سازم لازم است این جریان را عرض کنم که چند شب قبل آقایی میگفت: «درست است اینها قاتل بودند ولی آخر سید هستند.» بنده گفتم: «آقای محترم! سید علی محمد باب امروز به دست جنابعالی بیفتد با او به حکم اسلام چه معاملهای میکردی؟ آقای محترم! حسین فاطمی مگر سید نبود، پیشهوری اگر فرار نکرده بود باید محکوم به اعدام میشد و میدانم که طبق اصول مذهب اسلام و آیات قرآن مجید و طبق قوانین عادی افراد در برابر قانون الهی و قوانین عادی یکسان هستند و کلامالله مجید حکایت از همین جریان میکند.» فداییان اسلام میگفتند ما را عوامل دیگری از سالها پیش به این راه سوق داده و حتی نوابصفوی هم این جریان را اعتراف کرد. منتهی به نظر میرسید که باید همهی افراد مردم در هر زمان توجه داشته باشند که گول شیادان را در لباسهای مختلف نخورند.
انتقال به شهربانی
به قرار اطلاع حکم دادگاه دربارهی چهار نفر دیگر از فداییان اسلام علی بهاری، سید هادی میرلوحی، اصغر عمری و احمدعباس تهران نیز قطعیت پیدا کرده است و امروز دادستانی ارتش طی نامهای دستور داد آنها را در اختیار زندان شهربانی بگذارند.
پزشک قانونی
ساعت ۳.۵ بعد از نیمهشب بود که تلفن منزل آقای دکتر انوری پزشک قانونی به صدا در آمد وقتی دکتر گوشی تلفن را برداشت شخصی از آن طرف سیم به دکتر گفت: «۵.۵ صبح برای یک امر مهم در لشکر دو زرهی حاضر شوید.»
دکتر چه گفت؟
دکتر گفت: پس از شنیدن این خبر ساعت ۵.۵ صبح بود که با اتومبیل اداره به طرف لشکر دو زرهی حرکت نمودم و وقتی به محل مزبور رسیدم مشاهده کردم که کلیهی چهار نفر محکومین فدایی اسلام را در اتاقی گرد آورده بودند. هنگامی که من وارد اتاق شدم خلیل طهماسبی آخرین محکومی بود که داشت وصیت میکرد. وی به قاضی عسکر گفت که: «من هیچگونه صحبتی راجع به وصیتم ندارم.» در این وقت من به معاینهی پزشکی مشغول شدم و همگی محکومین سالم به نظر میرسیدند…
وقتی از دکتر راجع به روحیهی محکومین سوال شد، جواب داد:
مظفرعلی ذوالقدر مثل اینکه اصلا آدم نبود و هیچ چیز نمیفهمید و دائما فریاد میزد: «یا قمر بنیهاشم! پس فرجام من چطور شد؟» و نواب صفوی رنگش را به کلی باخته بود و تا آخرین لحظات حیات شعارهای مذهبی میداد و خلیل طهماسبی مشغول گریه کردن و دعا خواندن بود. واحدی روحیهی خود را باخته بود و بیهوده سعی میکرد که تبسم و خنده بر لب بیاورد و به طور تصنعی حتی موقعی که به چوبهی اعدام بسته شده بود میخندید.
۲۵۹۵۷
source