به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۶۳، آیتالله خامنهای رئیسجمهور و رئیس وقت شورای عالی دفاع در خطبههای دوم نماز جمعهی تهران به مناسبت بیستوسومین سالگرد درگذشت آیتالله کاشانی (۲۳ اسفند ۱۳۴۰) فرازهایی از سخنانشان را به شخصیت ایشان، دکتر مصدق، روابط میان آن دو و نهضت ملی شدن صنعت نفت اختصاص دادند.
این سخنان که فردای آن روز در سوم روزنامهی کیهان منتشر شد به این شرح بود:
… در مورد حوادث تاریخی هفتهی گذشته میبایست به سالگرد رحلت مرحوم آیتالله کاشانی اشاره کرد. سالیان درازی این شخصیت روحانی مورد توطئهی سکوت قرار گرفت و عمدا از او سخنی به میان نیاوردند. یکی از مسائل زندگی آیتالله کاشانی نقش وی در نهضت ملی و ملی شدن صنعت نفت و بالاخره حوادث سال ۳۱ بود که برای خاورمیانه یک حرکت عظیم محسوب میشد. آن روز انگلیسیها تودهنی سختی از این حرکت خوردند که توانست ملتهای عرب را یکی پس از دیگری بیدار نماید.
اصولا آن سالها، سالهای حادثهسازی بود و نقش آیتالله کاشانی نقش اول بود. کسانی که به خاطر دارند میدانند که حرکت مردم در آن روز تنها به عهدهی آیتالله کاشانی بود و بدین ترتیب ملی شدن صنعت نفت پشتوانهی مردمی پیدا کرد. آن بعدی که میبایست به آن اشاره شود، جدایی وی از دکتر مصدق بود که یکی از مسائل مهم تاریخی محسوب میشود. هیچکدام از این دو شخصیت به عنوان رهبر تلقی نمیگردند. امروز گروهی از انسانهای تنگنظر وجود دارند که هرگاه از نام آیتالله کاشانی به نیکی یاد شود، خشمگین میشوند و اینطور تلقی میکنند که نیکگویی از شخصیت روحانی به معنی بدگویی از مصدق تلقی میشود. دو مسئله در اینجا وجود داشت که این دو چهرهی معروف را از یکدیگر جدا میکند: یکی از آن دو مسئله شخصیتهای این دو بود که هیچ شباهتی با یکدیگر نداشتند. کاشانی یک روحانی بود که تمام عمر را به مبارزه گذرانیده بود. وی مدتها با انگلیسها جنگیده بود و با روحانیت عراق به رهبری میرزا محمدتقی شیرازی همکاری داشت و زمانی که علیالظاهر دولت آن روز از یشان روی گرداند، این شخصیت روحانی هیچ چیزی در بساط نداشت و مدتها را با فقر و تنگدستی گذراند و از هیچ چیز هراسی نداشت. در واقع او یک روحانی به تمام معنی بود.
مصدق چنین کسی نبود. یک اشرافزادهی سیاستمدار بود که البته در همان وضعیت بسیار آزاده بود و سعی داشت که کشور را از یوغ انگلیسها نجات دهد.
نکتهی دیگری که در این دو چهره قابل توجه میباشد هدفها و آرمانها بود. مصدق یک انسان ملیگرا بود. وی معتقد بود که نفت کشور از یوغ انگلیسیها خارج شود و یک دولت ملی و مستقلی به وجود آورد. البته شاه هم اگر بود، باشد. منتها همانطور که مریدها و شاگردان او تا آخر میگفتند شاه سلطنت کند، نه حکومت. یعنی فقط یک مقام تشریفاتی باشد و اختیارات دست او باشد. این نظرش بود در همین حد. حالا بعد از آنکه انگلیسیها رفتند و ملت مستقل شد، چه اخلاقی چه رفتاری چه نظامی زندگی بر مردم حاکم باشد نه دیگر این در محدودهی فکر و بلندپروازی ذهنی دکتر مصدق نبود. یک انسان لیبرال و آزادیخواهی که معتقد بود، جامعه با همین نظام زندگی کنند، منتها انگلیسیها یا مثلا قدرتهای خارجی بر آنها حکومت نداشته باشند…
۲۵۹۵۷
source