به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، آیتالله علمالهدی خاطرهای جالب از شهید بهشتی تعریف میکند که نشان میدهد ایشان به هیچ عنوان سفارش و توصیهای را برای اعمال نفوذ نمیپذیرفته و فارغ از نگرش و منش سیاسی انسانها با آنان مواجه میشده است. پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در این باره روایتی را از علمالهدی به نقل کتاب خاطراتش با عنوان «خاطرات سید احمد علمالهدی» منتشر کرده که در پی میخوانید:
«در اوج بحران درگیری با منافقان، رئیس منافقان شاخه بابلسر در تصادف با یکی از بچههای جهاد کشته شده بود. منافقان او را به منزلهی شهید قلمداد کردند و تشییعجنازهای گرفتند و در سطح استان مازندران هم تبلیغات وسیعی به راه انداختند که بچههای جهاد او را شهید کردهاند و حال آنکه در تصادف کشته شده بود. منافقان جمع شده بودند و با نفوذ در دادگستری آنجا، این فرد جهادی را به دو سال زندان محکوم کردند.
بر اساس قوانین آن زمان، مجازات زیر گرفتن افراد، شش ماه زندان بود. به علاوه کارشناس راهنمایی و رانندگی تشخیص داده بود که طرفین تصادف هر کدام ۵۰ درصد مقصر هستند زیرا آن عضو منافقان با دوچرخه آمده بود وسط جاده، منتها رانندهی جهاد هم اشکالش این بود که سرعت زیاد داشته و تقصیر راننده همان سرعت زیاد بوده است نه زدن به کسی. با وجود این، آنها فعالیت کرده بودند و این فرد جهادی را بر خلاف قانون، محکوم به دو سال زندان نمودند… بچههای مازندران هم به ما متوسل شدند. گاهی کمیتهی منطقهی ۱۰ برای اینگونه موارد در سطح کشور، یک مرجع و ملجا بود. درخواست آنها این بود که اگر این پرونده از مازندران به تهران منتقل شود، از نفوذ منافقان دور میماند.
در آن زمان قوه قضاییه تحت ریاست آیتالله بهشتی بود و ما هم در قوه قضاییه نفوذ داشتیم و آنها فکر میکردند که اگر این انتقال پرونده صورت بگیرد دیگر مسئله حل شده است. بنده میدانستم که مرحوم شهید بهشتی با این حرفها به درخواست بنده اهمیت نمیدهد؛ لذا به آیتالله خزعلی متوسل شدیم و به ایشان عرض کردم که آیتالله بهشتی برای شما احترام خاصی قائلاند و قضیه هم این است. شما نزد آقای بهشتی بروید و درخواست خلاف عدل هم نداریم و فقط این را میخواهیم که ایشان دستور بدهند پرونده از بابلسر به تهران منتقل شود تا در اینجا مجدداً بررسی گردد ما هم فقط این را میخواهیم که مطابق قانون عمل شود.
آقای خزعلی گفتند بیایید با هم برویم؛ چون اگر بنده تنها بروم ممکن است ایشان پرسشهایی مطرح کنند و بنده اطلاع نداشته باشم. ما هم یک روز سرزده به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفتیم. من گفتم وقت بگیریم؛ ولی آقای خزعلی گفتند نیازی نیست… بالاخره نشستیم و آقای خزعلی گفتند جریانی در بابل اتفاق افتاده که آقای علمالهدی در جریان آن است و شرح آن را میداند؛ منتها از من خواستهاند که به اتفاق هم پیش شما بیاییم و از شما خواهش کنیم که اگر میشود درخواست ایشان را برآورده کنید و ظاهراً هم راهحلی که پیشنهاد میکنند، راهحل عادلانهای است که اگر شما دستور بدهید، به آن عمل کنند.
قضیه را برای آقای بهشتی تعریف کردیم و گفتیم که درخواست توصیه و اعمال نفوذ نداریم شما فقط دستور بدهید این پرونده به مرکز منتقل شود. یعنی اولیای فرد جهادی زندانی نامه مینویسند و درخواست میکنند و شما زیر نامهی آنها فقط موافقت کنید که این پرونده به تهران منتقل شود و در اینجا پرونده عادلانه بررسی گردد. آقای بهشتی گفتند: من موافق نیستم. خیلی هم صریح گفتند: مسئله خون در میان است. یک انسان کشته شده است ولو یک منافق. الان بگویم این پرونده به تهران بیاید، میدانم شما میروید اعمال نفوذ میکنید؛ این و آن را میبینید و میگویید در آنجا منافقان اعمال نفوذ کردهاند؛ شما هم در اینجا اعمال نفوذ خواهید کرد. مسئلهی خون یک انسان است و لذا من دخالت نمیکنم. شما اگر میتوانید طبق قانون درخواست کنید که پرونده به اینجا منتقل شود. دستوری در این زمینه نمیدهم که به صورت فوقالعاده پرونده به اینجا بیاید؛ زیرا پای خون یک انسان در میان است و حاضر نیستم کاری بکنم که خون یک انسان ولو یک منافق ریخته شود. خیلی صریح گفتند و ما دستخالی از پیش ایشان برگشتیم.»
۲۵۹۵۷
source