به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدرضا نوری با نام جهادی ابوعباس، جانباز و رزمندهٔ مدافع حرم ایرانی است که به عنوان مستشار رسانه‌ای در عراق حضور داشت. وی در ساعت 3 بامداد روز سوم فروردین در منطقه زیونه بغداد توسط نیرو‌های نیابتی آمریکایی ربوده می‌شود. پس از گذشت چهار ماه اولین دادگاه محاکمه وی در کرخ بغداد با حضور عوامل سفارت آمریکا برگزار می‌شود. نوری به همراه چهار زندانی عراقی در داخل یک قفس و با ١4 خودروی اسکورت آمریکایی به این دادگاه انتقال داده می‌شود.

نیرو‌های آمریکایی با ادعای مشارکت محمدرضا نوری در قتل یک شهروند آمریکایی به نام استیون ادوار ترول در منطقه کرده بغداد این دادگاه را برگزار می‌کنند؛ در حالی که مطابق اسناد متقن و شفاف در زمان قتل این شهروند آمریکایی، محمدرضا نوری در فرودگاه نجف بوده و تصاویر و اسناد هویتی وی در گیت فرودگاه نجف ثبت شده و این مدارک ضمیمه پرونده شده است.

اوایل شهریور 1402 جلسه دوم دادگاه برگزار می‌شود و حکم حبس ابد برای این رزمنده مدافع حرم و چهار شهروند عراقی به جرم قتل یک شهروند آمریکایی به دلیل انگیزه شخصی صادر می‌شود!

 

.

 

همسرش گفت: 9 سال پیش در ضاحیه لبنان اجاره‌نشینی خیلی سختی داشتیم. هر سال خانه عوض می‌کردیم. ماه هشتم بارداری ام البنین بود که مجبور شدیم باز هم خانه را عوض کنیم. اکثر ماه‌های بارداری ام البنین را تنها بودم و همسرم شاید در کل چند روزی از این دوران را به مرخصی آمد که یکبار آن به دلیل همین اثاث‌کشی بود که بعد از آن بلافاصله به جبهه بازگشت. 

به گفته وی؛ جابجایی که تمام شد، وسایل دختر تو راهی را چیدیم، چون لبنان گازکشی ندارد، برای آب‌گرم‌کن یک کپسول اضافه خریدیم  که یک وقت وسط حمام دختر خانم گاز تمام نشود و بچه سردش نشود. همه این کارها را کردیم و خداحافظ…  رفت… .

وی ادامه داد: آن موقع دغدغه فوعه و کفریا را داشت. وقتی برمی‌گشت خانه عذاب وجدان می‌گرفت که زن و بچه شیعه در محاصره هستند و در این شرایط مرخصی معنا ندارد. هنوز احساس می‌کنم می‌توانست بماند، می‌دانست همین روزها قرار است فرزند جدید به دنیا بیاید، ولی نماند. همیشه فراری بود از اینکه به هر چیزی وابسته بشود. نخواست ام‌‌البنین را ببیند؛ چون فکر می‌کرد وابسته خواهد شد و فیض شهادت را از دست خواهد داد. از سوی دیگر، برای بی‌پناهی بچه‌های مردم هم عذاب وجدان داشت؛ در کل احساس مسئولیت بالایی نسبت به دیگران داشت.

او با بیان اینکه آن روزها به سختی گذشت و ام‌البنین متولد شد، افزود: چون ابوعباس اینترنت نداشت،‌ عکس‌هایی از ام‌البنین را برای همسر همکارش فرستادم و از او خواهش کردم تا در صورت امکان این تصاویر را از طریق همسرش به ابوعباس نشان دهند. بعدها برایم تعریف کرد که در حین عملیات سابقیه، دوستم که در مقر فرماندهی بود، در پشت بی‌سیم صدایم زد و گفت: قدم نورسیده مبارک، ام‌البنین‌ات به دنیا آمد، تا شیرینی ندهی،‌ عکس‌ها را نشانت نمی‌دهم!

همسر ابوعباس ادامه داد: عملیات که تمام و سابقیه آزاد شد، ابوعباس رفت سوار موتور شود تا عکس‌های دخترش را ببیند، شهید عمار به شوخی به او گفت کجا؟ داری جبهه امام زمان(عج) را رها می‌کنی بروی دختربازی؟ اگر بروی و عکس دخترت را ببینی، قول می‌دهم که شهید نخواهی شد. همین‌جا بود که ابوعباس سر جایش نشست و از رفتن پشیمان شد. هرچه عمار بعدش اصرار کرد که برود، قبول نکرد و گفت دیگر لفظش را آمدی، نمی‌روم. با وجود آنکه عکس‌ها را برای خودش هم فرستاده بودم، با گذشت یک هفته هنوز مشاهده نکرده بود. در جلسه‌ای، شهید عمار به حاج قاسم می‌گوید ابوعباس خیلی وقت است که به مرخصی نرفته، در این چند روز هم دخترش به دنیا آمده است. حاج قاسم می‌خواست به من و ام‌البنین هدیه بدهد، اما ابوعباس گفته بود که بهترین هدیه شما برای آنها،‌ دعاست. این فیلمی که می‌بینید، همان بهترین هدیه است که خیلی به آن امیدواریم. هم ابوعباس هم من و هم بچه‌هایمان … اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا. حالا چرا دغدغه آن روزها را دارم و خاطراتش برایم زنده شده است؟ چون دوباره بوی محرم می‌‌آید و ام‌البنین هم دارد 9 ساله می‌شود.  ابوعباس برای تولد او که نبود، وقتی آمد ام‌البنین سه ماهش بود، رفت جبهه و برگشت، بچه غذاخور شده بود، رفت جبهه و برگشت، ام‌البنین چهار دست و پا می‌رفت، رفت و برگشت، دخترکم به راه رفتن افتاده بود. همیشه می‌گفت چرا اینقدر داری زود بزرگ می‌شوی؟ تو را به خدا اینقدر زود بزرگ نشو دختر بابا! 

انتهای پیام/

source