به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کم نبودند افرادی که در طول تاریخ، به اسم دین و در پوشش اسلام، انحرافات عمیقی را در جامعه اسلامی به وجود آوردند. این عده، بدنه جامعه را دینزده کرده و یا مردم را با نوع رفتار منفیشان از دینداری دور کردند. در واقع بزرگترین مصیبت جوامع اسلامی را افرادی رقم زدند که در کِسوت دین قرار گرفتند، اما خود آنها نه تنها ارزشها را حفظ نکردند بلکه به جریانات انحرافی تمایل یافتند و زیر بیرق آنان سینه زدند. از جمله این افراد، ابوموسی اشعری بود؛ فردی که واعظ خوبی بود، منتها تهیمغز و بیتدبیر. خود را عاقل و عالم میدانست، اما پالان خوبی برای سودجویان و اصحاب زر و تزویر بود.
ابوموسی از فرماندهان سپاه اسلام به شمار میرفت، از سوی عمربن خطاب حاکم بصره شد، اما عثمان او را عزل کرد. در سالهای پایانی زمامداری عثمان، به درخواست مردم کوفه حاکم این شهر شد. نقل است که او زمانی تمام ثروتش را سوار بر چهل شتر همراه خود به میدان جهاد برده بود تا خیالش از بابت آنها راحت باشد.1 در آستانه جنگ جمل، ابوموسی به این بهانه که این کار فتنهانگیزی است، بر خلاف امر امام از مردم خواست به کمک هیچ گروهی نشتابند تا از فتنه به دور باشند. امیرالمؤمنین علیهالسلام او را که فردی سادهلوح بود، از حکومت کوفه عزل کرد.
او در ماجرای حکمیت و در جنگ صفین با اصرار گروهی از یاران فریبخورده امیرالمؤمنین، نماینده سپاه امام شد و با نیرنگ عمرو بن عاص فریب خورد و رأی به خلع آن حضرت داد. در واقع امیرالمؤمنین علیهالسلام به نمایندگی سپاه اسلام، ابن عباس و مالک اشتر را پیشنهاد داد، اما همان کسانی که توقف جنگ را بر حضرت تحمیل کرده بودند، با پیشنهادهای امام مخالفت کردند و بار دیگر رأی خود را بر امام تحمیل و «ابوموسی اشعری» را به نمایندگی برای حَکَمیت انتخاب کردند. اما همین عدهای که انتخاب ابوموسی را بر سپاه اسلام تحمیل کردند، همانها پس از شکست، از امام خواستند توبه و استغفار کند که بعدها خودشان در جرگه خوارج در آمدند و نبردی را هم به نام نهروان بر سپاه امیر مؤمنان تحمیل کردند.
بنابراین عالمان سادهلوح و البته ریاکار با مردمی سادهلوح و زودباور به همراه جریان نفوذ در سپاه اسلام، ترکیبی را شکل دادند که طی چند روز ورق را به نفع دشمن برگرداندند و سبب شدند ترکشهای این ماجرا تا مدتها بر بدنه جامعه اسلامی جاخوش کند و خسارتهای فراوانی را از خود بر جای گذارد. باید اذعان داشت که تاریخ تکرارپذیر است.
———————
پاورقی:
1.«ابوموسی اشعری» حاکم بصره بود؛ همین ابوموسای معروف حکمیّت. مردم میخواستند به جهاد بروند، او بالای منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکاری، سخنها گفت. خیلی از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسی باید سوار اسب خودش میشد و میرفت. برای اینکه پیادهها هم بروند، مبالغی هم درباره فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چقدر فضیلت دارد، چقدر چنین است، چنان است! آنقدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عدّه از آنهایی که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده میرویم؛ اسب چیست! «فحملوا الی فرسهم»؛ به اسبهایشان حمله کردند، آنها را راندند و گفتند بروید، شما اسبها ما را از ثواب زیادی محروم میکنید؛ ما میخواهیم پیاده برویم بجنگیم تا به این ثوابها برسیم! عدّهای هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشتری بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمی که اینطور درباره جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون میآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم میگیریم که پیاده برویم یا سواره. این عین عبارت ابناثیر است. او میگوید: وقتی که ابوموسی از قصرش خارج شد، «أخرج ثقله من قصره علی اربعین بغلاً»؛ اشیای قیمتی که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت. «فلمّا خرج تتعله بعنانه»؛ آنهایی که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسی را گرفتند. «و قالو احملنا علی بعض هذا الفضول»؛ ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ میبری؟ ما پیاده میرویم؛ ما را هم سوار کن. «وارغب فی المشی کما رغبتنا»؛ همان گونه که به ما گفتی پیاده راه بیفتید، خودت هم قدری پیاده شو و پیاده راه برو. «فضرب القوم بسوطه»؛ تازیانهاش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودی حرف میزنید! «فترکوا دابة فمضی»، از اطرافش پراکنده و متفرّق شدند؛ اما البته تحمّل نکردند. به مدینه پیش جناب عثمان آمدند و شکایت کردند؛ او هم ابوموسی را عزل کرد. ما ابوموسی یکی از اصحاب پیامبر و یکی از خواص و یکی از بزرگان است؛ این وضع اوست! (بیانات در خطبههای نمازجمعه 1377/02/18)
انتهای پیام/
source