جوان آنلاین: سومین فیلم علیرضا صمدی مانند دو اثر گذشتهاش ضعفهای اساسی در فیلمنامه و کارگردانی دارد، «روایتهای ناتمام سیما» اثری سطحی با قصهای کمجان و تکراری است، در مواجهه اول با این فیلم به دلیل مضمونش یاد فیلم «عادت نمیکنیم» ابراهیم ابراهیمیان میافتیم. در آن فیلم هم استاد برجسته دانشگاه مورد اتهام قرار میگیرد که با یکی از دانشجویانش ارتباط داشته و حالا در سومین فیلم صمدی هم همین موضوع تکرار میشود. فارغ از الگوهای خاصی که باعث شود فرآیند درام با منطق همراه شود، عجیب به نظر میرسد که صمدی چگونه با توجه به تکراری بودن موضوع دوباره تلاش کرده همان موضوع «عادت نمیکنیم» را در «روایتهای ناتمام سیما» تکرار کند!.
اما نکته مهم، ضعف اساسی در فیلمنامه است، اساساً نمیتوان آرش ثمین را به عنوان یک استاد دانشگاه باور کرد و به موازات این شغل او در پیجهای مجازی کلاسهای انگیزشی میگذارد و درباره همین موضوع همایش اجرا میکند، متوجه نمیشویم که فیلمساز هدفش از ساخت این فیلم چه بوده؟ آیا سعی داشته درباره معضلات پیجهای مجازی فیلم بسازد؟ اساساً نمیدانیم صمدی برای چه حرفی این فیلم را ساخته، چراکه روایتش به شدت کلیشه و منسوخ شدهاست. به آرش تهمت زدهشده و حالا لاله همسرش به او شک کرده و موقعیت شغلی آرش در دانشگاه به چالش کشیده شدهاست، اما اینها تبدیل به سینما نمیشوند، چراکه نمیتوانیم جهان تکراری فیلم را حتی به طور نسبی درک کنیم، فیلم در یک دور باطل خودش را تکرار میکند و انگار قصه توان روایتشدن ندارد، نه آرش قابلدرک است، نه لاله و نه موقعیت شغلی این زن و شوهر، اگر آرش به عنوان یک بلاگر انگیزشی در جامعه معروف است، پس چرا کسی او را در خیابان نمیشناسد؟ عدمتوجه صمدی به شخصیتپردازی و پرداخت موضوعی باعثشده اثر در سطحترین حالت ممکن در یک مسیر بیچالش جلو برود. حتی بحرانی که در فیلم کاشتهشده توان اجرایی و کارکرد محتوایی ندارد، در این شرایط جهان فیلم نمیتواند برای مخاطب تأثیرگذار باشد و حتی مخاطب نمیتواند با اثر همراهی کند. اگر چه صمدی در فیلم قبلیاش یعنی «صحنهزنی» به موضوعی اجتماعی پرداختهبود که در آنجا هم ضعفهای اساسی فیلم را همراهی میکرد، اما در «روایتهای ناتمام سیما» همهچیز به صورت تصنعی شکل گرفته، لاله به آرش میگوید باید از سایتها شکایت کنی، اما انگار آرش به خودش شک دارد و این تهمتها را هم قبول دارد، به همین دلیل نمیتوانیم آرش را درک کنیم.
در ادامه زمانی که دست کارگردان در قصهگویی و روایت خالی میماند، از مرتضی و دزدی بچه کمک میگیرد که معشوقه قدیمی آرش را که به صورت موازی در فیلم حضور دارد، وارد قصه کند، اما باز هم کار نمیکند، یعنی متوجه نمیشویم آرش چرا در شب عروسی زیر همه چیز زده و با او ازدواج نکرده! اگر مرتضی دچار بیماری نبود یا لکنت نداشت، آیا برای فیلم اتفاقی رخ میداد؟ قطعاً خیر، اینها وصلههای چسبیده به فیلم است که باعث شده مبنای فیلم با ضعف پیوند بخورد و جالب است که گرهگشایی چه ساده و مبتدیانه شکل گرفته و دختری که نمیدانیم از کجای فیلم میآید و اعتراف میکند و چرا حیدری میشود شخصیت منفی فیلم! فکر میکنم فیلمساز با ساختن این فیلم با مخاطبش شوخی میکند، مگر میشود «روایتهای ناتمام سیما» گنجایش این همه سادهانگاری را داشتهباشد؟ بازی بازیگران یکی از هزاران نکات منفی فیلم است و اساساً هیچ بازی مهمی از بازیگران دیدهنمیشود، «روایت ناتمام سیما» یک اثر عقب افتاده و عقیم است که کارکرد سینمایی ندارد و نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند و جهان ساختاریاش حتی ماقبل از تلهفیلم است.
source