Wp Header Logo 3170.png

این امیرحسین فتحی است که در چند قدمی‌مان، جلوی تمام نزدیک به ۳۰۰ نفر ایستاده و شاید یکی از بهترین مونولوگ‌های زندگی‌اش را ادا می‌کند. یک ساعتی بعد از اولین مونولوگش در قامت یک جهان‌پهلوان. حالا که ماهیتش عریان شده برای تک تک‌مان. 

اینجا سالن نمایش ملک است، یک بلک باکس که اقلا ۴۰ پله‌ای پایین‌تر از سطح خیابان ملک است. جایی که موبایل‌ها آنتن ندارند اما کارگردان نمایش از همه می‌خواهد که موبایل‌های‌شان سایلنت باشد و فیلم نگیرند. از همه ما که نشسته‌ایم به تماشای «نیوجرسی» نمایشی به کارگردانی سعید دشتی. 

شاید خیلی‌های‌مان به هیجان دیدن محمد لاریان که روی صحنه آمده به تماشای این کار آمده‌ایم. محمد لاریان خواننده پر طرفدار گروه سیریا، همان پسر گوشت شیرین بوشهری که با دلی دلی شعر یادم رفت ستاره شده است.

در وصف کار چند نقد مثبت خوانده‌ام. چند تمجید هم شنیده‌ام درباره خلق موقعیتی که به‌واسطه سازه‌ای فلزی پدید آمده است. منشوری قائم‌الزاویه که جزء به جزء آن لوکیشنی از مسیر اتفاقات داستان است. 

اما در واقعیت آنچه روی صحنه رخ می‌دهد بسیار ارزشمندتر از آن است که در یک سازه فلزی خلاصه شود. قصه‌ای قابل تماشاست که اجحاف است در در عظمت یک سازه خلاصه شود. 

مونولوگ‌ها برای معرفی قصه ما را با خود می‌برد به فضایی ابزورد از قصه‌ای پند دهنده و شاید شعارگو…

از همان اولین خوانش مهتاب ثروتی؛ قصه قصه درد است. قصه تعصب و عصبیت. قصه خرده رذالت‌های درونی. از همین ها که تک تک ما، گاه در فردیت و گاه در سنت‌های‌مان مروجش هستیم. ما و مردانگی‌مان.ما و تعصبات بی‌هوده‌مان. ما و رگ گردن‌مان. ما و باورهای خرافه‌مان که چطور گند می‌زند به رویاهای‌مان. تازه نه‌ فقط رویاهای خودمان که گاه همین خرده رذالت‌ها دومینوی خانمان‌سوز می‌شود بر زندگی تک تک آدم‌های اصلی اطراف‌مان!

 راستی می‌دانستید که زنبورهای نر تقریبا هیچ خاصیتی ندارند غیر از بارور کردن ملکه، آن هم سالی یک بار؟ می‌دانستید کل بار زندگی بر دوش زنبورهای ماده است که نه فقط عسل می‌سازند و کندو بنا می‌کنند که گرده افشانی دیگر گیاهان هم حاصل تلاش‌های بی‌وقفه آنهاست؟ می‌دانستید که یک زنبور فقط یک بار نیش نمی‌زند و می‌تواند چند بار نیش بزند و اصلا تا احساس خطر نکند، الکی نیش نمی‌زند؟ یا اصلا می‌دانستید بلافاصله بعد از نیش زدن نمی‌میرد و در چند ساعت به دلیل حفره‌ای که در بدنش ایجاد می‌شود دفع مایعات می‌میرد؟

حقیقتش را بخواهید ما که هیچ، میثم میرزایی در نقش سیروس هم خیلی از این اطلاعات بی‌ربط اما بانمک را تا قبل از این که فیلم‌نامه را بخواند نمی‌دانسته اما امروز نه فقط می‌داند که روی سن می‌گوید. مونولوگ‌هایی که بی تردید به جذابیت «نیوجرسی» می‌افزاید. و چه جالب که همین جزئیات بی ربط که به سبک کاراکتر رابینسون کروزوئه در انیمیشن جزیره متروکه ادا می‌شوند هم می‌خندانند و هم مخاطب را درگیر می‌کنند که نکند فانتزی پس این گفته‌ها لایه‌ای از انتقادات سیاسی است! بخشی که بی تردید برادران ممیز حسابی با دقت گوش‌شان کرده‌اند!

تئاتر فرقش با همه انواع دیگر آثار نمایشی این درگیر کردن تمام حواس مخاطب به جزء جزء اتفاقات است. 

همان قدر که خش خش برگه‌ای در دست یک نفر در صندلی کناری می‌تواند از قصه دورت کند، در هم تنیدگی بافت صدا و نور و رنگ از آکسسوار تا رخسار بازیگران، تو را با خود همراهت می‌کند.

درست وقتی فکر می‌کنی قصه می‌رود به تکرار بیفتد، نمایش زیبای نور، موسیقی و در هم آمیختگی‌شان با اجرای سریع و خوش ریتم دو کاراکتر سیروس و سارا دوباره جان می‌بخشد به قصه.

قصه‌ای که اصلا غریب نیست برای تک تک‌مان. جان مایه قصه همان قصه «بمانی» مهرجویی است، همان «عروس آتش» سینایی، همان قصه «رومینا»۱۵ ساله در گیلان یا «مونا»ی ۱۸ ساله در اهواز که تصویر سر بریده‌اش تا مدت‌ها از خاطرات‌مان پاک نخواهد شد.

که مگر کم از این جفاها به خاطر تعصبات تصویری تلخ بر صفحات تاریخ‌مان شده. اصلا همینجا، در همین قصه نیوجرسی، مگر در لابه‌لای مونولوگ‌های امیرحسین فتحی کم جفا می‌شود در حق شهلا توکلی همسر جهان پهلوان تختی. شهلا که ۴۷ سال زبان به کام کشید و تارک از دنیا بود برای همین زخم زبان‌ها تا روزی که دیده از جهان فروبست؟

نیوجرسی یک نمایش اندازه است با چند بازی خوب و قصه ای کشش‌دار که درگیرت می‌کند و به فکر می‌اندازدت. به همه رذالت‌های ریزی که در وجود تک تک‌مان هست و اگر غافل شویم چه هیولایی می‌سازد از ما.

محمد لاریان همچنان گل شیرینی دارد حتی در همین قصه تلخ.

باور پذیر است و دوست‌داشتنی که چه هیجان انگیزتر می‌شود وقتی به وقت رفتن با تمام وجود می‌خواند «خاکستری» آقای صدا را:

وقتی تن حقیرم و به مسلخ تو می برم

مغلوب قلب من نشو ستیزه کن با پیکرم

مریم مسعودی‌فر و میثم میرزایی چه خوب رذالت و پاکی را در هم تنیده و به نمایش گذاشته‌اند.

 مهتاب ثروتی سزاوار تحسین است. برای تک تک ادای احساس‌هایش در هر سوی صحنه. در مونولوگ‌هایش، در زمان دیالوگ‌گویی و یا اصلا بالاتر از همه این ها، تنها برای همان فوکوس کشی لحظات پایانی از مخاطب. آنجا که در میان همه جمعیت حاضر در سالن، بر چهره دخترکی چرت آلود چشم‌می‌دوزد. جایی که به جای نیشخندی از سر خشم، مکثی می‌کند لبخندش را به لبخند دخترک گره می‌زند و بعد مونولوگ تلخ پایانی‌اش را آهسته و با طمانینه ادا می‌کند…

و البته امیرحسین فتحی که مثل پسر کنسیسائو خوش درخشیده. چیکوی خوش اقبال تیم ملی پرتغال که در روزهای تلخ رونالدو در یورو ستاره کشورش شد. امیرحسین که حالا بعد از سی‌سالگی هر بار و در هر اجرایی سخت می‌جنگد که بیشتر خودش باشد. او که انگار تازه یاد گرفته امیرحسین باشد نه پسر حسن فتحی.

رذالت‌های کوچک هیولایت می‌کنند!

نیوجرسی یکی از یک ساعت و چند دقیقه‌های زندگی‌ست که به بطالت نمی‌گذرد و حس پشیمانی را تقدیمت نمی‌کند.

۲۴۵۲۴۵

source