به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، کتاب «شرح درد اشتیاق»، خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی وزیر بهداشت دولت چهاردهم از منظری شخصی و متفاوت خاطرات جنگ ایران و عراق را روایت میکند. جنبههایی از این خاطرات میتواند برای خوانندگان امروزی بسیار عجیب باشد. خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در معرفی این کتاب نوشته است:
کتاب «شرح درد اشتیاق» (خاطرات دکتر محمدرضا ظفرقندی) از منظری شخصی و متفاوت خاطرات جنگ ایران و عراق را روایت میکند. جنبههایی از این خاطرات در این کتاب نقل شدهاند که میتواند برای خوانندگان امروزی بسیار آموزنده و در عین حال عجیب باشد.
مولف در این کتاب تلاش کرده است تا به بهترین شکل حس همذاتپنداری را در خواننده ایجاد کند و به نحوی رویدادهای مختلف را ترکیب کند که تا انتها ماجرا برای خوانندگان کتاب جذاب و پیشبینیناپذیر باقی بماند. این کتاب با پژوهش و تدوین راحله صبوری نوشته شده و انتشارات سوره مهر نیز آن را منتشر کرده است.
او در یکی از مأموریتهای امداد در عملیات والفجر ۴، بر اثر بمباران شیمیایی عراق از ناحیهی ریه، پوست و چشم دچار مصدومیت شیمیایی شد که عوارض آن تا امروز با او همراه هستند. تجربهی زیستهی درک از درد و رنج مجروحان شیمیایی، او را به این فکر انداخت تا یکی از بزرگترین پروژههای تحقیقاتی در زمینهی عوارض بیماری مجروحان شیمیایی در جنگ تحمیلی را انجام دهد. این پروژهی تحقیقاتی ۱۰ سال طول کشید و نتیجهی آن مقالهای شد که در سطح بینالمللی مورد توجه قرار گرفت و همهی جهان را از ظلم رژیم بعث عراق در استفاده غیرقانونی از سلاحهای شیمیایی مطلع کرد.
محمدرضا ظفرقندی ۲۸ اسفند ۱۳۳۶ در خانوادهای پرجمعیت در کوچهی نظامیه بهارستان به دنیا آمد و در شناسنامهاش اول فروردین ۱۳۳۷ ثبت شد. پدرش مردی زحمتکش بود که در تعمیرگاهی در خیابان هفده شهریور داشت چرخ زندگی را میگرداند. مادرش، آذر پنجهشاهی زنی پر جنب و جوش و تشنهی دانستن بود که پس از بزرگ شدن فرزندانش توانست همسرش را قانع کند تا ادامهی تحصیل دهد و بعدها در مدرسه معلم پرورشی شود.
محمدرضا در خاطراتش از تاثیرپذیری از جسارت و سماجت مادرش سخن گفته است و اصراری که او و پدرش در خواندن رشتهی پزشکی نشان دادند و او متعاقد شد که این رشته را بخواند علیرغم اینکه در مدرسهی علوی تمایل به رشته انسانی داشت، در لحظهی آخر تغییر نظر داد و پزشکی را برگزید و در این رشته مشغول تحصیل شد.
خودش میگوید که به علی شریعتی علاقه داشت و تحت تاثیر کتابها و سخنرانیهای او و عدهی دیگر از مبارزان انقلابی تمایلی به مبارزهی سیاسی پیدا کرد: «من بیشتر از سخنرانیها و اندیشهی دکتر شریعتی تاثیر میگرفتم و در آن سالهای جوانی که شخصیت و مسیر فکریام در حال شکلگیری بود، ایدهها و افکار ایشان برایم سرمشق بود. برای همین با برخی از دوستانم که افکار سیاسی داشتند و همفکر بودیم، کتابهای دکتر شریعتی را بین کتابهای دبیرستان میگذاشتیم و به مدرسه میبردیم.»
ظفرقندی پس از آغاز جنگ ایران و عراق بعد از اینکه توانست برخی واحدهای دشوار رشتهی پزشکی را پاس کند، آماده شد تا به عنوان پزشک در جنگ حاضر شود. او وقتی دخترش زهرا تنها ۶ ماه داشت با بدرقهی جسورانهی مادرش و خداحافظی با همسر جوانش راهی جبهههای جنگ شد؛ جنگی که از دریچهی نگاه یک پزشک جوان متفاوت بود: «۳۰/۰۷/۶۲ سحر ساعت ۴:۳۰ از خواب بیدارمان کردهاند که تا ساعت ۸:۳۰ صبح مرتب مجروح میآمد دیشب دوباره حمله بوده که ظاهرا موفقیتآمیز نبود بچهها محاصره و عقبنشینی کردند…» او در برخی زمانها از اتفاقات جبهه یادداشتبرداری کرده و در کتاب «شرح درد اشتیاق» برخی از یادداشتهایش را جای داده است.
همچنین در یکی دیگر از یادداشتهایش مینویسد: «۱۳/۸/۶۲ جمعه، از صبح امروز تا شب پروازهای هلیکوپترهای خودی و فرودشان در اورژانس ما مرتب ادامه داشت. علتش یا انتقال مجروحان بدحال بود یا اینکه برای لشکر امام حسین (ع) که پیشروی زیادی کردهاند و راه تدارکاتی ندارند وسایل و تدارکات میبرند. امروز سرهنگ صیاد شیرازی هم با هلیکوپتر به اینجا آمد نماز و ناهار را اینجا بود و بعد از ۲-۳ ساعتی رفت. دو اسیر مجروح عراقی داشتیم…» از همین چند سطر یادداشت دکتر جوان اطلاعاتی دربارهی وضعیت یک عملیات نهفته است که متاسفانه پس از آن فرصت پیدا نکرد که این نوشتنها را ادامه دهد. تداوم یادداشتهای ظفرقندی میتوانست نوع نگاه دیگری به جنگ را به ما نشان دهد.
ظفرقندی با حسی که به علوم انسانی داشت، معلمی را هم در مدرسهی علوی تجربه کرد و از آنجا که دانشآموز خوبی بود و مسئولان مدرسه شناخت خوبی از او داشتند این فرصت را به او دادند که سال ۵۵ همزمان با قبولی در رشتهی پزشکی در مدرسه هم به دانشآموزان ابتدایی درس دهد. این تجربه باعث تغییراتی در روحیاتش شد و هم او را به تجارب دیگری رساند و بعدها به دعوت آیتاالله موسوی اردبیلی در مدرسهی تازهتاسیس مفید هم معلمی را ادامه داد.
او دربارهی تجارب سخت طبابت در جبهه صحنههایی را ثبت کرده که امروز کمتر پزشک جوانی حاضر است آن شرایط را تجربه کند: «کادر درمان و امداد در یک سولهای که نور کافی و هوای مناسب برای نفس کشیدن نداشت و حجم زیاد مجروحان بدحال، اتاق عمل کوچکی که آکنده از بوی خون و داروی بیهوشی بود فشار زیادی به تیم پزشکی وارد میکرد.»
دکتر در عملیات کربلای چهار هم حضور داشته است و از وضعیت غواصانی مینویسد که شرایط غمباری داشتند و دل هر خوانندهای را به درد میآورد: «بیشتر مجروحان غواص بودند و سرتاپایشان گلآلود بود. بوی خاک بارانخورده میدادند بویی شبیه بوی نا که تا وقتی با بوی الکل و ضدعفونیکننده ترکیب میشد، برایم آزاردهنده بود. لباس غواصی ضخیم است و به بدن میچسبد چارهای نداشتیم جز اینکه آن را با تیغ جراحی پاره کنیم تا محل جراحت را پیدا و ارزیابی کنیم.»
ظفرقندی از آن دسته پزشکانی است که همواره در مسیر یادگیری و فعالیت تازهای است او بعدها دربارهی تجربیاتش از جنگ را سعی کرد در طبابت به کار بگیرد بهویژه دربارهی مجروحان شیمیایی که خود آن را از نزدیک حس و لمس کرده بود. اما همین پزشک جوان در کنار جنگ زندگی را هم لمس میکند و از علایقش چنین میگوید: «آن روزها غیر از زمانهایی که در جبهه بودم یا مشغول جراحی و درمان بیماران بودم یا اوقات فراغتم به مطالعه و ورزش میگذشت. ورزش از علایق همیشگیام بود. شنا، فوتبال و کوهنوردی جایگاه ثابتی در برنامه زندگیام داشت.
۲۵۹۵۷
source