Wp Header Logo 2611.png

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، «سفیر دوازدهم»، نوشته زینب امامی‌نیا به عربی ترجمه و از سوی نشر دارالتمکین در لبنان منتشر شد. این اثر که در ایران از سوی نشر جمکران به چاپ رسیده، داستانی را در دوره شهادت امام حسن عسکری(ع) برای گروه سنی نوجوان روایت می‌کند.

امامی‌نیا در این‌رمان، با پرداختن به «سازمان وکالت»، با محوریت نوجوانی به نام رضاداد، به اتفاقات و حوادث سال‌های آخر امامت امام حسن عسکری(ع) می‌پردازد. رضاداد پسر نوجوانی است که برای رساندن وجوهات و امانات مردم به امام حسن عسکری(ع) و نیز در پی یافتن خبری از پدر گمشده‌اش که از وکلای امام بوده است، راه سفر از قم به سامرا را پیش می‌گیرد. رضاداد و همراهانش وقتی به سامرا می‌رسند که امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسیده و آنان سرگشته و حیران به دنبال جانشین امام و امام زمان خویش می‌گردند.

سازمان وکالت، شبکه ارتباطی شیعیان خاص با امام معصوم(ع) بود که از زمان امام صادق (ع) شکل گرفت و تا پایان غیبت صغری ادامه داشت. این‌ سازمان به‌دلیل خفقان و سرکوب شدید خلفا بنی‌العباس علیه شیعیان و علویان، فعالیت پنهانی داشت و در پیشبرد اهداف ائمه و حفظ و حراست عقاید شیعه نقش به‌سزایی ایفا کرد.

امامی‌نیا درباره چگونگی شکل‌گیری ایده نگارش این اثر گفت: اغلب نوجوانان امروز تصوری از وجوب خمس و زکات و ضرورت آن ندارند. ایده رمان براساس تبیین جایگاه خمس و زکات برای نوجوانان و همچنین معرفت‌افزایی نسبت به امام حسن عسکری علیه السلام و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شکل گرفت.

این کتاب با قلمی روان و ماجراهایی جذاب در قالب رمان، نوجوانان را با  فضای سراسر اختناق و ظلم و جور خلفا نسبت به امام (ع) و یارانش آشنا می‌سازد و مخاطب را با حال و هوای پادگان نظامی سامرا و تدابیر شدید امنیتی نسبت به امام حسن عسکری (ع)، ارتباط شیعیان با امام (ع) از طریق مکاتبات و توقیعات وکلا و آغاز امامت حضرت حجت عجل الله همراه می‌سازد. شخصیت‌پردازی و توصیف خوب نویسنده، از ویژگی‌های موفق کتاب محسوب می‌شود.
 
در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم: رضا هم دست به کمر طول عرض کوچه را می‌پیمود و با  خودش حرف می‌زد و حرف‌هایی را که باید به جانشین امام می‌گفت، با خودش تکرار می‌کرد. برای لحظه‌ایی مکث کرد. انگار که چیزی یادش بیاید سری تکان داد و بعد پیش امان رفت و از او خواست که منتظرش بماند تا او به جایی برود و برگردد. رضاداد مسیر راهی را که آمده بود و در آن مسیر مردی لنگان و بیچاره را دیده بود رفت به امید اینکه مرد سلیمان باشد. تمام کوچه‌هایی که به منزل امام منتهی می‌شد را گشت. اثری از سلیمان یا همان مرد بیچاره نبود. برگشت. هنوز به کوچه جعفر نرسیده بود که مردی با هیکلی درشت و محاسنی جو گندمی راه رضاداد را سد کرد. رنگ از چهره رضاداد پرید.  بدنش سرد شد. مثل تکه‌ایی یخ که روی آب شناور است. احساس بی وزنی می‌کرد و … .

source