Wp Header Logo 1880.png
چگونه بیشتر زندگی کنیم؟ / پاسخی به روایت یک زن فرهیخته

به گزارش سرویس فرهنگی تابناک، خانم پری صابری هم از دنیا رفت. حالا از او غیر از نمایشنامه‌ها و اجراها و کتاب‌ها و خاطرات زیادی که باقی مانده، تعدادی گفت‌وگوی هم قدیمی هم هست که هر کدام نشان از روحیه متفاوت این هنرمند دارد.

 یکی از قدیمی‌ترین آنها، برمی‌گردد به مصاحبه‌ای که پری صابری با روزنامه اطلاعات در 29 مهر 1355 داشته است. مصاحبه‌کننده که حبیبه نیک‌سیرتی نام داشته، از خانم صابری می‌پرسد: «به نظر شما زندگی چیست؟» و او جواب می‌دهد: «گذراندن فاصله‌ای کوتاه، بین تولد و مرگ است و آگاهی‌هایی که آدم در این فاصله کوتاه می‌تواند از محیط و اطراف به دست آورد مهم است. یعنی انسان هرچه بیشتر به شناخت محیط و مردم نزدیک شود، به نظر من بیشتر زندگی کرده است.»

و بعد، می‌پرسد: میانه‌تان با شعر چگونه است؟ و جواب این می‌شود: «خوب، مثل هر ایرانی شعر به نظر من انعکاسی است از زندگی. شعر از لطیف‌ترین برداشت‌هایی است که آدم می‌تواند در ذهن خود داشته باشد. من شعر را دوست دارم و عقیده‌ام بر این است که هیچ هنرمندی نمی‌تواند با دنیای شعر بیگانه باشد.»

 

شعر فروغ را دوست دارم

مصاحبه‌کننده دلش می‌خواهد از سلیقه او درباره شعرهایی که بیشتر دوست دارد، بداند. و خانم صابری از فروغ یادمی‌کند: «شعرهای فروغ را خیلی دوست دارم. دنیایش برایم قابل لمس است. شعرهای نیما و شاملو را هم می‌پسندم. مولوی و حافظ را بسیار دوست دارم و فکر می‌کنم همه ایرانیان مقداری به شعر آشنا هستند و نسبت به این شاعران تعصب و حساسیت دارند. آنچه از شعر و شاعران می‌توان گرفت، دنیای گمشده‌ای است که هرگز آدم به انتهایش نمی‌رسد.»

 

خاطرات روزگار گذشته از تهران

پری صابری نه تنها اهل شعر و کتاب خواندن بود، دنیا را هم متفاوت می‌دید. او خاطرات شیرینی از شمال شهر تهران در روزگار قدیم داشت؛ خصوصا روزهایی که هنوز ساخت و سازها کم بود و سایه درخت‌ها به جای ساختمان‌های بلند کوچه‌ها را خنک می‌کرد. اکنون مروری داشته باشیم بر یکی از مصاحبه‌های قدیمی او در سال ۹۳ با همشهری محله که در آن از روزگار قدیم تجریش و حال و هوایش گفته‌ است.

 

خانم صابری، چقدر با تجریش و بخش‌های مختلف شمیران آشنا هستید؟

از تجریش خاطره‌های خوش فراوانی دارم، به خصوص از تجریش قدیم. زمانی که کودک بودم با خانواده‌ام به تجریش می‌آمدیم تا با کرایه کردن الاغ به سمت هفت قلعه برویم و سفر ییلاقی خود را شروع کنیم. البته رسیدن به تجریش نیز خودش برای ما کودکان، سفری متفاوت به حساب می‌آمد. آن زمان تجریش گردشگاه عمومی مردم شهر بود و آب و هوای خوش و طبیعت زیبایش نظر همه را به خود جذب می‌کرد. چه تصویری از تجریش روزگار قدیم در ذهنتان باقی مانده است؟ بساط گردوفروش‌ها را به یاد می‌آورم و عبارت «مال کرایه کردن». آن زمان نمی‌دانستم مال چیست. با دقتی که داشتم فهمیدم منظور از مال، الاغ است. آن زمان در تجریش رودخانه بزرگی بود که باید به وسیله همین الاغ‌ها از آن می‌گذشتیم و به مقصد خود می‌رسیدیم.

 

پس تجربه سواری در تجریش را هم دارید؟

بله. الاغ‌هایی که ما فکر می‌کردیم نفهم هستند، اتفاقاً باهوش بودند! خاطره‌ای زیبا از این الاغ‌سواری همواره مرا به خنده وا می‌دارد. یک بار مادرم با وسایل زیادی پشت یکی از همین الاغ‌ها نشسته بود که ناگهان آن الاغ وسط رودخانه نشست! تمام وسایل و حتی لباس‌های مادرم کاملاً خیس شده بود. گرچه مادرم زنی لاغر اندام بودند ولی وسایلمان زیاد بود و آن الاغ بیچاره هم از سنگینی بارش شکایت داشته است. یکی از تجربه‌های جالب من در الاغ سواری‌های شمال تهران، این است که الاغ‌ها هیچ‌گاه از وسط جاده راه نمی‌رفتند. بلکه همیشه کنار پرتگاه‌ها را انتخاب می‌کردند و من واقعاً در عالم کودکی‌ام از این شیوه انتخاب مسیر الاغ‌ها می‌ترسیدم. گرچه همین ترس هم برایم مسرت بخش بود و مانع الاغ‌سواری‌ام در تجریش نمی‌شد!

 

نظرتان درباره تجریش امروز چیست؟

طی این سال‌ها تهران کم‌کم بزرگ شد و تجریش دیروز موقعیتش را از دست داد. الان مرکز تهران و تجریش به یکدیگر متصل هستند و دیگر گذشت آن روزهایی که ما برای اقامت ۵ یا ۶ روزه به تجریش می‌رفتیم و چادر می‌زدیم و… در شمال تهران به قسمت‌های دورتر یا نزدیک‌تری هم سفر می‌کردید؟ ما به دماوند هم می‌رفتیم که سفری طولانی برایمان به حساب می‌آمد. آنجا چادرهایی بسیار بزرگ برپا می‌کردیم و حتی یکی دو ماه در آن ساکن می‌شدیم. در این چادرها رختخواب و وسایل آشپزی و بسیاری چیزهای دیگر بود. همین سفرها موجب شده بود که من آدم‌هایی بزرگ را در زندگی‌ام ملاقات کنم، شخصیت‌هایی مانند پرویز خانلری، صادق هدایت. در آن زمان، ییلاق و قشلاق به این مناطق برای همه عادی بود. از شغل‌های مردم آن روزگار تجریش چه به یاد دارید؟ یادم است که مردانی با طبق، وسایل افراد را جابه‌جا می‌کردند. شیوه حمل طبق‌ها برایم جالب بود و البته تصویری تئاتری به حساب می‌آمد. من در عالم کودکی نمی‌دانستم که صاحبان این طبق‌ها افراد دیگری هستند. یک بار، وسیله‌ای کوچک و بی‌ارزش را که حتی اکنون یادم نیست که دقیقاً چه بود، از یکی از طبق‌ها برداشتم. صاحب طبق با شلوار گشاد و گیوه‌ای که به پا داشت، من را دید و دنبالم دوید و گوشم را کشید و دعوایم کرد. مادربزرگم از زن‌های سنتی قدیم بود که با دیدن این صحنه حسابی با آن مرد دعوا کرد و در اصطلاح او را شست و کنار گذاشت که: «مگه این وسیله چه ارزشی داشت که گوش این دختر بچه را می‌کشی و…‌» و بعد مرد ترسید و رفت.

الان هم برای خرید به تجریش می‌آیید؟

این روزها تهران بزرگ شده و همه می‌توانند وسایل مورد نیازشان را در کوچه و خیابان‌های محله خودشان پیدا کنند. پس من هم مثل دیگر افراد از محله خودمان خرید می‌کنم. ولی هنوز هم برای تفریح به تجریش می‌آیم. به نظرم بازارچه نزدیک امامزاده حالت افسونگرانه‌ای دارد که مرا وا می‌دارد بارها و بارها در آنجا قدم بزنم و مردمان و مغازه‌هایش را تماشا کنم. 

 

از خوردنی‌های خوشمزه تجریش کدام یک برایتان جذاب‌تر بودند؟ 

بستنی اکبر مشتی همیشه خوشمزه است که البته این روزها در تمام تهران بستنی‌هایی با این نام هست. ولی سیرابی‌فروشی‌های تجریش در ذهنم مانده و دیزی خوردن‌ها و تریت‌هایی که درست می‌کردند. مادرم در آن زمان، به لحاظ بهداشتی، همیشه ما را از خوردن این دیزی‌ها منع می‌کرد اما واقعاً خوش مزه بودند. الان هم اهل خوردن دیزی هستید؟ اگر موقعیتش فراهم شود، بله حتما. امروز دیزی‌ها مدرن شده و در ظرف‌های متفاوت از گذشته آن را سرو می‌کنند. اگر رستوران یا سفره‌خانه سنتی وجود داشته باشد و امکانش فراهم باشد، دیزی هم می‌خورم. 

 

کلاً اهل گشت وگذار و تماشا کردن محله‌ها و خیابان‌های جدید و قدیم آن هستید؟

بله. من معمولاً زمانی را صرف گشتن در شهر می‌کنم. گرچه شاید این روزها کمتر چنین‌کاری را انجام دهم. زیرا هم ترافیک مانع رفت و آمد می‌شود و هم دسترسی به لوازم ضروری زندگی در مناطق مختلف راحت‌تر از قبل شده و هم امکانات در شهر گسترده‌تر شده است. تمام این شرایط، دست در دست هم داده تا کمتر به سراغ مغازه‌های قدیمی شهر بروم.

source