Wp Header Logo 99.png

دست مهربان روزگار که بخشی از فعلیتش تورق تقویم زندگی ما انسان‌هاست، وقتی به ماهِ «مهر» می‌رسد؛ مهربانی آن را بهانه‌ای برای قلمداد کردن فصل عاشقی برای پوشاندن این رخت بر تن پاییز می‌انگارد و به قول حضرت مولانا؛ «از میان تمامی صفات جاری بر مردمان ایرانی؛ باید «عشق» را بیشترین همنشین زیست این مردمان دانست چرا که این بزرگترین و وسیعترین نعمتی است که بیشترین سهم آن را خداوند به ایرانیان داده است» تا در مسیر زندگی‌ «عشق» و عاشقی سرلوحه افعالی باشد که تبلور، تجلی و تلألؤ آن را می‌توان در طی کردن مسیر «انسان عاشق رستگاری» از «عشق زمینی» تا «عشق آسمانی» در همان هفت مرتبت عرفان (طلب؛ عشق؛ معرفت؛ استغنا؛ توحید؛ حیرت؛ فقر و فنا) به تصویر کشید.

چگونه می‌شود از «عشق» و مهم‌ترین ثمره و میوه آن؛ «عرفان» صحبت کرد و بر بلندای هزاره ادب پارسی، شاعران؛ ادیبان؛ عارفان و حکیمانش در حوزه معنا و درک مبانی معارف انسان‌ساز آن تأمل نکرد و به مداقه ننشست.

همین «مهر» ماه تن به عاشقی و عاشقان زده فصل پاییز است که در هفتمین و هشتمین روز خود دو بزرگداشت را به نشان دو قله زبان، ادب و عرفان ایرانی-اسلامی به نظاره نشسته است.

مولانا جلال‌الدین که «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» او به قول پروفسور «هانری کربن»؛ دو بال پرواز بشر به سمت سعادت و رستگاری است؛ دیگری «شمس تبریزی»؛ در مقام بزرگترین مرشد و استاد مولانا که تنها با یک دیدار و چند جمله، آتشفشان بطن و متن حضرت مولوی را چونان به فوران دعوت کرد که حاصل آن؛ زیست عارفانه و طی کردن سلوک سالکانه حضرت مولانا بود که گنجینه‌های ارزشمندی چون «مثنوی»؛ «دیوان شمس»؛ «فیه‌مافیه»؛ «مجالس سبعه» و «مکتوبات» را به‌ عنوان گنجینه‌های بزرگ ادب فارسی نه‌تنها برای مردمان جغرافیای پُرمهر ایران‌زمین که برای تمام جهانیان به ارمغان آورد.

در کنار تمام این شکوه و جلال که هربار حداقل در ایستگاه تقدیمی هفتم و هشتم مهر، مدام به نُقل نَقل تمامی محافل ادبی و عموم مردمان جامعه بدل می‌شود؛ باید آن بخش از وجه پرسشگری توأم با شوربختی و تلخکامی را نیز به میان آورد که هر چه در گذار نسل‌ها از عصر مولانا تا امروز، همان دستان پُرمهر گذار و گذر روزگار بر تقویم مردمان این سامان که حکم به پیشرانی در حوزه تاریخ و تمدن سازی داده است؛ این قرابت و اُنس با ادبیات کهن فارسی؛ آورده‌ها و داشته‌های عظیم و گنجینه‌های معرفت‌بخش و انسان‌سازش را در پس گذار نسل‌ها کم و کمتر ساخته و اینجاست که چنین بهانه‌های تقویمی در کنار زبان چرخاندن بر نعت و ستایش خالقان آثار ادبیات فارسی به محلی برای تأمل، تعمق و نگریستن بر مسیر طی شده و دقت در گام نهادن به بیراهه‌ای است که ثمره‌اش امروز، میان نسل نوجوان و جوان به فاصله گرفتن آنها از این گنجینه‌های انسان‌ساز بدل شده‌ است.

مولانا عالِمی عاقل و عاشق؛ مثنوی او کتاب زندگی است/ هنر مولانا در دعوت مردم به سمت رستگاری ادامه سنت رسول است + صوت

به ‌همین سبب و با این رویکرد و نمط، خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا) در قالب گفت‌وگو با دو تن از بلندنامان زبان و ادب پارسی در مقام مدرس دانشگاه و در ساحت کار تحقیقی، دو مولاناشناس و مولوی‌پژوه به‌نام و شهیر در ساحت گفت‌وگویی متفاوت تلاش کرده تا زبان این گفت‌وگو را کمتر بر تکرار بزرگی جریان‌سازی، اثربخشی و کهنوارگی داشته‌های مولانا و گنجینه‌های آن بچرخاند و فصل بیشتر این گفت‌وگو را استوار بر جریان آسیب‌شناسی آن فاصله ایجاد شده میان نسل امروز با معارف زندگی‌بخش و انسان‌ساز مولوی و آثارش از یک‌سو و ازسوی دیگر گاه بیان‌هایی کمتر شانه‌زده به مسئله تعقل در تعریف از جایگاه عرفان و سلوک مولانا که گاه او را به حد یک سلسله‌ساز و مکتب‌ساز مبانی برآمده از خرافات کوچک کرده‌اند بپردازد.

به‌ تحقیق و بی‌تردید در پسِ پشت این کوچک‌انگاری بزرگی چون مولانا؛ هدفی چون کوچک‌ ساختن همان فرهنگ و تمدنی است که بسیاری از دشمنان این فرهنگ و تمدن از آن بی‌بهره‌اند و چون خود ندارند، دارا بودن ایرانیان را بر این ثروت و گنجینه نیز برنمی‌تابند و در صدد تخطئه آن برمی‌آیند.

آنچه در ادامه از خاطر شما می‌گذرد بخش نخست گفت‌وگوی ایکنا با سیدحسن شهرستانی و عزیزالله سالاری؛ دو مدرس مبرز دانشگاه، محققان و مولوی‌پژوهان نامی هم‌عصر و زمانه ما است.

ایکنا: جناب شهرستانی درباره جایگاه، اهمیت و بلندای بزرگی چون حضرت مولانا و نشانِ روشن آثار عظیم و سترگی برای ما و تمام مردمان حقیقت‌جوی و معرفت‌طلب جهان به یادگار گذاشته تردیدی وجود ندارد. اما در دوران معاصر هر چه جلوتر آمدیم و از پیشینیان و نیاکانمان که همگی امروز سر بر تیره تراب گذاشته‌اند گذر کرده‌ایم و با رویش‌های جدید و نسل‌های نو همدل شدیم، آن هم‌نشینی و انس با ادبیات سترگ ایرانی خاصه قله‌نشین آن حضرت مولانا میان نسل امروز کمرنگ شده است. تلخی جایی رُخ‌نمایی می‌کند که وقتی با همین نسل جوان درباره دلیل عدم قرابت و خوانش آثاری چون «مثنوی معنوی» یا «دیوان شمس» صحبت می‌کنیم جملگی بر سخت بودن درک و ادراک زبان و معارف مولانا به عنوان دلیل اصلی این فاصله سخن می‌گویند. در نقطه مقابل وقتی با استادان زبان و ادب فارسی صحبت می‌کنیم کلیدواژه مشترک آنها درباره اشعار مولانا بر زبان ساده و فراگیری معانی آن آثار به سبب همان سادگی بیان مولانا استوار است. گفت‌وگو را از اینجا آغاز کنیم؛ آیا به واقع زبان و بیان مولانا آنقدر سخت است که نسل جدید در دریافت معانی آن دچار لکنت می‌شوند یا شما ایجاد این فاصله را مدلول دلایل دیگری می‌دانید؟

شهرستانی: به قول مولانا که خود فرموده «هم سوال از علم خیزد؛ هم جواب» در ارتباط با محوری که مطرح کردید، ابتدا باید پاسخ این پرسش را داد که این شخصیت جامع (مولانا) در این دوره، با این نسل، با گستره وسیع ابزارهای ارتباطی و رسانه‌ای چه جایگاهی می‌تواند داشته باشد؟ در پیشبرد اهداف فرهنگی و اجتماعی تا چه حد می‌تواند میسر باشد؟

درباره بهره‌مندی نسل جوان نسبت ‌به اقیانوس معارف حضرت مولانا و تأثیری که می‌تواند بر ادبیات امروز داشته باشد؛ اتفاقا باید گفت که حُسن والایی که میان محاسن متعدد مولانا وجود دارد «جامعیت» این شخصیت است؛ و همین حُسن او را به عارفی عمیق، درعین‌حال متعادل و «ساده نگار» به‌ویژه در مثنوی بدل کرده است. همین جامعیت او است که می‌تواند با تمامی مشرب‌ها؛ افکارها و نسل‌ها ارتباط برقرار کند.

خود مولانا نیز به این اعتقاد دارد که این شیوه؛ راه و نمط درستی است و حتی معتقد است که این روشِ انبیاست. آنچنان که می‌گوید:

پست می‌گویم به اندازه عقول

عیب نبود این بود کار رسول

مثنوی کتاب زندگی است/ هنر مولانا ادامه سنت رسول(ص) خداست + صوت

مولانا به‌جد معتقد است که رسولان به‌ دنبال فیلسوف و دانشمند شدن مردم نبودند؛ بلکه می‌خواهند مردم و امتشان سعادتمند شده و به اوج سعادت برسند. پیامبران نیز موظف هستند ساده و به زبان مردم و نه با عقل خود با آنها صحبت کنند. به پیغمبر گفته شده «کلموا الناس علی قدر عقولهم.» مولانا در «مثنوی معنوی» همین نگاه، توصیه و فرمایش به رسول را ترجمه می‌کند و معتقد است که باید به‌ اندازه عقل مردم با آنها صحبت کرد؛ نه آنکه اگر عقل کل هستیم با همان نگاه با آنها صحبت کنیم. این هنری بسیار متعالی است.

اینکه می‌گویم «پَست»؛ معنا و منظورم به‌ معنای امروزی و البته اشتباه که در خوانش از این کلمه بهره می‌بریم نیست؛ اینجا «پَست» به‌ معنای حقیر نیست؛ بلکه به معنای ساده است. اگر می‌گوییم خاک پست است؛ به‌ معنای ساده بودن است. آنچنانکه اشاره کردم؛ مولانا در عین آنکه اقیانوسی عمیق و ژرف است که انسان مبهوت آن می‌شود، در عین ‌حال کتاب او به‌ ویژه «مثنوی معنوی» کتاب زندگی ا‌ست و می‌شود با آن زندگی کرد.

مولانا برای بیان نظر و دیدگاهش از ساده‌ترین زبان‌ها؛ بیان‌ها تمثیل‌ها و به تعبیر امروزی قصه‌های کوچه‌بازاری بسیار ساده و دم‌دستی بهره‌های فراوانی برده و به این واسطه معارف بسیار سترگی را به مخاطبان خود ارائه داده است. این مسئله سال‌ها پیش در جلسات متعددی در درس گفتارهای «شهر کتاب» تحت عنوان «خلاقیت هنری مولانا» گفته‌ام، ضبط و ثبت ‌شده است.

یکی از وجوه خلاقیت همان بیان ساده، سهل و ممتنع بودن مولانا و سروده‌های او است. اشعار و سروده‌های او چونان سهل است که هر کس با هر جایگاه از علم، دانش و آشنایی به زبان می‌تواند با سروده‌های او ارتباط برقرار کرده و از تمثیل‌های او بهره مناسب ببرد. گاهی یک بیت او کار یک مقاله را می‌کند و این همان آسان کردن کار است.

ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آبِ آب

آب در کشتی هلاک کشتی است

آب اندر زیر کشتی پشتی است

دنیا را به این خوبی توصیف کردن؛ هنر و خلاقیتی بسیار عظیم است. اینکه دنیا تنها پول و ثروت نیست؛ بله پول و ثروت خوب است به شرطی که شما سوار آن باشید نه آنکه آن، سوار شما باشد. این تعبیر معنا بر مدار شرح و بیان یک جامعه‌شناس شاید نیازمند نگارش یک کتاب باشد؛ اما مولانا آن را در یک بیت سروده؛ گفته و در اختیار ما قرار داده است. با دقت در چنین دست از معارف؛ ساده و سهل‌گویی‌های مولانا به ‌خوبی می‌توان دریافت که عمیق‌ترین معانی مد نظر مولانا بدون هیچ ابهامی به مخاطب منتقل می‌شود. پس با همین نگاه می‌توان مدعی بود که ساده‌گویی و سهل‌گویی مولانا مانعی در دریافت؛ ارتباط با این سروده‌ها و معارف مولانا برای نسل جوان امروز ایجاد نمی‌کند و آنها را به سختی نمی‌اندارد.

به‌جِد معتقدم که نسل امروز به‌راحتی می‌تواند با این دست از آموزه‌ها؛ سخن‌ها؛ گفته‌ها و مبانی معرفتی مولانا ارتباط برقرار کند؛ به شرط آنکه درست در چنین بزنگاهی پای رسالت رسانه‌ای را به میان آوریم و نقش آن را جدی بگیریم. یکی از اصلی‌ترین رسالت‌های رسانه آن است که حالت مُحَلِل (کاتالیزور) را در برقراری چنین ارتباط‌های فرهنگی میان نسل‌های مختلف با داشته‌های عظیم و عمیق از گنجینه‌های سترگ ادب فارسی ایفا کند. رسانه در این ‌میان جهت پیوند زدن آن گنجینه معارف ادبی با نسل امروز مخاطبان، می‌تواند نقش واسطه‌گری داشته باشد.

ایکنا: جناب شهرستانی با وجود دیرینگی معارف عرفانی در گنجینه ادب فارسی هنور دوگانه همراهی «عقل» و «عشق» با «عرفان» یا همان «علم» حتی میان بزرگان عارف، حکیم و شاعر ما حل نشده است. عده‌ای همنشینی این سه را برنمی‌تابند و معتقدند اگر فردی سراغ عرفان رفت؛ سلوک او در این مسیر با کنار گذاشتن «عقل» و «عشق» به مقصد می‌رسد، نمونه بزرگ این افراد «ابن‌عربی» است؛ البته عده‌ای نیز همنشینی این سه را با هم منافی طی مسیر و سلوک عرفان نمی‌دانند. در تحلیل جهان‌بینی مولانا در مقام شاعری عارف؛ «علم» (همان عرفان) با «عشق» و «عقل» هم راستا هستند یا جدا از یکدیگر؟

شهرستانی: به هیچ‌وجه اینگونه نیست! همه آنچه پیش از این گفتم بازتاب دهنده همین مولفه و خصیصه بزرگ حضرت مولانا است. این شخصیت بزرگ هم به «علم»، هم به «عقل» و هم به «عشق» توأمان توجه دارد.

با شما موافقم که تصور برخی این است که وقتی کسی وارد عرفان شد و به حوزه ادبیات عرفانی ورود کرد دیگر «عقل» و «عشق» را باید تخطئه کرد و در آنها را بست! در حالی ‌که نمونه بزرگی چون مولانا در برابر این نگرش می‌ایستد و چون حکیمی عاقل، فرزانه و عاشق – تاکید می‌کنم عاشقی تمام‌عیار – به چنین نگرشی پاسخ می‌دهد. «دیوان شمس» روحیه والا و برتر عاشقی مولانا را به‌خوبی بازنمایی کرده و نشان می‌دهد.

مولانا به خوبی؛ درستی و دقت از پیشینیان و گذشتگان خود بهره برده است. آنچنانکه که سروده:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او

ما از پی سنایی و عطار آمدیم

یعنی مولانا به‌همین وضوح؛ صداقت و صراحت نشان می‌دهد که به‌ دنبال ضایع کردن حق گذشتگان و دیگران نیست. او اذعان دارد که از معرفت «عطار» و «سنایی» به شکل مستقیم و غیر مستقیم بهره برده است. شاید اگر درباره سنایی صحبت کنیم بگوییم که او با مولانا هم‌عصر نبوده است اما در مورد «عطار» اینگونه نیست. مولانا هم‌دوره و متاثر بزرگی چون «عطار» است.

مولانا عالِمی عاقل و عاشق؛ مثنوی او کتاب زندگی است/ هنر مولانا در دعوت مردم به سمت رستگاری ادامه سنت رسول است + صوت

منظورم از بیان این نکات تاکید بر این مهم است که مولوی خصوصیاتی دارد که در بسیاری از شاعران و عارفانی که در حوزه عرفان و تصوف فعالیت دارند، نمی‌توان آن خصوصیات را دید. مهمترین آنها این است که مولانا به‌ دنبال باند و تشکیلات نبوده است و هیچگاه در پِی خود باند و تشکیلات ایجاد نکرده است! این مسئله را با تحقیق می‌گویم.

مولوی سلسله خاصی ندارد؛ اگر امروز عده‌ای در عراق، ترکیه یا نقاطی از ایران و جاهای دیگر اصطلاحاتی مانند «کُبرویه»؛ «قادریه»؛ «چلبیه» و غیره و ذلک استفاده می‌کنند اینها همه مولود سال‌ها و قرن‌ها بعد مولوی است. مولانا به ‌هیچ‌وجه اهل مرید و مرادبازی نبوده است. کار کشیدن از مریدان؛ ریاضت‌های نامتعارف شبیه «رُهبانیت» غرب و مُرتاض‌های هند در مرام و سلوک مولانا نیست؛ یعنی سیر و سلوک عرفانی او عالمانه و عاقلانه است. هر عقل سلیم و علم پخته‌ای این سیروسلوک را می‌پذیرد.

سیر و سلوک‌های نامتعارف در تصوف‌های بسیار رادیکال و افراطی اصلاً در نگاه، بینش و مرام مولانا جایی ندارد. مولانا نماینده تمام عیار شاخه عارف عاقل و معتدلی است که ما در مقام مخاطبان او می‌توانیم با مولانا هم دنیا را و هم آخرت را داشته باشیم. برای آن‌که خدا به همان اندازه که در دنیا وجود دارد در آخرت نیز هست. مگر کسی می‌تواند بگوید که اندازه خدا قابل تغییر است.

«عشق» نیز در همین وادی و نگاه تعریف می‌شود. عشقی که مولانا مطرح می‌کند هم به ‌کار این جهان و هم آن جهان می‌آید. عشق را با شهوت و هوس اشتباه نگیریم. به ‌همین سبب است که تأکید می‌کنم هم‌نشینی با مولانا به‌ سبب همان سهل بودن سروده‌ها و ادبیات او برای هر فردی بسیار سازنده است.

30 سال پیش مقاله‌ای را با عنوان «عشق فعال و عشق منفعل در ادب فارسی» برای یکی از دانشگاه‌ها نوشتم و به واسطه آن مقاله سخنرانی نیز داشتم. در آن مقاله و آن سخنرانی به این مسئله تأکید داشتم که نمونه ممتاز عشق فعال و عشق پویا در مقابل عشق منزوی؛ گوشه‌گیر؛ زاهدانه و رُهبانی در مولانا تلألؤ دارد. به این بیت دقت کنید:

برگ چون زرد شود بیخ ترش سبز کُند

تو چرا قانعی از عشق کز او زرد شوی

چقدر عمیق و امیدوارکننده است. این بیت بازنمایی تام و تمام از پایان و فرجام «عشق» در منظر مولانا را ارائه می‌دهد.

از منظر مولانا نهایت «عشق»؛ طراوت، شادابی، اوج عظمت و شکوه است. او معتقد است اگر چنین پایانی بر عشق متصور نباشیم آنچه که به نهایت و غایت این مهم است در فرد به وقوع نمی‌پیوندد و حاصل اگر این نباشد آن فعل «عشق» نیست.

ایکنا: جناب سالاری از میان تمامی مؤلفه‌هایی که در صحبت‌های دکتر شهرستانی وجود داشت؛ آن مثلثی که ایشان در تعریف مولانا ارائه کرده‌اند را برای ورود به بحث و آغاز گفت‌وگو با شما وام می‌گیرم؛ یعنی مثلث «علم» و «عقل» و «عشق». در تکمیل پرسش پیشینم از آقای شهرستانی، حال به آنِ اکنون و زمانه معاصر ارجاع می‌دهم و این را با قطعیت می‌گویم که میان بسیاری از استادان زبان و ادب فارسی حتی آنهایی که امروز در دانشگاه‌های ما حضور دارند و مرتبت علمی بالایی دارند نیز کمتر می‌توان افرادی را پیدا کرد که با نگاه دکتر شهرستانی هم‌راستا باشند. اغلب آنها به این مسئله اذعان دارند که اگر از دید عرفانی به بزرگی چون مولانا نگاه می‌کنیم باید دَرِ «عقل» و «عشق» را ببندیم! در حالی ‌که نظر و رای آقای شهرستانی درست عکس این مسئله است. حال نظر شما را جویا می‌شوم؛ آیا شما با این دید موافقید یا مانند اغلب استادان زبان و ادب فارسی؛ «عقل» و «عشق» را در نقطه مقابل «عرفان» و سلوک عارف می‌دانید؟

سالاری: این پرسش و آسیب از اینجا ایجاد می‌شود که عده‌ای تنها مولانا را شاعر و عارف خطاب می‌کنند؛ در حالی که مولانا پیش از دیدارش با «شمس تبریزی» و آن جوش و شوریدگی بعد از آن دیدار، بیش و پیش از هر چیزی بزرگی فرزانه، فیلسوف و حکیم بوده است.

مولانا تا زمان دیدار با «شمس تبریزی» یک «غزالی» (به مانند فردی هم سطح امام محمد غزالی) بود. همگان نیز این را می‌دانیم و بر آن اذعان داریم که «امام محمد غزالی» فرد کوچکی نیست. خود مولانا نیز می‌گوید و معتقد است غزالی فردی بسیار بزرگ و متعالی از بسیاری از منظرهای نگرش عرفانی است؛ تا جایی که می‌گوید «اگر او را عشق بودی چه بودی».

در اینجا؛ در همین تعریف ساده اما عمیق مولانا درمی‌یابیم که «غزالی» چندان با عشق میانه خوشی نداشته است. بله، غزالی بحث «حب» و «محبت» را در معارف بلندش دارد اما حتی خود غزالی در برخی از سخنان و نوشته‌هایش گفته است که «عشق و عشق‌ورزی کار انسان‌های عاطل، باطل و بیکار است.»؛ اما مولانا علاوه بر اینکه فردی فرزانه و حکیم بود که می‌گوید:

ای برادر تو همان اندیشه‌ای

مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

اما حضرت مولانا، عجیب و عمیق اهل عشق بود و درباره عشق می‌گوید:

تا قیامت گر بگویم زین کلام

صد قیامت بگذرد وین ناتمام

یا در جایی دیگر چنین سروده:

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق

از بهر گشاییدن ابواب رسیده

مولانا عالِمی عاقل و عاشق؛ مثنوی او کتاب زندگی است/ هنر مولانا در دعوت مردم به سمت رستگاری ادامه سنت رسول است + صوت

البته که بی‌انصافی است اگر بگوییم که تا قبل ‌از مولانا، «تصوف» بدون توجه به «عشق» وجود نداشت؛ اما با همان انصاف باید گفت که آن نگاه نسبت ‌به همراهی «تصوف» و «عشق» قبل ‌از مولانا و خورشید تابنده او در حد نور شمع و فانوس بوده است. در چنین دوره و نگرشی است که مولانا حضور پیدا می‌کند و این نگرش را در ساحت هم‌نشینی «عشق» و «تصوف» بدل به آتشفشانی می‌سازد.

افراد و بزرگانی مانند «احمد غزالی» (صوفی؛ عارف و برادر کوچک امام محمد غزالی) و نظایر چنین بزرگانی پیش از مولانا درباره «تصوف» و «عشق» سخن گفته بودند و آثارشان نیز گویای این مدعا است؛ اما پدیده شگرفی به‌ نام «شمس تبریزی» در سن 38 سالگی مولانا، انقلابی بزرگ در وجود مولانا ایجاد می‌کند. درست به مانند همان انقلابی که در 38 سالگی «امام محمد غزالی» رُخ داد؛ به ‌گونه‌ای که شاهد بودیم او به نظامیه بغداد و تمام خدم‌وحشم خود پشت‌پا زد و به سلک صوفیان؛ تصوف؛ عرفان و سلوک آنها پیوست.

حضرت مولانا تا قبل ‌از زمان دیدارش با «شمس تبریزی»؛ فقیهی محتشم؛ فیلسوف و مفسری بود که در رأس عالمان قونیه بود. بعد از پدرش که «سلطان‌العلما» بود؛ مولانا خطیبی بسیار قَدَر؛ اندرزگو و نصیحت‌گوی بود. اما بعد از دیدار با «شمس»؛ جهان مولانا تغییر می‌کند. آنچنان که می‌گوید:

سجاده‌نشین باوقاری بودم

بازیچه کودکان کویم کردی

در دیدار مولانا با «شمس تبریزی»؛ گویی «شمس» آن دهانه آتش‌فشان را از وجود، بطن و متن مولانا برداشت و شاهد فوران مولانا بودیم. «شمس» به‌دنبال فردی مانند مولانا بود و گویی مولانا نیز در مسیر زیست خود منتظر کسی چون «شمس تبریزی» بود.

مولانا عالِمی عاقل و عاشق؛ مثنوی او کتاب زندگی است/ هنر مولانا در دعوت مردم به سمت رستگاری ادامه سنت رسول است + صوت

شاهد این ادعا همان غزل معروفی که خود مولانا در آن از دیدارش با شمس تبریزی می‌گوید و گویی به واسطه آن غزل گزارشی از آن دیدار می‌دهد و می‌گوید:

مرده بُدَم، زنده شدم؛ گریه بُدَم، خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده‌ سیر است مرا؛ جان دلیر است مرا

زَهره شیر است مرا، زُهره تابنده شدم

مولانا از آن دیدار در این شعر و یا دیگر نوشته‌هایش می‌گوید که شمس به او گفته که «شنیده‌ام که جایگاهی برای خود پیدا کرده‌ای؛ خدم و حَشَمی داری و دست به مرید و مرادبازی زده‌ای؟» در ادامه نیز به مولانا توصیه می‌کند «از اینها فاصله بگیر!» آنچنان ‌که باز در همان غزل می‌خوانیم:

گفت که سرمست نه‌ای؛ رو که از این‌دست نه‌ای

رفتم و سرمست شدم؛ وز طرب آکنده شدم

گفت که دیوانه نه‌ای؛ لایق این خانه نه‌ای

رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نی‌ام؛ شمع نی‌ام؛ دود پراکنده شدم

آخر این دیدار و روایت این گزارش نیز به این مسأله ختم می‌شود که:

تابش جان یافت دلم؛ وا شد و بشکافت دلم

اطلس نو بافت دلم، دشمن این ژنده شدم

این گزارشی از همان دیدار نخست مولانا با «شمس تبریزی» است. بعد از این دیدار گویی مولانا فرد دیگری می‌شود. به حقیقت و در یک جمله می‌توان گفت که همان دیدار نخست کافی بود تا درون، وجود و کالبد مولانا، شاهد انقلابی فردی باشد. انقلاب فردی که ثمره آن به انقلاب اجتماعی؛ انقلاب در دیگر افراد و هزاران قافله عاشق، عارف و سالک بعد مولانا منتج شد و بسیاری بعد از آن به بزرگی چون مولانا تأسی جسته‌اند.

نتیجه همان دیدار و انقلاب فردی تاثیر شمس بر مولانا بود که باعث شد کسی که تا آن زمان شاعر نبوده و شعر نگفته آنچنان که خود نیز به این مهم اذعان می‌کند که:

تو مپندار که من شعر به خود می‌گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

ایکنا: در حقیقت ثمره این دیدار، شوریدگی، شیفتگی و آن انقلاب فردی به زعم و خوانش شما است که آن آتشفشان آزاد شده بطن و متن مولانا در مسیر تراوش شعر و خلق شاهکارهایی چون «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» منتج می‌شود؟

سالاری: بله به تحقیق! اشارت داشتم که حضرت مولانا تا پیش از دیدارش با شمس تبریزی شعری نسروده بود اما بعد از آن دیدار و انقلاب فردی می‌بینیم که حاصل و نتیجه شوریدگی و شیفتگی مولانا به حضرت شمس به سرایش حدود 61هزار بیت منتج می‌شود. 25هزار بیت «مثنوی معنوی» مولانا و 36هزار بیت در «دیوان شمس»؛ سروده‌های مولانا طی 30 سال بعد آن دیدار و انقلاب فردی در درون او است که چنین تراوش پیدا می‌کند.

غزل‌های بسیار پُرشگفت مثنوی مولانا تنها بخشی از همان «انقلاب فردی» دیدار مولوی با شمس است. در تعریفِ جایگاه و بلندای «مثنوی معنوی» همین بس که به قول بسیاری از بزرگان و ظریفان اهل ادب که می‌گویند «هیچ کتابی در قافله هزاره ادب فارسی حتی نزدیک به مثنوی هم نیست!»؛ اگر این جمله را با تعبیرِ معانی امروز به تأویل بنشینیم؛ اینگونه می‌توان گفت که گویا مثنوی دارای نمره و جایگاه 19 و 20 است و بزرگترین آثار ادب فارسی در بهترین حالت در جایگاه و نمره 15 به پایین قرار می‌گیرند.

کتاب «مثنوی معنوی» آنچنان کتابی سترگ و بزرگ است که فقط پیرامون مسئله‌ای به‌ نام «دعا» حدود 930 بیت را در این اثر می‌توان رصد کرد که از زبان مولانا جاری شده است. وجه دیگر کفه سنگین «مثنوی معنوی مولانا» نازک خیالی و داستان‌هایی به‌ظاهر ساده؛ اما در بطن و متن عمیق و شگرف است. داستان‌هایی که گاه در یک بیت گفته و سروده شده‌ است:

گرگ را بیدار کرد آن کور میش

رفت نادان سوی عزراییل خویش

این داستانی در یک بیت است! یا نمونه‌ای دیگر، داستانی از مولانا است که در دو بیت گفته و سروده ‌شده است:

آن یکی می‌گفت اشتر را که هِی

از کجا می‌آیی اِی فرخنده پِی؟

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست از زانوی تو

یا داستان‌هایی در مثنوی مولانا وجود دارد مانند داستان «صدر جهان» که بسیار ساده است؛ اما وجه دیگری از عادت‌ها، خصلت‌ها و شیوه‌های مولانا را بازتاب می‌دهد و آن پَروبال دادن به حاشیه‌های روایت داستان است که گاه این پَر و بال دادن حاشیه‌ها از متن آن داستان پررنگ‌تر و البته آموزنده‌تر می‌شود. در روایت ادیبانه می‌توان گفت که وجهی از وجوه مولانا ارادت او به سنت «تداعی آزاد» است. شیرینی کلام مولانا و ارزندگی سخنان او در همین «تداعی آزاد» است که رُخ‌نمایی می‌کند.

مولانا عالِمی عاقل و عاشق؛ مثنوی او کتاب زندگی است/ هنر مولانا در دعوت مردم به سمت رستگاری ادامه سنت رسول است + صوت

ایکنا: جناب سالاری؛ در خلال این گفت‌وگو؛ صحبت‌های شما و آقای شهرستانی چندین بار از «ابن‌عربی» و مبانی عرفانی او و عرفان «مولانا» سخن به میان رفت. شاید مجال این گفت‌وگو فرصتی برای تطبیق تشابه و تفارق دیدگاه این هر دو بزرگ در حوزه عرفان را ندهد؛ اما به قول «عمان سامانی» که سروده «من از مفصل این قصه مجملی گفتم / تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل» اگر به اجمال بخواهید بر نگاه عرفانی «ابن‌عربی» و مولانا؛ چه وجوه تشابه و چه تفارق، نگاهی بیندازید مهمترین نکته که به ذهن شما می‌رسد چیست؟

سالاری: کمتر مطلبی در عرصه عرفان را می‌توان پیدا کرد که مولانا به آن ورود نکرده و آن را بیان نکرده باشد. با اینکه بسیاری معتقدند که حمیع و غالب گفته‌ها و سروده‌های مولانا بر فلسفه استوار است؛ اما در مبانی عرفانی نیز گفته‌های بسیار متعددی دارد.

موضوع پایان‌نامه دکترای من بر «ابن‌عربی» استوار بود اما این جمله را بارها گفته و باز نیز تکرار می‌کنم که در آنِ اکنون و حالِ امروز، نمی‌توانم بگویم که در قیاس دو کفه میان «مولانا» و «ابن‌عربی» در حوزه عرفان؛ کدامیک بزرگتر بودند.

درست است که بسیاری از بزرگان گفته‌اند که آنچه که تراوشات مولانا بوده همه برگرفته از ابن‌عربی است؛ اما بزرگان فراوانی نیز در این ‌میان وجود دارند که گفته‌اند این هر دو به سرچشمه الوهیت و ذات تعالی پروردگار وصل بوده‌اند. حتی بزرگی چون «صدرالدین قونوی» (ملقب به «شیخ کبیر»؛ عارف، فقیه، محدث، مفسر و فیلسوف قرن هفتم هجری) که فرزندخوانده ابن‌عربی است درباره مولانا می‌گوید که: «مولانا خوان‌سالار فقر محمدی است» یا «مولوی شريك الاذواق ما است» و این تعاریف را از مولانا بیان می‌کند.

مولانا عالِمی عاقل و عاشق؛ مثنوی او کتاب زندگی است/ هنر مولانا در دعوت مردم به سمت رستگاری ادامه سنت رسول است + صوت

زمانی‌که «ابن‌عربی» در سال 638 ه.ق از دنیا می‌رود؛ مولانا فردی 34 ساله بود؛ آثار مختلف و متعدد ابن‌عربی به‌ عنوان منبعی لایزال در اختیار مولانا قرار می‌گیرد. به‌عنوان مثال کتاب «فتوحات» ابن‌عربی که بی‌هیچ تردیدی ارزنده‌ترین، سترگترین و عظیم‌ترین کتاب در عرصه «عرفان ایرانی» است که توسط زنده‌یاد استاد «محمد خواجوی» ترجمه شده‌ است و حجم آن به‌ اندازه 17 «نهج‌البلاغه» است، تنها بخشی از معارف بزرگی چون ابن‌عربی است که در اختیار حضرت مولانا قرار می‌گیرد. کتاب «فصوص» ابن‌عربی که اثری رازآلود است و در یک جلد نگاشته شده است، بیش ‌از 300 مقاله و کتاب از ابن‌عربی که از آن زمان تا به امروز به‌یادگارمانده است؛ همه و همه به آبشخور مبانی آموزنده عرفان برای مولانا بدل می‌شود. اما با همه اینها نمی‌توان گفت که «ابن‌عربی» در مسیر عرفان به کشف و شهود نقاط و فتح معارفی رسیده که مولانا به آن دست نیافته است.

به این نکته نیز باید اذعان داشت که میان سبک «ابن‌عربی» و «مولانا» در مسئله «عرفان» تفاوت‌هایی وجود دارد؛ اما در این‌ میان مشابهت‌های متعددی نیز به چشم می‌خورد. به ‌عنوان مثال هر دو پیرو نظریه «وحدت وجود» بوده‌اند. باز هم باید بر این نکته تأکید کرد که هر دوی این بزرگان به سرچشمه‌ اصلی معرفت ناب عرفان وصل بوده‌اند. با همه این معارف و دانسته‌ها جای شوربختی و تلخ‌کامی است که تا به امروز تحقیقی جامع یا کتاب عمیقی پیرامون مشرب این دو بزرگ وجود ندارد و کسی در این زمینه کاری نکرده است؛ در حالی که هر دو آنها دو قله بزرگ و سترگ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌روند.

پایان بخش اول…

گفت‌وگو از امین خرمی

انتهای پیام

source