فرارو- در روسیه قرن ۱۹ ناگهان یک جوان اشرافی دچار بحران روحی میشود و به دنبال معنای زندگی میرود، این جوان کسی نیست جز لئو تولستوی. تولستوی از اشراف روسیه بود؛ اما از جایی به بعد تبدیل به یکی از مخالفان تزار و کلیسا میشود و سبک زندگی دهقانی را میپذیرد.
به گزارش فرارو، ۲۰ نوامبر (مصادف با ۳۰ آبان ماه) سالروز مرگ یکی از بزرگترین نویسندگان جهان ادبیات لئو تولستوی است. او در سال ۱۸۲۸ در «یاسنایا پالیانا»، یک ملک خانوادگی وسیع واقع در ۱۶۰ کیلومتری جنوب مسکو، به دنیا آمد. این نویسنده بزرگ در طول زندگیاش بارها در این خانه زندگی کرده و از آنجا نقل مکان کرده است. لئو در دوران کودکی پدر و مادرش را از دست داد و عمهاش مسئولیت نگهداری او را بر عهده گرفت. تاتانیا تاثیر زیادی بر روی تولستوی داشت و باعث شده که تولستوی در ابتدای جوانی فردی مذهبی باشد.
ورود تولستوی به جهان ادبیات و نوشتن
تولستوی در سال ۱۸۴۸ وقتی فقط ۲۰ سال داشت وارد مسکو میشود. بعد از ورد به مسکو زندگی ناسالمی شروع میکند و بعد از باخت در قمار به قفقاز میرود. که در آنجا با برادرش وارد ارتش روسیه میشود و علیه شورشیهای قفقاز میجنگد و بعد از پایان جنگ در یک پاسگاه نظامی شروع به خدمت میکند و در همان جا بود که اولین بار قلم به دست میگیرد و شروع به نوشتن میکند که نتیجه آن میشود زندگی نامه کودکیاش که در سال ۱۸۵۲ چاپ میشود.
البته تولستوی بعدها زندگی نامه نوجوانی و جوانی خود را نیز در سال ۱۸۵۴ چاپ میکند. او در این دوران هنوز از طرفدارن سرسخت سلطنت اشراف بود و با دهقانان و مردم عادی کاری نداشت. . او به مدت ۱۱ ماه در جنگ کریمه خدمت کرد و در این مدت کتابهای «دهوستار» و «حکایتهای سواستپول» را نوشت که در این کتابها به چهره خشن جنگ میپردازد و از آن اعلام بیزاری و ترک ارتش میکند و بار سفر به دور اروپا میبندد و با چارلز دیکنز و ایوان تورگینیف آشنا میشود.
تولستوی وقتی در سال ۱۸۶۰ برای اولین بار صحنه اعدام را میبیند نظرش درباره دولت عوض میشود و به روسیه برمیگردد، ۱۳ مدرسه برای بچههای دهقانان میسازد و در سپتامبر ۱۸۶۲ باسوفیا ازدواج میکند که با کمکاش در فاصله سالهای ۱۸۶۳-۱۸۶۷ کتاب شاهکار «جنگ وصلح» را مینویسد. کتابهای «خدا میبیند اما صبر میکند» و «یک زندانی در قفقاز» را در ۴۴ سالگی و در سال ۱۸۷۲درباره زندگی پر از درد و رنج دهقانان مینویسد.
تولستوی در سال ۱۸۷۵ کتاب «آناکارنینا» و در سال ۱۸۸۰ کتاب «اعترافات» را مینویسد که در کتاب اعترافات انتقادات زیادی به کلیسا داشت و در همین دوران مصرف گوشت و سیگار را ترک میکند و یک سبک زندگی کاملاً دهقانی را در پیش میگیرد و کتاب قدم اول گیاهخواری را نیز چاپ میکند.
تولستوی در اوج پختگی کتاب «رستاخیز» را چاپ میکند که در آن بیعدالتی و ریاکاری کلیسا و ظالمانه بودن سیستم ارباب رعیتی را نشان میدهد که باعث میشود در اواخر عمرش توسط کلیسا مرتد اعلام شود اما همچنان به نوشتن ادامه میداد و کتاب «به فکر خودت باش» را در سال ۱۹۰۴، و کتابهای «روزشمار دانایی و نقد تند تولستوی علیه شکسپیر» را در سال ۱۹۰۶ به چاپ میرساند. کتابهای «حاجی مراد، پدر سرگی و شیطان» بعد از مرگش به چاپ رسید.
گاندی و تولستوی
زمانی که گاندی در آفریقای جنوبی بود«کتاب خدا درون توست» از تولستوی را خوانده بود و شروع به نامه نگاری با این نویسنده روس میکند و رابطه این دو آغاز میشود که به نظر میرسد این رابطه تاثیر زیادی بر روی مهاتما گاندی و تلاشش برای بیرون آمدن هند از استعمار انگلستان داشته است و تولستوی را بزرگترین پیامبر ضد خشونت جهان میدانست.
کتاب مرگ ایوان ایلیچ
رمان مرگ ایوان ایلیچ در سال ۱۸۸۶ به چاپ رسید. ماجرای کتاب با مرگ ایوان ایلیچ قاضی روسی شروع میشود. ایوان با نزدیک شدن به مرگ پنج مرحله انکار، ترس، خشم، انزجار و پذیرس را پشت سر میگذارد. در حقیقت این کتاب درباره مرگ و فناپذیری انسان هاست. چالش اصلی داستان بیماری ناعلاج ایوان است که چارهای جز مرگ ندارد. تولستوی در این کتاب میگوید گرچه تمام انسانها میدانند مرگ حقیقتی انکار ناپذیر است اما آن را به مانند ایوان باور ندارند. مرگ ایوان ایلیچ یکی از آن کتابهای تاثیرگذاری است که مهران مدیری در مصاحبهاش با سروش صحت گفته بود که این کتاب تاثیر زیادی بر جهان فکریاش گذاشته است.
بیش از ۵۰ سال طول کشید تا تولستوی باورهای خود را گسترش داد. تغییر روند عقاید تولستوی و گسترش افکارش به وضوح در میان آثارش مشخص است
معنای زندگی از نظر تولستوی مرحله اول
تولستوی ۱۸ سالگی پایههای ایمان خود را سست و لرزان میدید. بیایمان شدنش در این دوران بیشتر حاصل نوعی شناخت واقعی به دین مسیحیت بوده است. در واقع باورش در ۱۵ سالگی تمام شده بود و فلسفه را راه نجات خود دید و دین را بیتاثیر در زندگی افراد دانست.
زندگی از نظر تولستوی در دوره دوم
تولستوی در دوره دوم زندگی خود به گونهای زندگی میکرد که اشراف زادگان زندگی میکردند و به مانند دیگران به دنبال جاه طلبی و کینه توزی بود و کمال اخلاقی از بین رفته بود و با نویسندگان بزرگ سن پترزبورگ همراه شد. این افراد معتقد بودند چون عهده دار تربیت انسانها هستند نقش اصلی را نیز در تکامل زندگی افراد ایفا میکنند. باور به این سیر تکاملی در درونش باعث شده بود تا اعمالش را توجیه کند. تولستوی دراین مرحله معنای زندگی را در کسب ثروت میدانست.
معنای زندگی از نظر تولستوی در دوره سوم
تولستوی تا زمان ازدواج به دنبال کسب ثروت بود اما در این دوران با دوضربه روحی مواجه شد: اول آنکه هنگام اقامت در پاریس اعدام افراد با گیوتین را دیده بود و برادر جوانش را از دست داده بود و باسوال «برای چه» در درونش مواجه میشود اما پاسخی نمیشنود و تلاش انسان برای زندگی را بیارزش میداند.
در داستان «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی با سوال «برای چه» مواجه میشود اما هیچ پاسخی پیدا نمیکند. تولستوی در این دوران خود را در پوچی و نیستی کامل میدید. او در این دوران به این نتیجه رسید که با وجود مرگ دیگر زندگی ارزشی ندارد و تلاش انسان غیر منطقی است. در داستان «مرگ ایوان ایلیچ»، تولستوی به زیبایی رویارویی انسان با مرگ را روایت میکند و از زبان ایوان بیان میکند که تنها حقیقتی که وجود دارد، مرگ است.
او در جایی میگوید: «احساس میکردم که به طور مداوم با سرعتی یکنواخت از سراشیبی پایین میروم و گمان میکردم که در حال صعود به قله هستم، در حالی که ترس و نگرانی در دل داشتم. در نظر مردم، به سمت اعتبار و عزت پیش میرفتم، اما زندگی با همان سرعت از زیر پایم میگذشت و از من دور میشد. تا امروز که مرگ بر درم میکوبد. چطور به اینجا رسیدم؟ چرا؟ این غیرممکن است! چطور ممکن است که زندگی اینقدر بیمعنا و پوچ باشد؟»
معنای زندگی از نظر تولستوی در دوره چهارم
پس از آنکه تولستوی در مواجه با مرگ زندگی خود را تهی از معنا دید دو راه در برابر خود دید: یا میبایست خودکشی میکرد و یا به دنبال معنای جدید زندگی برود. اما برای رسیدن به پاسخ به در علوم مختلف جست و جو کرد اولی به این نتیجه رسید که هیج علمی پاسخی برای این سوال ندارد. درست هنگامی که از پیدا کردن پاسخ ناامید شده بود با کاوش در زندگی انسانهای ساده دریافت که تمایز میان او و انسانها در ایمان آنهاست و دریافت مفهوم زندگی از دید انسانهای بیآلایش چنین است: «هر انسانی به اراده الهی به این دنیا قدم میگذارد. خداوند انسانها را به گونهای میآفریند که هر فرد ممکن است به اراده خود به تباهی برود یا نجات یابد. هدف زندگی انسان، نجات روح است. به همین دلیل، هر انسانی با مفهوم خدا زندگی میکند و برای تحقق این مفهوم، باید از لذتجویی و کامجویی پرهیز کند، کار کند، سختی و رنج را تحمل کند و در عین حال دلی مهربان داشته باشد. بنابراین، راه نجات از میان مردم نمایان میشود.»
معنای زندگی از نظر تولستوی در اواخر عمر
تولستوی در این مرحله از زندگی بسیاری از روایتهای مذهبی مسیحی را قبول ندارد و در کتاب «پادشاهی خدا درون شماست» اظهار تاسف میکند که همه آن استدلالها بر پایه باور به «خدای شریر و بیعقلی بوده که نسل بشر را نفرین کرده و پسر خود را قربانی ساخته و بخشی از بشریت را دچار عذاب کرده است»، بودند. او معتقد است افرادی با چنین باورهایی نمیتوانند به خدای عشق ایمان داشته باشند. مفاهیمی چون ایمان، تثلیث و شیطان و فرشتگان عمیقاً برایش ناراحت کننده بودند همچنین باور داشت هیچ فردی با عقل سلیم این مفاهیم را نمیپذیرد، از سویی دیگر تعالیم عیسی را گرانبها میدانست و معتقد بود کتاب مقدس و تعالیم عیسی زمانی معنا پیدا میکند که آن را یک کتاب انسانی بدانیم نه یک اثر الهی.
مرگ تولستوی
سبک زندگی دهقانی تولستوی باعث شده بود که توسط خانواده طرد شود. او در یک شب سرد زمستانی خانه را ترک میکند و در ایستگاه قطار بر اثر ذاتالریه در ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰فوت میکند. کلیسا و دولت روسیه تلاش زیادی کرد تا مراسم خاکسپاریاش خلوت باشد؛ اما میلیونها دهقان از دورترین نقاط روسیه در این مراسم حضور داشتند.
source