به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، اگرچه موضوع حجاب و چرایی عمل به آن در ذهن برخی از نوجوانان به عنوان پرسش مطرح است، کمتر اثری است که تلاش کرده باشد با توجه به این دغدغه با زبانی هنری و ادبی، به حل این مسئله بپردازد. نگاهی به منابع منتشر شده در سالهای گذشته در این باب نشان میدهد شمار کتابهای ادبی در قالبهای مختلف مانند داستان و رمان در قیاس با منابع تحقیقی اندک بوده و حتی به شمار انگشتان دست هم نمیرسد. از این منظر، انتشار کتاب «ستارهها چیدنی نیستند» با همه نقاط قوت و ضعف، را میتوان فال نیک و فرصتی مغتنم برای بازار نشر به شمار آورد.
این اثر که از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده، طی دو سال گذشته همواره جزو پرفروشترین آثار این ناشر و از جمله پرمخاطبترین آثار بازار کتاب نیز مطرح بوده است. کتاب که در حال حاضر به چاپ چهل و پنجم رسیده، طبق دادههای آماری بخش مجازی سی و پنجمین دوره نمایشگاه کتاب تهران نیز جزو آثاری بوده است که مخاطب به خرید آن اقبال نشان داده است.
محمدعلی حبیباللهیان، نویسنده کتاب حاضر، کوشیده است با زبانی داستانی، چرایی لزوم حجاب را براساس فرهنگ ایرانی و اعتقادات اسلامی توضیح دهد. نویسنده برای این منظور، نیمنگاهی به منابع پژوهشی داشته و با تلفیق کردن زبان داستانی و شخصیتپردازی، توانسته با فاصله گرفتن از شعارزدگی- که آسیب عمومی این دسته از آثار است- به طرح مباحث مورد نظر خود بپردازد.
نویسنده در این کتاب ضمن پرداختن به سابقه حجاب و پوشش در میان ادیان و اقوام مختلف، تلاش دارد نگاهی نیز به فعالیتهای سیاسی که حول این موضوع در غرب شکل گرفته، بپردازد. از این منظر، کتاب پیشینه و دغدغههای امروز زنان مسلمان در اینباره را به یکدیگر پیوند داده و بدون اینکه بخواهد به مرز روایت تاریخی خشک نزدیک شود، یک داستان را از دل آن بیان میکند.
او در گفتوگو با تسنیم درباره چرایی انتخاب این نگاه تاریخی گفته است: طرح موضوع زنان با رویکرد تاریخی از اهمیت زیادی برخوردار است. مهم است که جایگاه زن را در گذشته عالم بدانیم، بدانیم که چه بر سر زنان رفته است، چه کسانی ظلمهایی بر زنان روا داشتهاند و بعد متوجه شویم که همین افراد، امروز چه موضعی دارند؟ با بررسی این روند متوجه میشویم همان افرادی که در طول تاریخ به زنان ظلم کردهاند، امروز در لباس دیگری ظاهر شده و در کنار طرح دفاع از حقوق زنان همان هدف گذشته خود را دنبال میکنند.
کتاب با روایت جلسات و فعالیتها یک مؤسسهای آمریکایی که در قالب مدافعان حقوق زنان فعالیت میکنند، آغاز میشود. مؤسسهای که زیرنظر وزارت امورخارجه این کشور، تعدادی از مخالفان حجاب را گرد هم آورده تا با تخریب چهره اسلام و اعتقادات دینی در خصوص زنان، این بخش از جامعه اسلامی را نجات دهد. «سارا»، شخصیت اصلی کتاب، در خلال فعالیتهایش در این مؤسسه، گرفتار تعارضات فکری و سؤالات هویتی میشود و ذهن جستجوگرش، پای او را به مرکز مطالعات اسلامی نیویورک میکشاند؛ مرکزی که در بدو ورودش، او را متوجه عکسنوشتهای از آیتالله بهجت میکند با این مضمون که: «ما بهاین دنیا آمدهایم تا قیمت پیدا کنیم، نهاینکه بههر قیمتی زندگی کنیم»… .
پرسش اصلی که کتاب بر مبنای آن شکل گرفته این است: حجاب به زنان عزت میدهد یا آزادی آنها را سلب میکند؟ نویسنده برای رسیدن به پاسخ، مقوله حجاب را از دو منظر اجتماعی و تاریخی مورد بررسی قرار داده است. حبیباللهیان درباره چرایی پرداختن از منظر تاریخی به موضوع حجاب گفت: طرح موضوع زنان با رویکرد تاریخی از اهمیت زیادی برخوردار است. مهم است که جایگاه زن را در گذشته عالم بدانیم، بدانیم که چه بر سر زنان رفته است، چه کسانی ظلمهایی بر زنان روا داشتهاند و بعد متوجه شویم که همین افراد، امروز چه موضعی دارند؟ با بررسی این روند متوجه میشویم همان افرادی که در طول تاریخ به زنان ظلم کردهاند، امروز در لباس دیگری ظاهر شده و در کنار طرح دفاع از حقوق زنان همان هدف گذشته خود را دنبال میکنند.
این کتاب در 11 فصل تدوین شده است. نگاه سیاه فصل اول، نگاه سفید فصل دوم، تقابل نگاه سیاه و سفید فصل سوم، از خاتون تا بانو فصل چهارم، گل و گلاب فصل پنجم، من برهنه نیستم فصل ششم، مدرن و غفیف فصل هشتم، واجب تر از نان شب فصل نهم، توطئه بزرگ فصل دهم و الهه خانه فصل یازدهم این کتاب است. «نظام حقوق زن در اسلام»، «صحیفه سجادیه» و «ریاحین الشریعه» منابع معتبر و مهمی هستند که پاسخ گوی خیلی از شبهات جامعه امروز هستند اما مورد غفلت واقع شدهاند و در کتابخانهها خاک میخورند. نویسنده این اثر توانسته است از این منابع در کارش استفاده و معرفی کند تا هم سارا داستان هم ما به سراغشان برویم.
در این رمان، قصه حول شخصیت اصلی کتاب، دختری به نام سارا، شکل میگیرد. سارا فعال حوزه دفاع از حقوق زنان است و به فعالیتهای فمنیستی مشغول است. در داستان میخوانیم که شرکت پروژهای جدید به منظور معرفی حجاب بهعنوان امری عجیب و ناخوشایند، اجرا میکند؛ که این امر سبب میشود تا با شکلگیری سؤالات بسیاری در ذهن سارا در رابطه با اسلام، به دنبال کشف حقیقت اسلام باشد و سر از مرکزی مطالعاتی با محوریت اسلام در نیویورک درآورد. سارا در جلساتی با موضوع تفصیل حجاب و شکل و شمایل اجرای آن ادیان مختلف میپردازد.
داستان از زبان راوی روایت میشود و کتاب با توصیف صحنهای سردرگمکننده و دلهرهآور آغاز میشود: «دستوپای یک دختر به یک صندلی آهنی در کنج یک اتاق طنابپیچ شده بود. دختر التماس میکرد و میخواست که رهایش کنند. مردی که ریش بلند و کلهقندی داشت و پیراهن سفید یقهسهسانتی پوشیده و یک انگشتر بزرگ با نگین قرمز توی انگشتش بود، کمربند را بالا میبُرد و بیهدف به بدن دختر میزد. دختر جیغ میکشید و میگفت و التماس میکرد. مرد دوباره شروع کرد به زدن دختر با کمربند و دختر بلندتر جیغ میکشید…».
نویسنده کتاب را از یک واقعه حقیقی الهام گرفته است. موضوعی که حجتالاسلام والمسلمین مرتضی آقا تهرانی در زمانی که در نیویورک بود نقل و حبیب اللهیان نیز آن را پرورش داده و در قالب یک داستان تدوین کرده است.
برخی از مخاطبان کتاب، نوع نگاه نویسنده در پرداختن به موضوع حجاب را از جمله دلایل جذب این کتاب عنوان کردهاند. به گفته آنها، نویسنده کوشیده با در نظر گرفتن دو دیدگاه منفی و مثبت، به این موضوع بپردازد و همین امر، ضمن جرقه پرسشهای گوناگون در ذهن مخاطب، به او کمک میکند که با در نظر گرفتن هر دو دیدگاه و استدلالهای آنها، به پاسخی منطقی برسد. بهره گیری از اطلاعات روز، بررسیهای انجام شده در جامعه غرب، دیدگاههای تاریخی کشورهای مختلف در حال و گذشته و استناد به آیات و احادیث در خصوص پوشش از دیگر نکات مثبت کتاب عنوان شده است. از سوی دیگر، به باور برخی از مخاطبان، نویسنده در ارائه دلایل خود به موضوعاتی مانند امنیت اجتماعی، تاریخ بشریت، امنیت و استحکام خانواده ، فطرت، سلامت جسم، بهداشت روح وروان و … نظر داشته است که این امور، برای تمامی مخاطبان با سلایق مختلف قابل پذیرش است.
در کنار این دیدگاه، برخی از مخاطبان نیز برخی از شخصیتهای کتاب را کلیشهای توصیف کردند و میگویند اطلاعات تاریخی کتاب برای آنها جذابیت بیشتری داشته و خوب بود که نویسنده کتاب را در قالب یک اثر تحقیقی عرضه میکرد.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«صبح زود روز یکشنبه، وقتی پدر و مادر سارا هنوز خواب بودند، سارا بهسمت مرکز اسلامی نیویورک به راه افتاد و ماشا هم در میانهٔ راه به او پیوست. سارا با لبی خندان و صورتی بشاش به ماشا رسید. وقتی ماشا از او علت خوشحالیاش را پرسید؛ سارا گفت که برایش باورنکردنی بوده که بعد از صحبت با پدرش، تا حد زیادی از شدت مخالفت پدرش کم شده است.
موضوع از این قرار بود که: شب گذشته، سارا بعد از چند روز ماندن پیش ماشا، بالاخره عزمش را جزم کرد که به خانه برگردد و با پدرش صحبت کند. برای همین وقتی پس از تماس تلفنی ماشا به پدرش -که به خواست سارا انجام شد- فهمید پدرش کمی سرحال است و وقت مناسبی برای صحبت کردن با اوست، از ماشا خداحافظی کرد و به خانهشان رفت.
وارد ساختمان که شد، رفت کنار پدرش نشست. دست او را لمس کرد و با لحنی آرام از او درخواست کرد که به حرفهایش گوش دهد. پدرش ابتدا چندان توجهی نکرد اما وقتی سارا بدون مقدمه گفت: «پاپا! اصلاً میدونی من دستور دارم که به شما احترام بذارم؟ این چند روز بارها میخواستم داد و فریاد راه بندازم و… اما باید طبق این دستور عمل کنم. چون احترام به شما برای من یه وظیفهست. اینو میدونستی پاپا؟… روحانی مسلمانی که باهاش آشنا شدم بهم گفت نباید به پدر و مادرت بیاحترامی کنی. حتی نباید بهشون بد نگاه کنی. تا خدا از دستت راضی باشه.
این یه دستوره توی دین اسلام پاپا! همون که این دستور رو داده، نوع پوشش من رو هم تعیین کرده… اون وقت شما میخواین من با اون مخالفت کنم؟ چرا آخه؟…»پدرش نتوانست به حالت قهر خودش ادامه دهد. سارا ناباورانه دید که خطوط صورت پدرش تغییر کرد و نگاهش از حالت عصبی و ناراحت تبدیل شد به کنجکاوی و دقت.
انتهای پیام/
source