جوان آنلاین: برف آخر ساخته امیرحسین عسگری اگرچه از نظر تولید اثری سخت محسوب میشود، اما به نظر میرسد عسگری در متن نتوانسته در مسیر درستی حرکت کند، یعنی آنچه روی پرده دیده میشود، به شکلی تکراری از آب درآمده است.
فیلم ساختن در برف و خلق یک شخصیت درونگرا که گذشته پنهانی دارد و نمیخواهد درباره آن حرف بزند، اساساً دیگر نمیتواند مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. از طرف دیگر انگار قصه در موقعیتی ساکن و بیحرکت قرار گرفته و توان کافی برای ادامه دادن ندارد. با اینکه کارگردان سعی دارد وارد فضای هنری شود، اما با چند اکستریم لانگشات و قابهای زیبا، فیلم هنری پدید نمیآید یا اینکه هرچه کاراکتر درونی باشد، قصه نمیتواند لایهپذیر باشد. به همین دلیل آنچه در برف آخر صورت میگیرد یک موقعیت گذرایی است که نمیتواند در یک بستر منسجم روایت شود، یعنی همانطور که یوسف نمیتواند به شخصیت تبدیل شود. همانگونه هم جهان فیلم اثرگذار نیست، یعنی نمیتوانیم روند جهان فیلم را درک کنیم.
ماجرای دختر خلیل و داستان عاشقانه او با آن پسر چنان بیثمر است که نمیشود اهمیت چنین داستانکی را قبول کرد. در ادامه یک زن که در محیطزیست کار میکند چنان آسان و کلیشهای دل یوسف درونگرا و منزوی را میبرد که قطعاً نمیشود متقاعد شویم که چطور یوسف توانست اینگونه تغییر را بپذیرد؛ مگر میان او و یوسف چه اتفاقی رخ میدهد؟ از سوی دیگر گم شدن دختر خلیل هیچ کمکی به جلو رفتن فیلم نمیکند، بلکه ربط آن به جهان اصلی فیلم ناپیداست، به همین دلیل برف آخر دچار دوگانگی شده است. نیمه اول فیلم خوب پیش میرود، اما بعد از ۲۰ دقیقه فیلم به طرف کارت پستالی شدن میرود، یعنی فقط قابها یا حرکات دوربین جلوه بیشتری دارند.
در واقع باید گفت کارگردان میتوانست با یوسف همراهی بیشتری داشته باشد، اما به نظرمی رسد عسگری قید یوسف را میزند. شاید به همین دلیل است که خارج شدن او از انزوایی که برای خودش ساخته، منطقی نیست و اضافه کنید که تنهایی او و زخمهایی که بر بدن و دشمنی که با گرگ دارد به عنوان یک محیطبان به موقعیت دراماتیک نرسیده است، یعنی نمیتوانیم او را باور داشته باشیم و حتی بدانیم چرا مرگ دختر خلیل را از او مخفی میکنند. فیلمساز آنقدر غرق در نماهای کشدار و قابهای زیبا شده که فکر کرده با این نوع اجرا میتواند به فرم برسد، اما برف آخر فقط در اجرا خلاصه میشود، اجرایی که به هیچ وجه فرم نیست.
در سکانس آخر آنقدر فیلم کند و یخزده میشود که مطمئناً مخاطب نمیتواند با فیلم همراه شود، چراکه هیچ منطقی در راه رفتن یوسف در برف احساس نمیشود. کارگردان بیشتر از اینکه بتواند با متن جلو برود از خدمات اجرایی استفاده کرده است؛ بهرهگیری از محیط برفی و اینکه جغرافیای فیلم معلوم نباشد قطعا حُسن محسوب نمیشود.
عسگری در دومین فیلم سینمایی اش بیشتر در عمق زیبایی محیط فرو رفته، به همین دلیل برف آخر نتواسته اثری باشد که مخاطب بتواند با آن همراه باشد. این فیلم در حد یک اثر تجربهگرای هدررفته است. به نظر میرسد عسگری سعی داشته فیلمی برای جشنوارههای خارجی بسازد. معتقدم برف آخر به دلیل سروشکلی که دارد مثل کشدار بودن بیمنطقش بیشتر میتواند در جشنوارههای خارجی نمایش داده شود و احتمالاً جایزه هم بگیرد.
source