Wp Header Logo 1499.png

به گزارش گروه فرهنگ دفاع‌پرس، نهمین قسمت برنامه «جبهه» به روایت حماسه دستان کوچک اختصاص داشت؛ در این برنامه به بررسی نقش دانش‌آموزان و نوجوانان در دفاع مقدس پرداخته شد و از حضورشان در میدان نبرد تا ایثار و فداکاری در پشت جبهه و روایت‌هایی از شهدای کم‌سن‌وسالی که با روحیه‌ای فراتر از سنشان، در راه دفاع از کشور جان‌فشانی کردند، گفته شد.‌

روایت حماسه دستان کوچک در دفاع مقدس

می‌ترسم اگر چهره دخترم را ببینم دیگر نتوانم برای عملیات برگردم

مهمان بخش نخست این برنامه، طیبه کیانی، نویسنده دفاع مقدس و خواهر شهید مفقودالاثر، اکبر کیانی بود. 

وی در این برنامه گفت: «جبهه همه درس اخلاق و ایثار و شهامت و مردانگی بود. زمانی که برادرم در جبهه بود خبر تولد دخترش را به او دادیم. فرمانده به او می‌گوید برو و دخترت را ببین و برگرد ولی او قبول نمی‌کند و می‌گوید می‌ترسم اگر دخترم را ببینم دیگر نتوانم برای عملیات برگردم. به عملیات میرود، شهید می‌شود و هنوز هم مفقود است. دخترش اکنون ازدواج کرده و حتی نوه هم دارد و برای آنها با غرور از پدر قهرمانش تعریف می‌کند.»

آشنایی با زندگی مهندس تخریب

این نویسنده افرود: «برادرم در عملیات والفجر یک شهید شدند و من هم تصمیم گرفتم از طریق نوشتن و مستند راه برادرم را ادامه دهم. دوست دارم داستان مهرداد را برای شما تعریف کنم. مهرداد عزیزاللهی در ۱۵ مهر ۱۳۴۶ در یکی از محله‌های اصفهان بدنیا آمد. او از یک خانواده مذهبی و تحصیلکرده بود. مادرش می‌گفت وقتی بدنیا آمد چهره زیبایی داشت و از همان بچگی جثه کوچکی داشت و بسیار شیطنت می‌کرد. او بعد از انقلاب در سن ۱۳ سالگی شناسنامه اش را تغییر می‌دهد و تلاش می‌کند به جبهه برود، بالاخره او را می‌برند. او به واحد تخریب راه پیدا می‌کند و آنجا آموزش می‌بیند و به مهارتی در خنثی کردن مین می‌رسد که به او مهندس تخریب لقب می‌دهند. زمان جنگ با او مصاحبه می‌کنند و از او می‌پرسند با آن سن کم از جبهه نمی‌ترسی او می‌گوید ما هر کاری که در جبهه انجام دادیم خدا بر آن ناظر است و خواست خداست، ما وسیله‌ایم؛ و این جمله ایمان یک کودک را می‌رساند.»

وی ادامه داد: «وقتی سیر زندگی مهرداد را خواندم و نوشتم دیدم او یک انسان خدایی بود و خدا خواست این نوجوان را الگویی برای ما قرار دهد؛ تمام ویژگی‌های یک انسان مسلمان را در مهرداد بارز بود. بعد از آن مصاحبه مهرداد معروف شد و امام خواست او را ببیند. خود مهرداد در خاطرات خود از اولین دیدارش با امام خمینی نوشته بود و برای او از کار‌هایی که در جبهه انجام می‌داد تعریف کرده بود.»

علی خلیلی، یکی از میزبانان این برنامه در ادامه گفت: «خوشحالم امروز برای اولین بار درباره این فرمانده کوچک می‌شنوم و با او آشنا شدم. درباره دفاع مقدس زیاد دیدم و شنیدم و همیشه یک روایت جدید وجود دارد که نشنیده‌ام.»

مریم تجلایی، دیگر میزبان این برنامه گفت: «کاری که شما انجام می‌دهید جمع آوری اطلاعات و خاطرات شهدا و تبدیل آن به کتاب، زینب گونه است؛ همان‌طور که کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود. کاری بسیار دشوار است و به شما خدا قوت می‌گویم.»

دخترانی که در شام غریبان پدر نشستند تا چراغ خانه دیگران روشن شود

در بخش دوم این برنامه، «جبهه» میزبان دو نوجوان ۱۲ و ۱۴ ساله به نام‌های حورا و کوثر از بازماندگان جنگ سوریه بود. 

این دو خواهر سه سال است که در ایران زندگی می‌کنند و به مدرسه می‌روند. کوثر که خواهر بزرگ‌تر است گفت: «امروز خدا رو شکر می‌کنم کار‌هایی که دوست داشتم را می‌توانم انجام دهم. به دانش‌آموزانی که در جنگ هستند می‌گویم صبور باشند. ما همیشه امید داشتیم جنگ و اوضاع بد تمام می‌شود.»

وی ادامه داد: «در سوریه در شهر حمص زندگی میکردیم و پدرم برای جنگ به دمشق می‌رفت. ۵ دایی و یکی از عموهایم نیز شهید شدند. پدرم انسان خوبی بود، مهربان بود و به همه احترام می‌گذاشت و من به او افتخار می‌کنم. روزی که به جیهه می‌رفت برخلاف همیشه که صبحانه می‌خورد و از ما خداحافظی می‌کرد، خداحافظی نکرد. به دمشق رفت تا مقر تررویستان را بزنند، اما در ساختمانی نزدیک آن مقر در موج انفجار زیاد شهید شد. زندگی در سوریه خوب نبود. آب و برق ساعت‌ها قطع بود. در بیمارستان‌ها هم بخاطر قطعی برق پزشکان کاری نمی‌توانستند انجام دهند.»

حورا در ادامه گفت: «خاطره‌ای از پدرم به یاد ندارم، چون سه ساله بودم که پدرم شهید شد. همانطور که حضرت رقیه پدرش را در سه سالگی از دست داد. من همانند پدرم در روز عاشورا به دنیا آمدم و امیدوارم در روز عاشورا نیز شهید شوم.»

مریم تجلایی از میزبانان برنامه گفت: «من هم در سه سالگی پدرم شهید شد و خاطره‌ای از او ندارم. از تعاریف دیگران اون را میشناسم. به ان‌ها افتخار میکنیم. پدرم در نامه‌ای که برایم نوشته بود گفته بود تو باید در شام غریبان من بنشینی تا چراغ خانه دیگران روشن شود. شما دختران در شام غریبان نشسته‌اید تا چراغ خانه دیگران روشن شود.»

سعید ابوطالب، یکی دیگر از میزبانان برنامه نیز گفت: «حمص در سوریه منطقه‌ای شیعه‌نشین است و در آن منطقه تکثر و تنوع مذهب و ادیان وجود دارد. مسیحیان قرن‌ها در کنار مسلمانان زندگی می‌کردند. زمانی که سردار سلیمانی برای کمک وارد این منطقه شد برایش فرقی نمی‌کرد مردم دارای چه دینی هستند. برعکس کسانی که در آنجا دست به کشتار مسلمانان می‌زنند. ما هم در ایران پذیرای شیعیان و اهل تسنن و مسیحیان هستیم. همانطور که لهستانی‌ها سال‌ها در شمال غربی کشورمان زندگی کردند و کسی چیزی نگفت.»

روایت وفای به عهد نوجوان عشایری

مهمان بخش دیگری از این برنامه، ایوب زمانی، از فرماندهان دفاع مقدس بود. او در این بخش از خاطراتش با شهید نوجوان ذبیح‌الله رضایی، از شهدای عشایر گفت. 

زمانی گفت: «سال ۶۱ مسئول بسیج عشایری و دانش‌آمورزی استان چهارمحال و بختیاری بودم که برای سرکشی به کوهرنگ رفته بودیم. نوجوانی آمد پیش ما آمد، چند روز مهمان ما بود و می‌گفت من دیگر به خانه نمی‌روم و میخواهم با شما به جبهه بروم. آن نوجوان ذبیح‌الله بود. پدرش مرحوم شده بود و برادرانش سراغش آمدند ولی او همراه آنان برنگشت. به برادرانش گفتیم که فصل کوچ است، شما به خوزستان بروید و استقرار پیدا کنید بعد دنبال ذبیح بیایید تا از سرش بیفتد. مدتی گذشت ولی او همچنان بر سر حرفش بود؛ گویا جایی که باید پیدا می‌کرد را پیدا کرده بود.»

وی ادامه داد: «پیش از عملیات والفجر مقدماتی می‌خواستیم سوار مینی‌بوس شویم که ذبیح‌الله گریه می‌کرد و می‌گفت می‌خواهم با شما بیایم. از آن مینی‌بوس خیلی‌ها شهید شدند. هر کاری کردیم که او را منصرف کنیم نشد. تا آخر به او گفتم تو باید درس بخوانی؛ هر وقت سواد یاد گرفتی می‌توانی با ما بیایی. او بسیار تیزهوش بود. همانطور که رهبرمان گفته بودند انسان‌های بزرگی بین رزمندگان است که اگر زمینه شکوفایی استعدادشان فراهم باشد، هوش فوق‌العاده‌ای دارند؛ ذبیح یکی از آنان بود. از عملیات که برگشتیم ذبیح نبود. برادرانش میگفتند دفتر و قلمی تهیه کرده بود و دنبال یادگیری خواندن و نوشتن رفته است. در جبهه‌های ما مدارس پایدار بود؛ رزمندگان زیادی در آنجا درس خواندند و مدارج بالا رسیدند.»

زمانی در ادامه گفت: «متوجه شدیم ذبیح با گروه اعزامی به کردستان رفته بود. ما هم به عملیات والفجر یک رفتیم. زمانی که برای مرخصی برگشتیم گفتند از کردستان شهید داریم و امروز تشییع پیکرانشان است. در میانه راه که برای تشییع می‌رفتم، نامه‌ای به دستم رسید و فهمیدم که یکی از آن شهدا ذبیح الله رضایی بوده است. نامه را باز کردم و دیدم بالای صفحه نوشته است: «موضوع انشا: وفای به عهد.» او به عهد خود وفا کرده بود و اولین نامه اش را برای من نوشته بود. عشایر ما حماسه‌های زیادی در مقابل ضدانقلاب و در صحنه‌های جنگ تحمیلی خلق کردند و تاکنون حتی گلوله‌ای علیه نظام شلیک نکردند و در راه انقلاب پایدار بودند.»

ایوب زمانی در پاسخ به مریم تجلایی، از میزبانان برنامه که پرسید چگونه آن نوجوان را برای تحصیل قانع کردید؛ گفت: «من هم معلم هستم؛ به نظرم کودکان و نوجوانان را نباید بچه حساب کنیم. گسست نسلی وجود ندارد. باید آنها را با منطق قانع کرد. همان طور که حاج قاسم سلیمانی فوق‌لیسانس فلسفه داشت و استنباط می‌کرد. ما هم مانند دو مرد با هم صحبت کردیم و این گونه نبود که به عنوان بزرگ‌تر بخواهم به او امر و نهی کنم.»

علی خلیلی، از دیگر میزبانان برنامه در ادامه گفت: «راویان اینجا کلید واژه‌هایی می‌گویند که بعد از آن هر وقت به آنها برخوردم یاد این برنامه و روایت آن می‌افتم. مثلا وفای به عهد. از این به بعد هر وقت بخواهم قرآن بخوانم به سوره مومن و آیه وفای به عهد برسم، ذبیح‌الله به ذهنم می‌آید. ذبیح‌الله که از همه ما باسوادتر بود و بصیرت داشت. جنگ شما ایرانی‌ها واقعا مقدس بود و باید به همه زبان‌ها ترجمه شود. چیز‌هایی اینجا می‌شنوم که جای دیگر نمی‌توان پیدا کرد.»

انتهای پیام/ 121

source