به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، «بوی باروت بوی باران» به زندگینامه و فرماندهی سردار شهید حمید باکری در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، در قالب ۲۶ خاطره از دوستان و همرزمان وی پرداخته است. برای تدوین این اثر از هفت کتاب و مصاحبههایی با علی فضلی، محمدباقر طریقت، صمد ملاعباسیان، مهدی بخشی و محمد کاشف و گزارشهای شهید سپهبد علی صیاد شیرازی استفاده شده است.
قسمت سوم بازخوانی «بوی باروت بوی باران» را در ادامه میخوانید:
رزمنده
با آغاز جنگ تحمیلی ماندن در پشت جبهه را تاب نیاورد و باوجود مسؤولیتهای سنگین و کلیدی ازجمله بازسازی مناطق کردنشین، سروسامان دادن به شهرداری ارومیه به مناطق عملیاتی جنوب عازم شد. در همان روزها اوایل سال (۱۳۴۰) صاحب فرزندی شد و نامش را گذاشت احسان در شب قدر سال ۱۳۶۰، تعدادی از دوستان و همرزمان خاص خود را گرد خود جمع کرد، دوباره به آبادان رفت. در آنجا خط پدافندی را در ساحل اروندرود، از ذوالفقاریه تا پل بهمنشیر را طراحی نمود و سلاحهای موجود، ازجمله خمپارههای ۸۰ را در خط تماس با عراقیها سامان داد.
با تشکیل بسیج عشایر آبادان آموزش و سازماندهی آنان را به عهده گرفت و فعالیتش به حدی رسید که وقتی زخمی هم میشد فرصت بازگشت به خانواده را نمییافت.
در آن ایام، معمولاً حمید آقا، استراحت و خوابش در ماشین بود. چشم برهم نمیزد تا آبادان آباد بماند.
زخمی شدن و دور ماندن از فاطمه و احسان و بیمهری بعضی از دوستان مانع از حرکت خاموش حمید نمیشوند. او همچنان در چند نکته خیلی دقیق و بیتعارف بود و چشمان قشنگش را از آنها برنمیگرفت، هرچند هر دو میشدند خسته و قرمز ما به چشمهای قرمز خسته و کمخواب حمید عادت کرده بودیم او برخلاف چهره مظلوم و معصومش در مسائل سیاسی و عقیدتی آنقدر جدی و زیاد بحث میکرد که من بعضی از آنها را نمیفهمیدم.
آن نکتهها و نقطهها عبارت بودند از قرآن، احکام و اخلاق اسلامی انقلاب و امام انقلاب که در وصیتنامهاش به آنها تاکید کرده و همه را به همسر و همرزمانش بازمیگفت.
برای فرار از گناه همیشه قرآن میخواند مظلومیت از سر و رویش میبارید هر وقت چشمم به او میافتاد دلم برایش میسوخت بیخودی همیشه به من میگفت: از فرصت دوری من استفاده کن، بیشتر قرآن بخوان وقتی باهم هستیم من آفت تو میشوم.
تجربه آبادان حمید را آرامتر میکرد، گویی خستگی و مقابله با دشمن همان فرصت و محیط آرامی بود که در پیاش میگشت او تازه آزادی را به دل و جانش مینشاند. دوستان خوبی پیدا کرده بود که در همهجا پا به پای او میجنگیدند، همدم و همرأی تنهاییهایش پر از این دوستیها ایثارها و مهربانی میشد.
هدفم اقامت در محلی است که آزادی داشته باشم و امکاناتی موجود باشد؛ که تحقیق و مطالعه کنم و زیربنای فکری را مستحکم نمایم و بتوانم زیربنای انسانیت را در خود پیریزی کنم برای این کار یک محیط آزاد میخواهم.
همه دیدنیهای آلمان و ترکیه و تمام آرزوهای سوریه و لبنان در مقابل یک بسیجی مخلص و باصفا در سنگری مخروبه معامله شد و حمید رها ماند.
انتهای پیام/ 161
source