یکی از این رمانها که اخیراً به فارسی ترجمه شده، رمان «کسی نظرکرده آسمان نیست» است. این رمان برخلاف اغلب آثار رمارک درونمایۀ جنگ ندارد، بلکه بیشتر دلمشغول احوالات درونی شخصیتهایش است. قصۀ این رمان بعد از جنگ جهانی دوم روایت میشود. در جایی که دیگر خبری از جنگ نیست، اما عوارض آن همچنان دامنگیر اهالی اروپا است. در بستر یک رمان عاشقانه که روایتگر دو انسان است که هرکدام از جنگ آسیب دیدهاند، ما با وضعیت اروپای بعد از جنگ آشنا میشویم. لیلیان زن جوانی است که بر اثر سختیهای ایام جنگ و سوء تغذیه، بیماری سلاش پیشرفت کرده و چیزی به مرگش نمانده و در آسایشگاه مسلولین تصادفاً با کهنهسربازی به نام کلرفای آشنا میشود که بعد از جنگ هیچ تخصصی جز رانندگی برای امرار معاش ندارد؛ او نیز مثل لیلیان، امیدی به آیندۀ طولانی ندارد و زندگیاش تنها از مسابقهای تا مسابقۀ دیگر معنا پیدا میکند. این دو به دلیل مشابهت زندگی و سرنوشتشان به هم علاقمند میشوند و دست به سفری برای بهرهگرفتن از «اکنونِ» خود میزنند. این رمان که میتوان آن را بهنوعی در ژانر ادبیات جادهای نیز گنجاند، در واقع تأملی است در درونیات شخصیتهایش؛ مکاشفهای دربابِ مفاهیمی مثل عشق، تنهایی، ماهیت زندگی و مرگ…
در قسمتی از رمان میخوانیم:
«دالانی بود که باریک و باریکتر میشد، بدون هیچ راه خروجی. نمیتوانست از آن بگذرد. دیگران که وقت بیشتری داشتند میتوانستند. او نمیتوانست. در عشق راه برگشتی وجود نداشت. هیچوقت نمیشد دوباره شروع کرد. چیزی که اتفاق افتاده بود در گوشت و خون باقی میمانْد. کلرفای نمیتوانست کنار او دیگر هیچوقت مثل قبل شود. کنار هر زن دیگری میتوانست، ولی کنار او نه. چیزی را که بین آنها گذشته بود، نمیشد به عقب برگرداند، مثل زمان. هیچ ایثاری، هیچ اشتیاق و هیچ حسننیتی توان این کار را نداشت. این قانونِ غمانگیز و غیرقابلاغماضی بود. لیلیان آن را میشناخت، برای همین هم میخواست برود. بقیۀ زندگیاش تمام زندگیاش بود؛ در زندگی کلرفای فقط یک بخش خیلی کوچک بود»
رمان «کسی نظرکرده آسمان نیست» با ترجمه اژدر انگشتری توسط نشر افق منتشر شده است.
۵۷۵۷
source