تماشای سریال «سرگذشت ندیمه» حتی از همان قسمتهای آغازین، بیاختیار این پرسش را در ذهن مخاطب ایجاد میکند: چطور ممکن است مکانی به این اندازه ستمگر و بیرحم مانند گیلیاد شکل گرفته باشد؟ در طول شش فصل، سریال از طریق فلاشبکهایی که در دل روایت اصلی گنجانده شدهاند، کمکم داستان شکلگیری گیلیاد را برایمان باز کرده است—روایتی که برای بینندگان آمریکایی در سال ۲۰۲۵، روزبهروز بیشتر به یک هشدار جدی و قابل تأمل شباهت دارد. همچنین سریال با مرور گذشته، ابعاد پنهان شخصیتهای اصلیاش را نیز روشنتر کرده است. اما در یکی از قسمتهای اخیر، ما بار دیگر نگاهی تازه به گذشتهی یکی از پیچیدهترین شخصیتها انداختیم.
به گزارش انتخاب و به نقل از gizmodo؛ مدتهاست که «سرنا جوی واترفورد» توجه بینندگان را به خود جلب کرده است؛ شخصیتی که با بازی درخشان «ایوون استراهوفسکی» جان گرفته است—زنی که از همان ابتدا حامی سرسخت دستورکار مذهبی-افراطی گیلیاد بود و با فرد واترفورد ازدواج کرد؛ کسی که پس از دگرگونی اجباری ایالات متحده به فرماندهای بانفوذ تبدیل شد. سرنا، که پیشتر نویسندهای پرطرفدار و سخنران سیاسی بود، با رضایت، حرفهاش را کنار گذاشت و برای مدتی، نقشی مطیعانه به عنوان یک همسر را پذیرفت.
اما هر چه سریال جلوتر رفت، نشان داد که سرنا فقط یک بنیادگرای مذهبی ساده نیست. میل شدید او به مادر شدن، ریشهی بسیاری از تصمیمات تلخ و مخربش بود؛ اما او کمکم دریافت که انسان کاملی نیست و آغاز به درک اشتباهاتش کرد—تا جایی که حس عمیقی از پشیمانی از نقش خود در این فاجعهی جهانی پیدا کرد.
در قسمت دوم فصل ششم، با عنوان «تبعید»، بینندگان برای نخستینبار با پدر سرنا آشنا شدند. (مادرش را در فصل سوم دیده بودیم که چندان خوشبرخورد نبود و از آن زمان دیگر خبری از او نشد.) در این قسمت، دو فلاشبک گنجانده شده که در موازات داستانِ زمان حال روایت میشوند؛ زمانی که سرنا تصمیم میگیرد به گیلیاد بازگردد—بهطور خاص به منطقهای جدید به نام «بیتاللحم نو»، جایی که امیدوار است با رهایی از عذاب وجدان، دوباره به مسیر مورد نظر خداوند بازگردد.
«بروس میلر»، خالق سریال، در گفتوگو با The Wrap میگوید که رابطهی سرنا با پدرش—که کشیش است—مدتهاست که ذهن تیم نویسندگان را به خود مشغول کرده بود. او توضیح میدهد: «ما دربارهی سرنا خیلی چیزها یاد گرفتهایم، اما این ماجرا چیز دیگریست. چون رابطهای نیست که او خودش انتخاب کرده باشد، مثل رابطهاش با فرد. اینجا این سؤال پیش میآید که تو چگونه به زنی تبدیل شدی که اکنون هستی؟ این سؤال واقعاً جذاب است. چون حالا دیگر ما تا عمق شخصیت سرنا نفوذ کردهایم و میدانیم درونش چه میگذرد. بنابراین وقتی به فصل ششم میرسیم، کنجکاو میشویم که پدرش چه جور آدمی بوده؟ این موضوع در ابتدا چندان مهم به نظر نمیرسید، چون سرنا کلی رابطهی دیگر داشت. اما حالا که میدانیم چقدر شخصیتش استوار و پیچیده است، رابطهاش با پدرش اهمیت دوچندانی پیدا کرده.»
دو صحنهی فلاشبک از رابطهی او با پدرش در فاصلهی چند سال از یکدیگر رخ میدهند. در اولین صحنه، سرنا تازه با فرد آشنا شده و پدرش بابت تور کتابخوانیاش به او تبریک میگوید. در صحنهی دوم، پدرش که حالا بسیار پیرتر و ضعیفتر شده، به صحبتهای مشتاقانهی سرنا گوش میدهد که با هیجان میگوید: «ما داریم کشور را تغییر میدهیم!»
در آن زمان، او فکر میکرد که در حال تحقق خواستهی پدرش است تا الهامبخش یک جنبش بزرگ باشد—اما ما میدانیم که ازدواجش با فرد به مصیبتی جانکاه تبدیل خواهد شد، و «تغییراتی» که او به آنها باور داشت، چیزی جز رنج، وحشت و ویرانی به همراه نمیآورد؛ نه بهشت جدیدی که تصور میکرد. شاید حالا امیدوار است که «بیتاللحم نو» همان بهشت گمشده باشد؟ هیچگاه نمیتوان پیشبینی کرد سرنا چه خواهد کرد، اما او همیشه استعداد عجیبی در «بر سر پا ماندن» دارد.
source