به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، یکی از سفرنامههای حج نگاشتهشده در سالهای پس از انقلاب «غوغای غبار» نوشته گلعلی بابایی است، بابایی سال 1387 به سفر حج رفت و حاصل این سفر را بهصورت سفرنامه در انتشارات سوره مهر منتشر کرد.
سفرنامه حج بابایی در «غوغای غبار» از مرداد 87 در تهران شروع میشود و تا آذر ماه همان سال در مکه ادامه پیدا میکند. وی در جایی درباره اینکه چرا اسم این کتاب را «غوغای غبار» گذاشته گفته است: «در حین طواف و نیز حضور در مسجدالنبی(ص) احساس میکردم گمشدهای هستم در غبار، البته این شعر میرشکاک هم در اندیشهام بود که گفته: در تکاپوی سراغ بینشان معشوق خویش، جادهها خواندیم و غوغای غبار آموختیم.»
ماجرای چگونگی مشرف شدن بابایی به حج نیز خود داستان جالبی است؛ بابایی سفر حج خود را عنایتی از جانب شهدا میداند و میگوید: «در تیرماه 87 در تالار وزارت کشور مراسمی در یادبود حاج احمد متوسلیان برگزار شده بود، حاج قاسم صادقی رفت پیش فرمانده سپاه و گفت: «حضرت آقا این گلعلی بابایی را تشویق کردند، شما نمیخواهی برایش کاری بکنی؟»، آقای جعفری هم همانجا نوشت که از سهمیه سپاه مشرف شوم به حج، حتی تاریخ عزیمتمان هم نشانهای داشت، من در بحبوحه عملیات کربلای پنج در 22 آبان 65 از جبهه آمدم که زندگی مشترک تشکیل بدهم، در 22 آبان 87، در سالروز ازدواجمان بههمراه همسرم عازم حج شدیم.»
سفرنامه بابایی یک تفاوت عمده با سایر سفرنامههای نوشتهشده از حج دارد و آن، پیوندی است که نویسنده میان سفر حج و دفاع مقدس بهزیبایی برقرار کرده است. بابایی در عین حال تلاش کرده است سفرنامهاش آموزشی نیز باشد، این مهم تا جایی پیش رفته است که بسیاری پس از انتشار این سفرنامه، آن را با خود به سفر حج بردهاند.
وی پیش از نگارش این سفرنامه، سفرنامههای حج متعددی را مطالعه کرده است، از جمله «خسی در میقات» جلال آلاحمد، «حج» دکتر علی شریعتی، «سفر به قبله» هدایتالله بهبودی، «جای پای ابراهیم» محمد ناصری و معتقد است که سفرنامههای جدید چندان مضامین سیاسی ندارند و بیشتر حول مباحث عرفانی و عقیدتی میگردند، هرچند سفرنامههای جلال و شریعتی نگاهشان سیاسی بود و تلاش میکردند از دیدن برخی صحنهها و رخدادها سیاست را بجویند و پیوست سیاسی به سفرنامه خود بدهند.
در بخشی از این سفرنامه گلعلی بابایی در خانه خدا به یاد سالهای جنگ و جبهههای دفاع مقدس یادی از شهدای 8 سال دفاع مقدس میکند و مینویسد:
«با مرور این جملات سراسر صفا و صداقت متعلق به شهید عزیزمان بسیجی که همیشه احمد امینی، بیش از پیش به حقارت خودم یقین حاصل میکنم و به بزرگی روح و عظمت جان تابناک شهیدان ایمان میآورم. راستی اگر آدمی بخواهد در وصف دوستیهای فی مابین بچهها در جبهه، جملهای بنویسد، خدا وکیلی آیا از کلمات معطری که احمد نوشته بود، رساتر هم یافت میشدند؟ دوستیهایی که در قلب و روح بچهها ریشه داشت.
به قول امروزیها End رفاقت بودند، رفاقتی آن همه عاری از رنگ و سرشار از یکرنگی به گونهای که راضی بودند در سختترین لحظات نبرد جان خود را فدای یکدیگر کنند. خواستم برای نامه بیتکلفی که علی سلطان محمدی با فرستادن آن، برای لحظاتی سبب شد روح مکدّرم با ارواح طیبه رفقای شهیدم الحاق پیدا کند، در این سفرنامه بی سرو سامان که تا به حال نوشتهام، سرفصلی پبدا کنم.که دیدم هر چه به مغزم فشار میآورم چیزی عایدم نمیشود و نمیتوانم آنگونه که در خور شان آسمانی آن بچههاست مطلبی بنویسم، نامه را برداشتم و بردم به صحن مسجدالحرام، آن را به دست گرفتم، طوری که گویی زیارتنامه است. از کنار حجرالاسود، نیت طواف کردم، به نیابت از همان شهیدان باصفا و همچنین دیگر شهیدانی که نامشان مثل رگبار متبرک باران سر آغاز فصل بهار، بر کویر ذهنم باریدن گرفتند.
به قدری طعم این طواف در ذائقه جانم شیرین بود که شلوغی و ازدحام جمعیت را حتی برای یک لحظه احساس نکردم. گویی دور کعبه همان خط مقدم جبهه جنگ است. چنان مجذوب اسامی آن نامآوران از یاد رفته شده بودم که به هر طرف سر میچرخاندم، مست دیدار سیمای آفتابیشان میشدم.
آنها را با همان لبهای گشوده به لبخند و ملبس به همان لباسهای خاکی در اطراف خودم دیدم، احمد امینی را دیدم با آن لباس گل و گشاد بسیجی که همیشه خدا به تن داشت. مهرداد رحیمی را با همان کلاه حصیریاش، مهدی آقایی را با همان لباس پوشیدن منظم و مرتبش به سبک نظامیان حرفهای، فرهاد نصیری را با همان لبخند آخرینش رو به دوربین حاج اصغر آبخضر، در آخرین دم حیات دنیویاش بر شانه شرقی جاده اهواز خرمشهر در آن روز داغ جمعه دهم اردیبهشت 1361. مسعود تقیزاده را با قهقهه مستانهاش، پشت آن کالیبر دوشکا، حبیب غنیپور آبروی قلم به دستان وادی جنگنویسی را با آن وقار مردانه و متانت دوست داشتنیاش. احمد عسکریزاده را با همان چهره جدی و نگاه دریایی و سرانجام…. عزیزترین عزیزم در جمع محمود پیربداغی را با همان صلابت و قدرت فرماندهی و لبخند دلربای همیشگیاش حاج آقا مُطلبی پیشنماز بسیجی سیرت مسجد محل،را هم دیدم.»
انتهای پیام/
source