خبرگزاری تسنیم ـ علی باشتنی سبزواری؛ در سپهر تحولات نظامهای انقلابی، مقاطعی وجود دارد که نهتنها نظم سیاسی، بلکه بنیانهای هویتی یک نظام را در معرض آزمونی تاریخی قرار میدهد. خردادماه 1368، یکی از این لحظات خطیر در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بهشمار میرود؛ هنگامیکه نظامی برآمده از انقلاب، با فقدان بنیانگذار فرهمند خود، امام خمینی(ره)، مواجه شد و ناگزیر گردید در فقدان شخصیت محوری و مشروعیتبخش خویش، به بازتعریف بنیانهای ثبات، اقتدار و استمرار خویش بپردازد.
در دهه نخست پس از پیروزی انقلاب، انسجام ساختار سیاسی تا حد زیادی بر محور کاریزمای شخص امام استوار بود؛ شخصیتی که از ترکیب مرجعیت دینی، سلوک عرفانی، سابقه مبارزاتی و توان بسیج اجتماعی برخوردار بود و در ناخودآگاه جمعی ملت ایران، بهعنوان تجسم اراده سیاسی و اخلاقی نظام تلقی میشد. با رحلت ایشان، خلاء چندلایه در سطوح نمادین، نهادی و روانی پدید آمد؛ خلأی که صرفاً به فقدان یک رهبر محدود نمیشد، بلکه تزلزل در پیوندهای عاطفی جامعه با رأس حاکمیت، ابهام در مسیر جانشینی، و نیاز به بازسازی نظام مشروعیت را در پی داشت.
در چنین زمینهای، انتخاب آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر جدید نظام، انتخابی صرفاً حقوقی و مبتنی بر موازین فقهی نبود، بلکه تصمیمی راهبردی در شرایطی مبهم و حساس تلقی میشد. ایشان نه از مراجع عظام آن زمان محسوب میشد و نه سرمایه نمادینی را که امام طی دههها کنشگری و رهبری در حافظه اجتماعی تثبیت کرده بود، بههمراه داشت. از این منظر، رهبری جدید ناگزیر بود مشروعیت خود را نه از گذشتهای تثبیتشده، بلکه از عملکرد آیندهمحور و توانایی در مدیریت یک جامعه در حال گذار، کسب و تثبیت کند.
در سطح اجتماعی، شرایط ایران در پایان دهه شصت خورشیدی، حاکی از نوعی فرسودگی روانی، گسست امید اجتماعی، و نیاز عمیق به بازسازی معنوی و مادی بود. هشت سال جنگ تحمیلی، افزون بر تخریب گسترده زیرساختها، نوعی خستگی جمعی را در میان مردم پدید آورده بود. مفاهیمی نظیر ایثار، مقاومت و فداکاری که در دهه اول انقلاب ابزار اصلی انسجام و بسیج عمومی بهشمار میرفتند، در آستانه دهه هفتاد، به خاطرهای تاریخی بدل شده بودند که ظرفیت بسیج مجدد از درون آنها بهشدت کاهش یافته بود. جامعه در آن مقطع، بیش از هر چیز در جستوجوی ثبات، بازسازی اقتصادی، و احیای نشاط عمومی بود؛ مطالباتی که مستلزم بازتعریف در لحن و گفتمان سیاست رسمی بود.
در همین بستر، اقشار جدیدی از طبقات متوسط شهری، مدیران تکنوکرات، دانشگاهیان و نیروهای فکری نوظهور، بهتدریج جایگاه مؤثری در مناسبات اجتماعی و فرهنگی پیدا کردند. این گروه که بعدها در ادبیات سیاسی با عنوان قشر خاکستری شناخته شدند، نه در مدار وفاداری تودهای به نظم سیاسی تعریف میشدند و نه در موضع اپوزیسیون رادیکال قرار داشتند. بلکه با تأکید بر شاخصهایی چون عقلانیت، کارآمدی و مشارکت نقادانه، رویکردی سنجیده، گاه تردیدآمیز و عمدتاً انتقادی نسبت به روندهای رسمی اتخاذ میکردند. مواجهه با این طبقه، نیازمند درک عمیق از تحولات جامعهشناختی، و نیز تدابیری ظریف برای بازسازی اعتماد عمومی در سطوح نوین بود.
در همین حال، محیط بینالمللی نیز شاهد تحولی بنیادین بود. فروپاشی بلوک شرق، پایان جنگ سرد، و سیطره گفتمان جهانیسازی، مختصات نظام بینالملل را بهطور کلی دگرگون ساخت. پارادایم توسعه نئولیبرال، فردگرایی سیاسی، رقابت حزبی و بازار آزاد، بهتدریج به شاخصهای هژمونیک نظم نوین جهانی بدل شدند و در اغلب کشورهای در حال توسعه، به مطالبه بخشهایی از طبقه متوسط تبدیل گشتند. در چنین فضایی، انقلابهای تودهای، الگوهای بسیج جمعی و گفتمانهای ایدئولوژیک، بهتدریج به حاشیه رانده شدند. در نتیجه، جمهوری اسلامی ایران نیز ناگزیر بود با درکی واقعگرایانه از این تحولات، به بازبینی در شیوههای تثبیت اقتدار و مشروعیت خویش بپردازد.
در این میان، مرحلهای تازه از دولتسازی در ایران آغاز شد؛ مرحلهای که دیگر صرفاً بر مدار انقلاب و بسیج تودهای نمیچرخید، بلکه به تثبیت نهادهای رسمی، عقلانیسازی سازوکارهای اجرایی، و ارتقای سرمایه نمادین و کارآمدی در ساختار سیاسی نیاز داشت. رهبری در این مرحله، نه فقط ضامن انسجام درونی نظام، بلکه مرجع بازتولید معنا برای سیاست دینی در شرایط گذار بود.
حضرت آیتالله خامنهای، در مواجهه با این وضعیت، الگوی متمایزی از رهبری ارائه داد. الگویی که بر حفظ اصول ایدئولوژیک انقلاب اسلامی از یکسو، و در عین حال تعامل مدبرانه با الزامات نوین ساختاری، اجتماعی و بینالمللی از سوی دیگر مبتنی بود. ایشان با طرح مفاهیمی چون «پیشرفت اسلامی»، «تمدن نوین اسلامی»، «جهاد تبیین» و «مردمسالاری دینی»، زمینه نظری لازم برای عبور از ساختارهای برآمده از انقلاب بهسوی ساختارهای در حال نهادینهسازی را فراهم ساختند؛ بدون آنکه اصول و آرمانهای بنیادین انقلاب به حاشیه رانده شود.
نقشآفرینی رهبری جدید در مواجهه با تحولات بیرونی نیز واجد اهمیت است. در دهههای پس از رحلت امام خمینی(ره)، جمهوری اسلامی با چالشهای گوناگون در حوزه روابط بینالملل مواجه شد؛ از تحریمهای فراگیر و پروژههای فشار حداکثری گرفته تا تهدیدهای امنیتی و جنگهای نیابتی در منطقه. در تمام این مقاطع، جهتگیری کلان نظام از تعلیق، انفعال یا فروپاشی مصون ماند؛ امری که بدون وجود نهاد رهبری باثبات، هوشمند و برخوردار از قدرت پیشبینی، بهسادگی ممکن نبود.
اگر بخواهیم با نگاهی جامعهشناختی و راهبردی به این مقطع بنگریم، میتوان گفت که جمهوری اسلامی ایران، در مرحله پسا-کاریزما، نهتنها از فروپاشی یا واگرایی درونی مصون ماند؛ بلکه توانست با حفظ انسجام نهادی و تقویت کارآمدی ساختاری، الگوی نسبتاً موفقی از استمرار اقتدار سیاسی در شرایط فقدان رهبر کاریزماتیک ارائه دهد. این دستاورد، بیش از آنکه محصول مکانیزمهای صوری حقوقی باشد، مرهون عقلانیت نهاد رهبری، پیوند تدریجی با بدنه اجتماعی، و ظرفیت بالای انطباقپذیری نظام در برابر شرایط متحول بود.
امروز، پس از گذشت بیش از سه دهه از آن مقطع سرنوشتساز، تحلیل وضعیت آغازین رهبری حضرت آیتالله خامنهای، نهفقط از منظر تاریخی، بلکه بهعنوان یک تجربه موفق در حکمرانی دینی در شرایط گذار، موضوعی درخور تأمل عمیق بهشمار میرود. تجربهای که نشان داد امکان گذار از رهبری کاریزماتیک به رهبری نهادی، در چارچوب یک نظم دینی-سیاسی، ممکن است؛ مشروط بر آنکه عقلانیت راهبردی، تشخیص بهموقع اولویتها، و توانمندی در بازسازی سرمایه نمادین، در رأس ساختار سیاسی موجود باشد.
انتهای پیام/
source