
افرادی مثل سجاد افشاریان و ساعد سهیلی، حتماً با علم به دنبالکنندههایی که از دست میدهند، بهجای بیهوده گفتن از «ایران» به اسرائیل تاختهاند. آنها سر مرز ایران ایستادهاند.
نادر سهرابی – عادت جنگ به مطلق کردن امور یا دستکم میل به آن است. در لحظات خاص اینچنینی که هر چیز به سرنوشت خودش نزدیکتر میشود، آسانتر میشود به ماهیت امور پی برد. جنگ ما را همسایه مرگ میکند. کاری میکند که یکباره از زندگی روزمره که حجاب فکر شده است فاصله بگیریم و دوباره بیاندیشیم که زندگی چیست و چه معنایی داشته است؟! خانواده چیست و به چه کار میآید؟! وطن چیست و وطن کجاست؟! مخصوصاً این سؤال اخیر این روزها رهایمان نمیکند. این پرسش خودش را در ذهن مردمان ما به شکلهای متفاوتی عرضه میکند: اینکه آیا این جنگ، جنگ ماست؟! اینکه ما سرباز این جنگیم یا صرفاً قربانیان آن؟! و از همه مهمتر اینکه وطندوستی چگونه خودش را در موضعگیریهای ما منعکس میکند.
دو سؤال ابتدایی اساساً به تبیین و جهت کلی عملکرد حاکمیت در مردمی کردن امور مربوط است، به جدی گرفتن مردم در تمامیت خودشان و احترامگذاشتن به گوناگونیهای اجتماعی و فرهنگی و پذیرفتن کاستیهای فرهنگی در نهادهای مسئول. اما الآن احتمالاً برای سخن گفتن از آنها دیر شده است و پس از پایان جنگ نیز بعید است کسی دوباره به آن برگردد. این پرسش در ایران همواره ناکام و نامراد خواهد ماند. بخش بزرگی از سوگواریهای ما در تمام مناقشات اجتماعی در واقع سوگواری برای همین ناکامی همیشگی است.
هرچه هست، پرسش سوم ربطی به این دو پرسش ندارد. به وطن ما حمله شده است. نه از جانب یک دولت معمولی که مثلاً سربهسرش گذاشتهایم و شیطنت کردهایم و حالا بهخاطر ماجراجوییهای حکومت به دردسرش افتادهایم، بلکه از جانب شقیترین رژیم موجود در عالم؛ رژیمی که در یک سال و اندی، ۶۰ هزار فلسطینی را قتل عام کرده است؛ رژیمی که امروز در تمام اجتماعات، مسابقات ورزشی، کنسرتها و دیگر حرکتهای اجتماعی پرچم فلسطین که در واقع پرچم مقابله با آن رژیم است برافراشته میشود؛ در اتمسفر خارج از ایران و جمهوری اسلامیاش، مورد خشم و هجو و استهزا قرار میگیرد و افکار عمومی جهان، هیچ شکی در جنایتکار بودنش ندارند. ما به ورطه جنگی افتادهایم که عقبهاش درست همان عقبه صدام در جنگ اول تحمیلی است.
حالا میتوانیم دوباره این سؤال را بپرسیم که وطندوستی ما چگونه در کار میآید. واقعیت این است که در چنین لحظاتی ایران به خودی خود هیچ چیز نیست. در موضعگیری برخی افراد مشهور و مردمانی که طبعاً از قدرت و محبوبیت آنها الهام میگیرند، زیاد میبینیم که میگویند «ایران» و مطالبشان بهطورکلی حول نام ایران میچرخد. در تمام این موضعگیریها ایران در بهترین حالت یک وجود انتزاعی و کلی باقی میماند؛ امری که جداافتاده و یله، آن بیرون افتاده و نمیتوان گفت که دقیقاً چیست آنچه آن را ایران مینامیم. چنین اشارهای به «ایران» اشارهای غیرمسئولانه و بیخطر و البته بزدلانه است؛ گوینده پشت نام بزرگ «ایران» پنهان میشود تا از باری که حقیقتاً باید به دوش بکشد شانه خالی کند.
چیزها با مرزهایشان چیزی میشوند. وقتی به چیزی اشاره میکنیم درواقع به حدودش اشاره میکنیم. هرچیزی که خارج از این مرز و حدود است، آن چیز خاص نیست و اگر بخواهد از مرزهای آن چیز خاص تخطی کنند و به درونش رسوخ کنند، آن چیز خاص بودن آن را تهدید میکنند. این توضیح نیمهفلسفی درباره هر کشور، بهویژه در زمانه جنگ بیشتر از هر چیز دیگری صدق میکند. تنها زمانی میتوان ادعای فدایی وطن بودن کرد که به آن مرز و چیزی که مرزهایش را تهدید میکند، اشاره شود. امروز اسرائیل است که مرزهای ما را تهدید میکند.
شرایط شهرت اما اقتضا میکند که فرد مشهور تا جای ممکن جانب همه طرفها را بگیرد. این البته اقتضای اقتصاد لیبرال است. برای فروشنده، هیچچیزی نباید وجود داشته باشد که فروش و مصرف را مختل کند. بنابراین هیچ مرزی نباید وجود داشته باشد. حالا همه مخاطبان از چهرههای محبوب انتظار دارند که یک حرفی بزنند. در اینجا خیلی فرق هست بین چهرههایی که با گرفتن جانب «وسط» تلاش میکنند که مشتریان خود را حفظ کنند و کسانی که بدون پروای از دست دادن مخاطبهای صفحهشان دقیقاً به مرز اشاره میکنند. گروه اول بهسادگی میگویند «ایران» اینگونه هم دل مخاطبان خشمگین از تجاوز اسرائیل را که به همین حداقل قانعند بهدست میآورند و هم دل مخاطبانی را که به هر دلیل از حاکمیت دلخورند و دشمنی با اسرائیل را موافقت با شعارهای حکومت میدانند میدانند.
ایبسا سکوت کردن، درباره ترس سگ و گربهها از صدای موشک حرف زدن یا پرداختن به مسائل پناهندگان به سایر شهرها، شریفتر از اینگونه «ایران» گفتن است. این یادداشت نه تلاشی برای نطقکشی و تفتیشعقیده و پروندهسازی است نه هیچچیز دیگر. نه خیانتی در کار است و نه شکلی از دشمنی.
چه خیانتی؟! همهچیز ذیل منطق بازار تعیین و تعریف شده است و این منطق چنان همهچیز را از معنا تهی کرده است، که دیگر اهمیتی ندارد.
اما در این میان از یک چیز نباید گذشت. افرادی مثل سجاد افشاریان و ساعد سهیلی، حتماً با علم به دنبالکنندههایی که از دست میدهند، بهجای این بیهوده گفتن از «ایران» به اسرائیل تاختهاند. آنها سر مرز ایران ایستادهاند. کافی است که به زحمت و با مرارت چند فالووری در اینستاگرام پیدا کرده باشیم تا بدانیم دانهدانة آنها تا چه حد به جان آدم بستهاند. با کمی اغماض در اغراق باید گفت کسی که از این دانه دانهها میگذرد، دارد پاکبازی میکند؛ دارد خونچکان در میانة میدان نبرد میکند. در میان تمام این موضعگیریها تنها اوست که حقیقتاً گفته است «ایران» و نهتنها «ایران» بلکه پای معنای کلمات، پای از معنا تهی نشدن کلمات، پای معنا، خود «معنا» ایستاده است.
انتهای پیام/
source