Wp Header Logo 216.png

«نبرد بر سر قطب شمال، با منابع عظیم و دست‌نخورده‌اش، بازی بزرگِ قرن بیست‌و‌یکم خواهد بود.» این عبارت را استیو بنن، استراتژیست ارشد سابق دونالد ترامپ، در مصاحبه‌ای در فوریه بر زبان آورد. حقیقتا هم آنچه امروز در شمال دور در حال وقوع است، شباهت بسیاری به بازی بزرگ قرن نوزدهم دارد؛ رقابت استراتژیک میان امپراتوری‌های بریتانیا و روسیه برای تسلط بر مناطق حیاتی و سرشار از منابع در آسیای مرکزی.

به گزارش تجارت نیوز؛ در نسخه امروزی این رقابت، چین، روسیه و ایالات متحده به دنبال گسترش نفوذ و دسترسی به منابع اقتصادی و ایجاد مناطق حائل برای حفظ امنیت خود هستند. حال اگر این کشمکش‌ها شدت گیرد، شاید سرنوشت بازی همانند گذشته به دست سرمای شدید رقم بخورد.

وقتی رقابت‌های قرن نوزدهم تکرار می‌شود!

با بازگشت پویایی‌های قدرت قرن نوزدهم، کتاب تازه‌ «آمریکا در قطب شمال» نوشته مری تامپسون-جونز، دیپلمات پیشین آمریکایی، روایتی روشن از چگونگی تبدیل ایالات متحده به یک قدرت قطبی ارائه می‌دهد. او هشدار می‌دهد که در حالی که ایالات متحده سابقه‌ای نسبتا موفق در حضور در منطقه قطب شمال داشته، اکنون به این منطقه‌ حیاتی، که به کانون رقابت قدرت‌های بزرگ جهانی تبدیل شده، توجه چندانی ندارد.

حتی با این که مدت کوتاهی از انتشار این کتاب گذشته، تحولات جدید بر حساسیت موضوع افزوده‌اند. ترامپ پس از بازگشت به کاخ سفید بارها از کانادا به‌عنوان «پنجاه‌و‌یکمین ایالت آمریکا» یاد کرد و وعده داد که آمریکا «به هر قیمتی» گرینلند را که قلمرویی خودمختار تحت حاکمیت دانمارک است، به دست خواهد آورد.

در همین حال، همکاری روسیه و چین پس از اعلام «همکاری نامحدود» در سال ۲۰۲۲، در حوزه‌هایی چون علم، فضا و عملیات‌های نظامی در قطب شمال گسترش یافته؛ بالاخص در حوزه های گشت‌های مشترک گارد ساحلی و نیروی دریایی. همچنین تماس‌های اخیر واشنگتن با مسکو نیز به عنوان یک عامل غیرمنتظره وارد بازی شده است. حال اگر این مذاکرات به توافقی بزرگ بینجامد، ممکن است نظم ژئوپولیتیک منطقه را به‌کلی دگرگون کند.

صرف‌نظر از آن‌چه رخ دهد، رقابت بر سر منابع معدنی حیاتی، مسیرهای دریایی، شیلات، منابع طبیعی، استخراج از بستر دریا و ارتباطات ماهواره‌ای مقوله‌ای است قابل پیش‌بینی و محتمل که ایالات متحده برای مشارکت یا رویارویی با آن آمادگی ندارد. سال‌هاست که روسیه و چین در حال برنامه‌ریزی برای بهره‌برداری از مسیرهای کشتیرانی جدید در قطب شمال هستند، توانایی‌های علمی و نظامی خود در زیر دریا را تقویت کرده و تاکتیک‌های جنگ ترکیبی خود را ارتقا داده‌اند، در حالی که توجه واشنگتن معطوف به نقاط دیگر بوده است.

اگر آمریکا قصد دارد در این رقابت باقی بماند، باید به‌طور جدی حضور نظامی، اقتصادی، علمی و دیپلماتیک خود در قطب شمال را، آن هم در هماهنگی کامل با متحدانش، افزایش دهد. در غیر این صورت، احتمالا خیلی زود به این نتیجه می‌رسد که بازی بزرگِ جدید را از پیش باخته است.

احیای کارزار زیر ساختی در شمالگان

تامپسون-جونز در کتاب خود، تاریخچه‌ای غنی از تجربه ایالات متحده در قطب شمال ارائه می‌دهد؛ از جمله نقش فعال این کشور در شکل‌دهی به سیاست‌های قطبی کشورهایی همچون کانادا، دانمارک (از طریق گرینلند)، فنلاند، ایسلند، نروژ، روسیه و سوئد. او با نقل روایت‌هایی زنده و به‌یادماندنی از هر یک از این کشورهای قطبی، تصویر دقیقی از واقعیت‌های این منطقه ترسیم می‌کند.

تامپسون-جونز، دیپلمات پیشین ایالات متحده در کانادا، در سراسر کتاب خود مردم ساکن قطب شمال را تحسین کرده و تاثیرات تغییرات اقلیمی، نیاز به امنیت، و ارزش دوستی و اتحاد را—آن‌گونه که در ضرب‌المثل اینویی آمده: «دوستان زمانی ارزشمندند که یخ بشکند»—به‌خوبی نشان می‌دهد. او کتاب خود را با انتقادی صریح، اما دقیق، از کم‌تحرکی و بی‌برنامگی واشنگتن در قبال سیاست‌های اخیر قطبی به پایان می رساند.

تامپسون-جونز که کتاب خود را پیش از انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری ایالات متحده نوشته، به رهبران آینده پیشنهاد می‌دهد که بر تغییرات اقلیمی و دیپلماسی چندجانبه متمرکز تر شده و استراتژی جامع‌تری را برای منطقه قطب شمال اتخاذ کنند. اما این توصیه‌ها به‌سرعت با بازگشت دونالد ترامپ به عرصه سیاسی، خنثی شدند.

با این حال، یکی از پیشنهادهای تامپسون-جونز که احتمالا با روحیه رئیس‌جمهور آمریکا سازگارتر است، واقعیتی است که او آن را «لحظه‌ لانگیِر» می‌نامد؛ اشاره‌ای به جان لانگیِر، صنعت‌گر آمریکایی اهل غرب میانه، که در سال ۱۹۰۱ به مجمع‌الجزایر سوالبارد در شمال نروژ سفر کرد و در آنجا «سنگ آهن و فرصت‌های بزرگ» را دید. او در سال ۱۹۰۶ شرکت ذغال‌سنگ قطبی را تاسیس و تلاش کرد حضور صنعتی پایداری در قطب شمال داشته باشد. تلاشی که نهایتا دولت ایالات متحده از آن استقبال کرد. به گفته تامپسون-جونز، چنین کنشی «چرخش مفهومی عمیق» در رویکرد آمریکا نسبت به قطب شمال به‌شمار می‌رفت و آغازگر دوره‌ای از بلندپروازی‌های فزاینده شد.

اکنون، بیش از یک قرن بعد، ایالات متحده باید بار دیگر به دنبال «فرصت‌های بزرگ» در قطب شمال باشد، بالاخص اگر می‌خواهد در رقابت با رقبایش – یعنی روسیه و چین – باقی بماند. هر سه بازیگر در این منطقه با اهداف و روش‌هایی متفاوت سرمایه‌گذاری کرده‌اند.

برای روسیه، که بخش عظیمی از قلمرو قطبی را در اختیار دارد، این جغرافیا برای بقای اقتصادی و نظامی‌اش حیاتی است. از منظر چین، قطب شمال فرصتی برای تنوع‌بخشی به منافع اقتصادی جهانی‌اش محسوب می‌شود.

از دیدگاه ایالات متحده – که از سال ۱۸۶۷ با خرید آلاسکا از روسیه پایگاه خود را در قطب شمال تثبیت کرد (معامله‌ای که دیمیتری روگوزین، معاون سابق نخست‌وزیر روسیه، آن را «خیانت به قدرت روسیه» توصیف کرده) – این منطقه خط مقدم دفاعی در شمال به‌شمار می‌رود.

قطب شمال بخش مهمی از راهبرد ژئوپولیتیکی ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه است. او در پی ایجاد مسیر دریایی شمالی است؛ مسیر آبی‌ای که از سواحل شمالی روسیه می‌گذرد و با تأسیسات بندری جدیدی که از طریق خطوط راه‌آهن به نواحی زیرقطبی روسیه متصل شده‌اند، پشتیبانی می‌شود. ناوگان جدیدی از یخ‌شکن‌های روسی کشتی‌های ثبت‌شده را در این مسیر همراهی خواهند کرد؛ مسیری که صادرات منابع طبیعی روسیه و انتقال کالاهای چینی در مسیر شرق-غرب را تسهیل می‌کند.

تامپسون-جونز در این پروژه عظیم، پژواک میراثی وحشتناک را بازمی‌یابد: احیای کارزار زیرساختی استالین در قطب شمال، که در آن جاده‌ها، خطوط راه‌آهن و معادن با استفاده از زندانیان و کارگران اجباری ساخته شدند؛ بسیاری از آنان در این فرآیند جان باختند. یکی از جاده‌ها به «جاده استخوان» شهرت یافت، چرا که به‌گفته او «برای هر متر از آن، یک جسد در زیر خاک مدفون شده بود.»

بازی چین و روسیه در قطب شمال

اگرچه رویکرد پوتین در توسعه اقتصادی و نظامی قطب شمال، از خشونت دوران استالین فاصله دارد، اما از منظر جاه‌طلبی شباهت‌هایی دارند. پس از فروپاشی شوروی، بسیاری از پایگاه‌های نظامی این بازیگر در قطب شمال بسته شدند، زیرساخت‌ها تخریب یا رها گشتند، و جمعیت‌های محلی – با قطع یارانه‌های دولتی – مهاجرت کردند. اکنون دولت روسیه با تعویق درخواست‌های مهاجرت ساکنان، تلاش می‌کند جلوی کاهش بیشتر جمعیت قطب شمال را بگیرد. همچنین، زندان‌های قطبی به اماکن ترجیحی دولت برای تبعید زندانیان سیاسی تبدیل شده‌اند؛ از جمله الکسی ناوالنی، رهبر اپوزیسیون، که در سال ۲۰۲۴ در یکی از همین زندان‌ها به شکلی مشکوک جان باخت.

روسیه در حال ساخت و بازسازی پایگاه‌های نظامی در قطب شمال است؛ تا حدی برای تقویت توان نظارتی خود، به‌ویژه با افزایش فعالیت‌های تجاری در مسیر دریایی شمالی. ظهور ناگهانی پرچم‌های روسیه، صلیب‌ها و کشیشان ارتدکس نه فقط در قطب روسیه، بلکه به‌طرز نگران‌کننده‌ای در شمال نروژ، نشانگر ادعای آشکار روسیه بر مالکیت گذشته، حال و آینده‌ این سرزمین‌هاست.

چین نسبتا دیرتر به بازی قطب شمال پیوست. پکن با این که فاقد سرزمین در این منطقه است، اما خود را یک «کشور نزدیک به قطب شمال» می‌داند؛ ادعایی که بر پایه نقشه‌های قرن پانزدهم و علاقه‌اش به حکمرانی بر قطب شمال مطرح شده است. این کشور از سال ۲۰۰۴، زمانی که اولین ایستگاه تحقیقاتی‌اش را در سوالبارد راه‌اندازی کرد، از همکاری‌های علمی برای تقویت حضور و دانش خود در قطب شمال بهره گرفت.

پس از آن، به سراغ سرمایه‌گذاری در پروژه‌های تجاری با کانادا و کشورهای شمال اروپا رفت، اما این کشورها – هم به دلیل نگرانی از شرایط سرمایه‌گذاری چین و هم تحت فشار ایالات متحده – به‌تدریج دسترسی پکن را محدود کردند. فرصت تازه‌ای در فوریه ۲۰۲۲، همزمان با حمله روسیه به اوکراین، برای چین به وجود آمد.

با از دست رفتن بازارهای اروپایی، پایان همکاری‌ها با شرکت‌های انرژی غربی و فشارهای بودجه‌ای ناشی از جنگ، مسکو از سرمایه‌گذاری چین برای پر کردن این خلا استقبال کرد. چین سرمایه‌گذاری در پروژه‌های گاز طبیعی مایع روسیه در قطب شمال و توسعه زیرساخت‌های مرتبط با مسیر دریای شمالی را افزایش داد و حضور تجاری خود را در منطقه گسترده‌تر کرد.

افول آمریکا در سرزمین‌های شمال

ایالات متحده از زمان خرید آلاسکا – به‌منظور دسترسی به منابع طبیعی این سرزمین – به یک قدرت اقتصادی قطبی تبدیل شد. نخستین تلاش آمریکا برای خرید گرینلند نیز در سال ۱۸۶۸ به دلایل مشابهی انجام شد (تلاش‌هایی که در سال‌های ۱۹۱۰، ۱۹۴۶ و ۲۰۱۹ هم تکرار شد و ترکیبی است از انگیزه‌های اقتصادی و امنیتی). پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده حضور خود در منطقه را از طریق شبکه‌ای از ائتلاف‌های منطقه‌ای و پروژه‌های زیرساختی گسترش داد.

در دهه ۱۹۵۰، خط هشدار زودهنگام دوربرد را احداث کرد؛ مجموعه‌ای از ایستگاه‌های راداری که از آلاسکا تا کانادا، گرینلند، ایسلند و جزایر فارو امتداد داشتند و تا سال ۱۹۹۳ برای مقابله با تهدید احتمالی موشک‌های شوروی فعال بودند. آمریکا همچنین با همکاری کانادا، بزرگراه آلاسکا را ساخت و سیستم پدافند هوایی مشترک NORAD را به راه انداخت. واشنگتن به همراه متحدان ناتو، آب‌ها و حریم هوایی شمال اقیانوس اطلس – به‌ویژه اطراف گرینلند، ایسلند و بریتانیا – را به‌منظور ردیابی زیردریایی‌ها و بمب‌افکن‌های هسته‌ای شوروی (و بعدها روسیه) زیر نظر داشتند.

قطب شمال همچنان برای منافع اقتصادی و امنیتی آمریکا حیاتی است. شهر اَنگورِیج در آلاسکا چهارمین فرودگاه باری شلوغ جهان را در خود جای داده است. تقریبا همه سیستم‌های راداری و سامانه‌های ره‌گیر موشک‌های زمینی ایالات متحده در این ایالت قرار دارند؛ موقعیت جغرافیاییِ آن امکان شناسایی زودهنگام تهدیدها را فراهم می‌کند. توافق‌نامه‌های دفاعی اخیر با پنج کشور شمال اروپا و همچنین پیوستن فنلاند و سوئد به ناتو در سال‌های ۲۰۲۳ و ۲۰۲۴، دفاع جمعی در منطقه را تقویت کرده‌اند.

با این حال، واشنگتن در تقویت زیرساخت‌ها و توانمندی‌های خود در منطقه سهل‌انگاری کرده است. فرماندهان نظامی آمریکا از نبود زیرساخت‌های بندری و هوایی، یخ‌شکن‌ها، ماهواره‌ها، سامانه‌های حسگر و تجهیزات و آموزش‌های مناسب برای شرایط سرمای شدید گلایه دارند؛ عناصری حیاتی برای دفاع از سرزمین‌های قطبی.

صف‌آرایی در زمین بازی

به نوشته فارن افرز، جایزه‌ای که روسیه، چین و ایالات متحده برای آن رقابت می‌کنند، چیزی نیست جز کنترل شمالگان. همان‌گونه که بیلی میچل، هوانورد آمریکایی، در سال ۱۹۳۵ گفته بود: «هر کس آلاسکا را در اختیار داشته باشد، جهان را در اختیار دارد.»

کنترل سرزمین‌های قطبی چندین مزیت راهبردی دارد. عبور از مسیرهای قطبی فاصله حمل‌ونقل کشتی‌ها، هواپیماها، کابل‌های زیردریایی و موشک‌های بالستیک قاره‌پیما را کاهش می‌دهد. این منطقه همچنین میزبان ایستگاه‌های زمینی ماهواره‌ای و سکوهای پرتاب به مدار قطبی است؛ زیرساخت‌هایی حیاتی برای عملیات‌های غیرنظامی و نظامی. با آن‌که ارتباطات در عرض‌های بالا محدود است، اما زیرساخت‌های مخابراتی در قطب شمال برای ردیابی کشتی‌ها، پایش آب‌وهوا و یکپارچه‌سازی سامانه‌های نظارتی بسیار مهم است.

سرزمین‌ها و بسترهای دریایی قطبی سرشار از مواد معدنی حیاتی و منابع انرژی‌اند، و در حالی که دمای اقیانوس‌ها افزایش می‌یابد، ماهی‌ها برای یافتن آب‌های سردتر به سمت شمال مهاجرت می‌کنند و آب‌های قطبی به منبعی فزاینده برای تأمین غذا بدل می‌شوند.

مرزهای اصلی رقابت در آینده در بستر دریای قطب شمال، آب‌های بین‌المللی و حتی در مسیر دسترسی به فضا ترسیم خواهد شد. زیردریایی‌های هسته‌ای آمریکا و روسیه در حال حاضر در مناطقی گشت می‌زنند که کابل‌های زیردریایی اروپا و آمریکا را به هم متصل می‌کنند، و احتمال دارد با هدف‌گیری این کابل‌ها توسط کشتی‌های روسی و چینی، امنیت این مناطق به خطر بیافتد.

کشورها همچنین در پی تثبیت دسترسی خود به معادن مواد معدنی حیاتی خواهند بود. در سال ۲۰۲۳، کمیسیونی وابسته به کنوانسیون حقوق دریاها (UNCLOS) تحت نظر سازمان ملل، بیشتر ادعاهای روسیه برای گسترش فلات قاره‌اش به درون قطب مرکزی را تایید کرد. (روسیه در نهایت باید برای حل اختلافات بر سر مناطق همپوشان با کانادا و دانمارک مذاکره کند.)

همزمان استخراج در بستر دریا در این مناطق می‌تواند حضور تجاری و نظامی روسیه در آب‌های بین‌المللی را افزایش دهد. اختلاف‌ها بر سر وضعیت دو مسیر دریایی قطبی – مسیر دریای شمال روسیه و گذرگاه شمال‌غربی کانادا – احتمالاً ادامه خواهند یافت. روسیه و کانادا این مسیرها را بخشی از آب‌های داخلی خود می‌دانند، اما ایالات متحده و دیگر کشورها آن‌ها را آبراه‌های بین‌المللی قلمداد کرده که مشمول قوانین و محدودیت‌های ملی نمی‌شوند.

با ذوب شدن یخ‌های قطبی، مسیر سومی که تقریبا به‌طور کامل در آب‌های بی‌چالش بین‌المللی قرار دارد ممکن است باز شود و آمریکا باید زیرساخت‌های دریایی و نظارتی لازم برای استفاده فزاینده از آن را توسعه دهد. چین از سال ۲۰۱۲ با ارسال یخ‌شکن به این مسیر، امکان‌سنجی آن را آغاز کرده است.

فصل تازه بازی

در نهایت، جای‌گیری ایستگاه‌های زمینی ماهواره‌ای و سکوهای پرتاب در مدار قطبی در قطب شمال، به یکی از جبهه‌های اصلی رقابت فضایی تبدیل خواهد شد. همان‌طور که روسیه در جنگ اوکراین نشان داد، کشوری که بتواند سامانه‌های ناوبری جهانی را کنترل کرده و ماهواره‌های دشمن را از کار بیندازد، از برتری نظامی چشمگیری برخوردار خواهد شد.

ایالات متحده به شکل نگران‌کننده‌ای برای رقابت نوظهور در قطب شمال آمادگی ندارد. با وجود تلاش‌های کنگره – به‌ویژه هیئت‌های نمایندگی ایالت‌های آلاسکا، مین و واشنگتن – برای واداشتن دولت‌های متوالی به اختصاص منابع کافی به این منطقه، جامعه دفاعی آمریکا همچنان آن را در اولویت پایین‌تری قرار داده است. این بی‌توجهی و کمبود بودجه، چرخه‌ای معیوب ایجاد کرده که منجر به تدوین راهبردهای کم‌رمق و فاقد بودجه و ساختار فرماندهی شفاف شده است.

برای بازگشت به میدان رقابت، آمریکا باید حضور نظامی و اقتصادی خود را در قطب شمال افزایش دهد و با متحدان قطبی‌اش همکاری نزدیکی داشته باشد تا شبکه‌های علمی و نظارتی خود را تقویت کند و توانایی شناسایی و مقابله با تهدیدها را بهبود بخشد.

بارزترین نشانه انفعال آمریکا در آمادگی برای این رقابت، ناوگان فرسوده یخ‌شکن‌های این بازیگر است. نیروی دریایی آمریکا هیچ کشتی سطحی مقاوم در برابر یخ (برای حرکت در آب‌های عمدتاً یخ‌زدایی‌شده) در اختیار ندارد. گارد ساحلی تنها سه یخ‌شکن دارد – کشتی‌هایی قوی که برای باز کردن مسیر در یخ‌های ضخیم طراحی شده‌اند – اما در حال حاضر فقط دو فروند از آن‌ها عملیاتی هستند و باید هم در قطب شمال و هم در قطب جنوب خدمت کنند. فقط یکی از این سه کشتی (که ۵۰ سال قدمت دارد) توانایی شکستن یخ تا عمق ۶ متر را دارد.

در سال ۲۰۲۴، آمریکا یخ‌شکن سومی که در سال ۲۰۱۲ ساخته شده و متعلق به بخش خصوصی است را خریداری کرد، اما این کشتی هنوز نیازمند اصلاحاتی است و انتظار می‌رود در سال آینده عملیاتی شود. این کشتی که توان عبور از یخ‌هایی تا حدود ۱.۵ متر را دارد، صرفا نقش پشتیبان برای یخ‌شکن‌های قدیمی آمریکا را ایفا خواهد کرد تا زمانی که یخ‌شکن قدرتمندتری که در دوره اول ریاست‌جمهوری ترامپ (۲۰۱۹) سفارش داده شد، ساخته شود. موعد هدف برای تکمیل این پروژه سال ۲۰۳۰ است، اما طراحی‌های مکرر و کاهش تخصص در کشتی‌سازی آمریکا – که از دهه ۱۹۷۰ تاکنون ادامه داشته – سبب تاخیر شده‌اند.

source