Wp Header Logo 3205.png


روزنامه فرهیختگان در یادداشتی به نقد و بررسی فیلم «زن و بچه» پرداخته است.

این روزنامه در این زمینه نوشت: «زن و بچه» تا جایی که شروع نشده فیلم بدی است و از جایی که شروع می‌شود، مضحک می‌شود. تقریباً ۴۵ دقیقه ابتدایی فیلم هرز می‌رود و تا مجلس خواستگاری مهناز (ایزدیار) و حمید (معادی) اتفاق ویژه‌ای نمی‌افتد. تا اینجا بخشی از زمان فیلم به معرفی علیار – پسر ایزدیار- می‌گذرد که تنها بازی خوب فیلم متعلق به اوست.

البته آنچه از علیار می‌بینیم محدود به بیرون کاراکتر و شیطنت‌هایش در مدرسه است و فیلمساز موفق نشده رابطه‌ای میان درون و بیرون پسربچه بسازد و تقریباً تماشاگر چیزی درباره درونیات و خلأهای علیار متوجه نمی‌شود. مسئله دیگر در پرده اول (اگر اصلاً بتوان چنین ساختاری برای فیلمنامه قائل شد!) عشق میان مهناز و حمید است. عشقی پلاستیکی و تحمیلی از جانب فیلمساز که هیچ منطقی ندارد.

حمید تقریباً هیچ ویژگی مثبتی ندارد، از سوی دیگر مشخص نیست مهناز با دو بچه از ازدواج قبلی‌اش، چرا عاشق چنین مردی شده است؟ در رابطه آن‌ها چیزی جز تملق و تمجید حمید از چهره مهناز نمی‌بینیم و این نمی‌تواند برای دلباختگی یک زن چهل‌ساله شکست‌خورده کافی باشد، برای دخترکی هفده‌ساله شاید. حمید کلکسیونی از رذایل اخلاقی است که بخشی از آن‌ها برای خود مهناز هم محرز شده و درباره برخی دیگر شک دارد. متأسفانه همه زن‌های فیلم روستایی عقب‌مانده ذهنی هستند و متأسفانه‌تر (!) این که فیلم می‌خواهد شعار حقوق زنان بدهد. 

ترسیم زنان به‌عنوان پلانکتون‌هایی کم‌هوش، از مجلس خواستگاری شروع می‌شود. جایی که دوربین با تأکیدهای فیلمفارسی‌وار و گل‌درشتش، هیزی حمید را شیرفهم می‌کند. تأکید آن‌قدر زیاد است که به نظر می‌رسد همه دنیا متوجه نگاه هیز حمید می‌شوند جز زنانی که در مجلس خواستگاری حضور دارند! بعدازاین اتفاق قرار است جهان بر سر مهناز آوار شود و از همین‌جا سیل اتفاقات غیرمنطقی و مضحک راه می‌افتد.

فردایش علیار در خانه پدربزرگش می‌میرد و هم‌زمان خانواده حمید از خواهر مهناز خواستگاری می‌کنند. پس از این مهناز در شهر راه می‌افتد و از همه – جز خودش – بابت مرگ پسرش طلبکار می‌شود. اول سراغ قاضی می‌رود که علیه پدرشوهر سابقش رأی نداده، بعد سراغ مادرش می‌رود، بعد ناظم مدرسه علیار، همکارش در مطب، خواهرش و… شکست قطعی فیلم آنجاست که تماشاگر در هیچ‌کدام از این دوتایی‌ها حق را به مهناز نمی‌دهد. در واقع فیلمساز از دادن شعاری که می‌خواهد بدهد هم عاجز است.

چیزی که در این دوتایی‌های پیاپی تماشاگر را بیشتر کلافه می‌کند، استفاده مدام روستایی از دالی‌این و دالی‌اوت در میزانسن و دیالوگ‌نویسی مبتنی بر پرسش‌وپاسخ در گفت‌وگوهاست. روستایی در غیاب شخصیت‌پردازی دقیق، مدام از کاراکترهای دیگر – به‌ویژه در بحث با ناظم – از شخصی که مقابل ایزدیار قرار گرفته عقب می‌کشد و در مقابل دوربین را به سمت مهناز جلو می‌برد. این اوج هنر فیلمساز در ایجاد سمپاتی با کاراکتر اصلی‌اش است. غافل از اینکه سمپاتی از دل شخصیت‌پردازی در متن می‌آید و توسط دوربین و میزانسن تقویت می‌شود، نه برعکس.

در این سلسله صحنه‌ها تقریباً همه گفت‌وگوها به ابتدایی‌ترین شکل ممکن، یعنی بر اساس سؤالات مهناز از شخصیت‌های مقابل و پاسخ آن‌ها برگزار می‌شود. اشتباه مبتدیانه‌ای که در دومین تمرین نویسندگان تازه‌کار اصلاح می‌شود. این در حالی است که روستایی در فیلمنامه‌های قبلی‌اش به‌ویژه متری «شیش‌ونیم» نشان داده بود دیالوگ‌نویس خوبی است. 

فیلم با بی‌منطقی باورنکردنی پیش می‌رود. مثلاً خواهر مهناز با حمید وارد رابطه می‌شود و دلیل این رابطه را امکان درددل‌کردن با حمید درباره فقدان علیار مطرح می‌کند! ناگهان مهناز تصمیم می‌گیرد – با چینش دست مرئی نویسنده – با ماشین ناظم شاخ‌به‌شاخ کند تا جلوتر بهانه‌ای برای سلب صلاحیت او برای نگهداری از دخترش وجود داشته باشد. 

ناگهان مهناز متوجه می‌شود، پدرشوهرش در کشته‌شدن علیار مقصر بوده بی‌آن که فیلمساز توانسته باشد اندکی تعلیق در این مورد ایجاد کند. در آخر هم خواهرشوهر سابق مهناز بعد از دعواهای مفصل مهناز و پدرشوهرش در دادگاه، تصمیم می‌گیرد پدرش را بعد از حمله قلبی به بیمارستانی ببرد که مهناز در آن کار می‌کند! در بیمارستان مهناز پرده‌های اتاق مراقبت‌های ویژه را می‌کشد و دستگاه‌ها را از پدرشوهر سابق قطع می‌کند. پرستارها می‌رسند و درحالی‌که انگار روح مهناز در اتاق است و کسی به پایین‌بودن پرده‌ها توجه نمی‌کند، پیرمرد را نجات می‌دهند و کسی به مهناز شک نمی‌کند.

خواهر مهناز از حمید باردار می‌شود و به شکلی سادومازوخیستی اسم پسرش را می‌گذارد علیار و… ازاین‌دست وقایع باورنکردنی و بی‌منطق در فیلم بسیار است. اتفاقاتی که گاه به‌جای تأثیر عاطفی جدی در تماشاگر، شلیک خنده او را موجب می‌شوند. 

روستایی سینما را رها کرده و تمرکزش را بر آن گذاشته که فیلم را مستعد جایزه‌ای در کن کند. در قبرستان دوربینش را می‌چرخاند روی قبرهای کودکان که چهره‌های معصومشان روی قبرها حکاکی شده، مدرسه را شبیه زندان تصویر می‌کند، مستقیم‌گو و چندباره مسئله مردسالار بودن نظام قضایی ایران را مطرح می‌کند و خلاصه چک‌لیستی دارد از مسائل مختلف مورد علاقه غربی‌ها و مشغول تیک زدن آن‌هاست.

به یک مورد مستقیم‌گویی روستایی در فیلم اشاره می‌کنم. در ملاقات مهناز با وکیل، وکیل درباره ناعادلانه بودن ساختار قضایی ایران در قبال زنان می‌گوید. پس از این جمله وکیل که: «سیستم قضایی ما مجازاتی بیشتر از جریمه نقدی برای ولی دم در نظر نگرفته»، ایزدیار با لبخند سرش را به طرف دوربین برمی‌گرداند و به دوربین نگاه می‌کند. به‌این‌ترتیب جمله وکیل مستقیماً به تماشاگر شلیک بازتاب پیدا می‌کند. همین‌قدر مستقیم. 

بااین‌حال روستایی هنوز به درجه جعفر پناهی نرسیده که از همه مردم ایران هیولا بسازد. روستایی از بین مردهای هیولای فیلمش یکی را نگه می‌دارد – که ناظم است. شاید اگر ناظم شکایتش را پس نمی‌گرفت و مهناز را نجات نمی‌داد و در آن بین مثلاً یک مرد دیگر پیدا می‌شد که به مهناز تجاوز کند، فیلم روستایی به این میزان در «کن» بایکوت نمی‌شد. 

«زن و بچه» فیلمی است که به گفته سازنده‌اش سرهم شده تا به فستیوال کن برسد. این ریشه همه مشکلات فیلم روستایی است و در همه تاروپود «زن و بچه» دیده می‌شود؛ از فیلمنامه بی‌چفت‌وبستش گرفته تا کارگردانی که جز یکی دو تکنیک برنامه‌ای برای ضبط فیلمنامه ندارد.

متأسفانه جهت‌دهی فستیوال‌های خارجی کاری با فیلمساز مستعد ما کرده که حتی نقاط قوت او در فیلم آخرش تبدیل به نقطه‌ضعفش شده‌اند. روستایی دو راه دارد. یا به سیم آخر بزند و مثل جعفر پناهی از ایران خانه هیولاها بسازد و جایزه بگیرد، یا اینکه برگردد و مثل دو فیلم اولش، مسیر خودش را پیش بگیرد. دیگر امیدی به روستایی ندارم اما آرزو می‌کنم حالت اول اتفاق نیفتد.

نویسنده: محمد قربانی

 

source