Wp Header Logo 26.png


فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باور‌های کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان می‌بردند بهره‌ای از کلام حق دارند رجوع می‌شد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.

سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند

همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند

دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس

گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

پیش کمان ابرویش لابه همی کنم ولی

گوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند

با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب

کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند

چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن

وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند

دل به امید روی او همدم جان نمی شود

جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد

کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر

بی مدد سرشک من در عدن نمی کند

کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند

تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند

شرح لغت: معنی لغتی برای این غزل وجود ندارد.

تفسیر عرفانی:‌

حضرت حافظ در بیت های چهارم تا ششم می فرماید:

* دل در آرزوی چهره جانان مونس جان نمی گردد و جان نیز به هواداری کوی دوست از خدمت جسم، سرباز می زند و نافرمانی می کند.

* از آن زمان که دل بیهوده گوی من در چین و شکن زلف دراز او جای گرفت، دیگر از این سفر طولانی و دور و دراز، قصد بازگشت به سینه من را ندارد.

* در برابر کمان ابروی او، پیوسته عرض نیاز و خواهش می کنم ولی گویی به دست محبوب، دو گوش این کمان با کشیدن زه، پیچیده و تاب خورده است و به من گوش نمی دهد.

تعبیر غزل:

 

مدتهاست دل سپرده ای و هرگز قصد بازگشت از سفر عشق را نداری، در عین حال بی تاب و بی قرار هستی. اگر می خواهی به این راه ادامه بدهی باید بر خود مسلط باشی و بیش از این خود را عذاب ندهی و ناله و زاری بیهوده نکنی. تو که در انتخاب این راه به حرف هیچ کس گوش نکرده و اکنون به خود کرده دچار شده ای باید صبور باشی و به خدا توکل کنی تا کارها رو به راه شوند.

 

source