Wp Header Logo 1290.png
«روی ماه دی» روایت سه نسل مجاهدت مادری جنوبی

کتاب «روی ماه دی» به قلم سیده مریم گلچمن، تصویر زندگی مادری پر از رنج و فراق است. 

خبرگزاری میزان

مادر از کودکی مسئولیت‌های خانوادۀ خود را به‌عنوان فرزند ارشد برعهده داشته و از خواهران قدونیم‌قد کوچکش مراقبت می‌کند، بعدتر یتیم‌های خودش و بعد یتیم‌های پسرش. این زن سه نسل یتیم‌داری می‌کند. داغ می‌بیند؛ داغ پدر، داغ همسر جوان، داغ دو پسر جوان و در آخر هم داغ نوه. او زنی است که صبر دارد، تدبیر دارد، شجاع است، هنرمند است و به‌شدت به بچه‌هایش حساس. او کوهی است برای خانواده. 

سیده مریم گلچمن در گفت‌وگو با میزان به شرح بیشتری درباره این کتاب و قصه پشت انتشار آن و زندگی و شخصیت مرضیه خلیفه، مادر شهیدان گنجی پرداخته است. 

در ابتدای کتاب اشاره می‌کنید که «من یک سال تمام مرضیه بودم». مرضیه خلیفه که بود و چه داشت که این‌طور درگیر زندگی او شدید؟ 

قبل از اینکه شروع به نوشتن کتاب کنم، تحقیق مفصلی راجع‌به بوم زندگی مادر داشتم. آداب و رسوم فولکلور، پوشش گیاهی و همین‌طور لهجه آن منطقه. حتی راهی که مادر برای رفتن به چاه‌خانی از دره‌چیتو طی می‌کرده تا برسد به قهوه‌خانه بانو. این راه فرعی و خاکی است. بارها توی گرمای قلب‌الاسد بوشهر پیاده توی آن مسیر قدم برداشتم و بخشی از آن را طی کردم تا بتوانم حس‌وحال مادر در آن‌زمان را خوب روایت کنم. علی‌الخصوص موقعی که از سختی‌های زندگی بعد از فوت پدر می‌گوید؛ موقعی که خشت توی برداله می‌گذاشته و بار الاغ می‌کرده و در آن مسیر و گرمای گداخته به ساختن خانه مشغول بوده است. 

چندین‌بار به محل زندگی ایشان رفتم و دو الی سه روز آنجا ماندم. معنی واژگان محلی‌ای را که مادر به کار می‌برد از مردم همان بوم پرسیدم و از کاربردشان اطلاع پیدا کردم. این پژوهش باعث شد خودم را جزئی از مردم آنجا بدانم. زمانی‌که کتاب مادر شهیدان گنجی را می‌نوشتم زندگی‌ام به سه تا هشت ساعت تقسیم شده بود. هشت ساعت دانشگاه بودم، هشت ساعت در خدمت خانواده و هشت ساعت دیگر یعنی ساعت ده شب تا شش صبح مشغول نوشتن کتاب مادر بودم. خط به خط کتاب را با وضو نوشتم؛ در واقع، من غرق در نقش مرضیه بودم و در قالب ایشان زندگی می‌کردم. به‌خاطر همین، هرچه را که نوشته بودم موقع خواب بازی می‌کردم. البته من در کل شبانه‌روز فقط سه ساعت می‌خوابیدم. همین سه ساعت کافی بود تا در بوم مادر به نقشم ادامه دهم. 

خاطرات زندگی خانم خلیفه شامل چه بخش‌هایی از زندگی اوست؟ 

خاطرات مادر شهیدان گنجی تلفیق جنسی از حماسه با جنسی از عشق است. در واقع در کتاب شهدا، قهرمان حماسه مادرها هستند که خودشان را فدا می‌کنند برای بچه‌هایشان و این فداکاری بی‌چشم‌داشت و صادقانه انسان را خاضع می‌کند؛ اما چه می‌شود میان این حماسه‌های عاشقانه، برخی بیشتر سر بکشند و به چشم بیایند. 

وقتی حماسه عاشقانه مادرها اوج می‌گیرد که فرزندان‌شان را قربانی می‌کنند؛ این همان سلوک بزرگ از عشق مجازی به عشق حقیقی است. داستان مادران شهدا اینجا از بقیه مادرها یک سروگردن بالاتر می‌ایستد. قربانی همه زندگی در یک سلوک باشکوه! 

در میان این سلوک‌های باشکوه، برخی زندگی‌ها به فراخور شرایطشان پرکشش‌تر هستند. داستان مرضیه خلیفه از این دست است. فراز و نشیب‌های عجیب زندگی او و مشکلاتی که گاهی هر کدام‌شان برای از پا انداختن آدم‌ها کافی هستند، او را نه‌تنها از پا نمی‌اندازد که پیش می‌برد. 

سختی‌های زندگی مثل پذیرش اینکه با آمدن دختر ششم پسر خانواده شود و پا روی خواسته‌های دخترانه‌اش بگذارد تا به همه ثابت کند، شعبون دختری دارد که اندازه هفت پسر کار می‌کند و به تبعیض جنسیتی پایان دهد، فقر و زندگی در روستاهای بوشهر و اینکه پا به پای پدر کار می‌کند و مرگ پدر در یازده‌سالگی که منجر به یتیم‌داری مرضیه می‌شود. او خودش را فراموش می‌کند و به بزرگ‌کردن خواهرها می‌پردازد، کوچ از محل زندگی چون مادر نمی‌تواند آنجا بماند و از برگشتن اسفندیار و همین‌طور حرف مردم می‌ترسد، ازدواج در سیزده‌سالگی برای اینکه می‌خواسته بالِ میش‌کرم باشد و باری از روی دوشش بردارد به‌خاطر همین زن دومش می‌شود تا خاتون درد نابینایی را کمتر حس کند. 

مرگ اولین فرزند که باعث افسردگی شدید او در غربت می‌شود. سفرهای مکرر به‌خاطر شغل همسر و سختی‌های تولد و نگهداری از چهار فرزند در غربت و دوری از خانواده و همین‌طور انقلاب سفید شاه و عواقبش، قیام خرداد ۴۲، مرگ همسرش در بیست‌وچندسالگی او، کتک‌خوردنش در مراسم فاتحه همسر دقیقا زمانی‌که در دومین‌ماه بارداری است، زایمان آخرین فرزند هشت ماه پس از مرگ همسر و سختی‌های بزرگ‌کردن فرزندان و سختی‌های عجیب‌وغریبش مثل کندن چاه، گذران زندگی بدون آب و برق و افتادن در چاه، بزرگ‌شدن پسرها و به دندان گرفتن شش فرزند، انقلاب و جنگ و شهادت فرزندانش نادر و صادق و دامادش هوشنگ و فصل آخر شهادت نوه در هواپیمای اوکراینی! داستان عجیب و پرتپشی بود. 

آیا برای شما روند آشنایی با سوژه تا تدوین و انتشار کتاب با چالشی همراه بوده است؟ 

شروع این کار از سال ۹۷ بوده. این کار مردمی است و به همت چند دانشجوی پرتلاش و دغدغه‌مند شروع شد و با زحمات آقای محمد عمرانی به‌عنوان مسئول مؤسسه رازخون به بار نشست. ۶۴ مصاحبه دوساعته توسط دانشجویان خانم علینژاد، خواجوی‌فرد، قاسمی و آقای عمرانی گرفته شد. بعد توسط دانشجویان دیگر پیاده‌سازی شد. 

من از جلسه چهلم به بعد همراهی‌شان کردم؛ چون مادر قلبش سی درصد و ریه‌اش ۲۵ درصد کار می‌کند نمی‌توانستیم مصاحبه‌ها را پشت سر هم بگیریم. ایشان قبل از شروع مصاحبه اسپری استفاده می‌کردند. این روند ادامه داشت تا شروع کرونا که به‌خاطر به خطر نیفتادن سلامت مادر، مصاحبه‌ها تعطیل شد تا دو سال و بعد به‌صورت ماهی یک بار ادامه پیدا کرد. برای گرفتن مصاحبه‌ها باید از بوشهر می‌آمدم برازجان که گاهی برایم مقدور نبود و به تعویق می‌افتاد. به‌صورت تلفنی هم نمی‌شد مصاحبه گرفت چون اذیت می‌شدند. در کل هر کاری سختی‌ها و چالش‌های مخصوص به خودش را دارد؛ اما با مدد شهدا این سختی‌ها آسان می‌شد. 

کتاب را مستند داستانی یا داستان مستند می‌نامید. چرا؟ چه ویژگی‌هایی دارد؟ 

ما در تاریخ شفاهی به‌دلیل امانت‌داری بالایی که باید برای بیان راوی داشته باشیم از پرداختن و خلق صحنه و جزئیات عقب می‌مانیم و مستند داستانی قابلیتی دارد که این خلأ را تاریخ شفاهی پر می‌کند و قدرت پرداخت بیشتر و همراهی و هم‌ذات‌پنداری مخاطب با شخصیت اصلی داستان را به نویسنده می‌دهد که در فضاسازی دستش بازتر باشد. اصل ماجرا و داستان چیزی نیست که نویسنده تخیل کند. نویسنده فقط در پرداخت صحنه‌ها، فضاها، احساسات و حوادث ورود می‌کند و با قلم خود، صحنه‌ها را جالب‌تر پردازش می‌کند. تمامی آنچه که نوشته شده در داستان زندگی مادر و هر آنچه ایشان گفته‌اند، مستند است و بر اساس پژوهش بوده. 

«رویِ ماه دی» به چه معناست؟ 

یعنی روی زیبای مادر. در فرهنگ جنوب و بوشهر «دی» به معنای مادر یعنی زنی که مثل خداوند، قدرت آفرینش دارد. در واقع، دی چیزی فراتر از واژه مادر است. دی، همان کوهی ستبر و مستحکم مثل گیسکان است و گشاده‌دل به پهنای خلیج‌فارس. همان که سلمان هراتی می‌گوید: «اینجا مادران از کویر می‌آیند، اما دریا می‌زایند» 

از شهیدان گنجی برایمان بگویید. این مادر چه پسرانی تربیت کرده بود؟ 

در بخش دوم کتاب، داستان با بزرگ‌ترشدن پسرهای مادر، روندی اجتماعی‌تر پیدا می‌کند. پسرها برای اینکه از مادر حمایت کنند پا به پای او در کنارش هستند و بار زندگی را برای مادر سبک‌تر می‌کنند. روایت صادق و نادر، دو پسر مرضیه در مبارزات قبل از انقلاب و همراهی مادر است. خانه مرضیه تبدیل به پاتوقی برای مبارزه علیه شاه شده و روزانه ۳۰.۴۰ نفر را پذیرایی می‌کند. 

بچه‌ها جلسات‌شان را در خانه و با حمایت مادر برگزار می‌کنند. نوار سخنرانی امام را گوش می‌دهند و جلسات عقیدتی برپا می‌کنند. اعلامیه پخش می‌کردند و در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند. با پیروزی انقلاب نیز در خط امام می‌مانند. با معلم‌ها و دوستان‌شان که از ریل انقلاب خارج شده مناظره می‌کنند و آن‌ها را در مسیر درست هدایت می‌کنند. سیر مطالعاتی راه‌اندازی می‌کنند و همچنان در بسیج به فعالیت خود ادامه می‌دهند. 

هر دو دانشجو می‌شوند و بعدها در جبهه شرکت می‌کنند. مادر نیز برای اینکه فراق بچه‌هایش را فراموش کند به مراکز کمک‌های مردمی می‌رود و آنجا برای رزمنده‌ها لباس می‌دوزد تا دامادش شهید می‌شود و مرضیه دوره دوم یتیم‌داری‌اش بعد از شهادت دامادش هوشنگ شروع می‌شود. 

چهلم هوشنگ تمام نشده که خبر شهادت پسرش نادر را می‌شنود. نادری که مادر بارها او را آموزگار خود معرفی می‌کند. چند روز بعد از شهادت نادر، صادق بهترین همراه و همدم مادر، خبر سفیرشدنش در پاکستان را به او می‌دهد. صادق سفیر فرهنگی ایران در لاهور پاکستان می‌شود. دوری صادق از مادر یعنی شلیک تیر خلاص به شقیقه مادر. صادق برای اینکه داغ نادر و نبود خودش برای مادر سبک‌تر و کمتر شود از او می‌خواهد به پاکستان برود. مادر در پاکستان و هندوستان صادق را همراهی می‌کند تا دو سال بعد از پایان جنگ که صادق با منصب سرکنسولگری ایران در پاکستان توسط وهابی‌ها شهید می‌شود. از صادق هم دو پسر یتیم می‌ماند برای مرضیه و سومین دوره یتیم‌داری‌اش آغاز می‌شود. اگر بخواهم مادر را در یک کلام توصیف کنم می‌توانم بگویم «سه نسل مجاهدت». 

انتهای پیام/

source