Wp Header Logo 2715.png
حسینی مهرآبادی: «تب ناتمام» داستان پیروزی یک خانواده در دل رنج است

زهرا حسینی مهرآبادی؛ نویسنده کتاب «تب ناتمام»، با اشاره به داستان این کتاب گفت: این اثر نه قصه یک رنج، بلکه داستان پیروزی یک خانواده در برابر آزمونی سهمناک است. 

خبرگزاری میزان

زهرا حسینی مهرآبادی؛ نویسنده کتاب «تب ناتمام»، در گفت‌وگو با خبرگزاری میزان از جرقه اولیه این اثر، شیفتگی‌اش نسبت به آرامش چهره یک جانباز قطع نخاع، ۱۷ سال چشم‌انتظاری برای روایت نشدن این زندگی و از تصمیمی که او را پشت میز مصاحبه و نگارش نشاند، صحبت کرد. روایتی که به باور او، نه داستان رنج، بلکه داستان پیروزی یک خانواده در برابر آزمونی سهمناک است. 

میزان: ایده نگارش کتاب «تب ناتمام» چگونه شکل گرفت؟ 

حسینی‌مهرآبادی: جرقه نوشتن این کتاب ۲۵ سال پیش زده شد. سال ۷۹ زمانی که برای اولین بار، شهید را که آن موقع در زمره جانبازان قطع نخاع از گردن بودند، از تلویزیون دیدم؛ بیش از هر چیز محو آرامشی شدم که در چهره ایشان موج می‌زد. آرامششان تصنعی نبود. اینطور نبود که لبخند روی صورتشان به ملاحظه دوربین و فیلمبرداری باشد. آرامش از عمق وجودشان برمی‌آمد. اینکه انسانی با آن شرایط تا این حد آرام باشد و با وجود تمام سختی‌ها از عمق وجود لبخند بزند، به قدری برایم تعجب برانگیز بود که چهره پرآرامششان تا مدت‌ها در ذهنم باقی مانده بود. 

با سوالاتی که ذهنم را مشغول کرده بود بعد از شهادتشان خیلی منتظر بودم تا نویسنده‌ای زندگی ایشان را که مطمئن بودم بسیار متفاوت و جذاب است، از زبان مادر یا همسرشان به تصویر بکشد. در هفده سال چشم انتظاری‌ام این اتفاقی نیفتاد. این شد که پس از هفده سال انتظار بی‌ثمر تصمیم گرفتم خودم پا پیش بگذارم و زندگی شهید را در قالب روایتی از مادر بنویسم. مصاحبه‌ها یک سال به طول انجامید. بعد از هشتاد ساعتی که پای صحبت‌های مادر شهید نشستم، قلم دست گرفتم و مشغول نوشتن شدم. نگارش کتاب دو سال زمان برد. علتش هم این بود که می‌خواستم کتابی شایسته و درخور مردم عزیز کشورم و جامعه فرهنگی ارائه کنم که امیدوارم مورد پسندشان واقع شود. 

 خانواده‌ای که بر درد غلبه کرد

میزان: در مورد موضوع کتاب و تفاوت آن با سایر تالیفات حوزه ادبیات پایداری توضیح دهید؟ 

حسینی‌مهرآبادی: با وجود گذشت بیش از چهار دهه از پایان جنگ تحمیلی، کمتر اثری را می‌توان پیدا کرد که گویای تمام زوایای زندگی جانبازان قطع نخاع از گردن باشد. کتاب «تب ناتمام» جزو معدود آثاری است که به طور مفصل، به شرح زندگی و مشکلات جانبازان قطع نخاع گردنی و خانواده‌هایشان پرداخته، زوایای مختلف زندگی یک جانباز قطع نخاع گردنی را مورد کنکاش قرار داده و این گوشه ناگفته و ناشناخته از جنگ را به تصویر کشیده است. 

نوشتن از جانبازان و شرایط سخت زندگی آن‌ها، نه تنها لازم، بلکه ضروری است. جنگ فقط شامل میدان نبرد نمی‌شود. مجروحان، «سربازان همیشگی جنگ» هستند که نبرد را به خانه و جامعه آورده‌اند. اگر تنها از پیروزی‌ها و شهادت‌ها بنویسیم، تاریخ جنگ را ناتمام روایت کرده‌ایم. نوشتن از جانبازان تصویری کامل‌تر، واقعی‌تر و عینی‌تری از جنگ را ارائه می‌دهد. مجروحین جنگی اغلب شرایط سختی را می‌گذرانند. یک مبارزه خاموش و طولانی با درد، دارو، ناتونی‌های جسمی و آسیب‌های روانی دارند. بسیاری از جانبازان، هزینه‌های جسمی و روانی جنگ را برای دهه‌ها بر دوش می‌کشند. باید این صبوری‌ها را به قلم درآورد تا مردم از این قهرمانان واقعی جنگ غافل نشوند و علاوه بر آگاهی‌بخشی، ادای دینی نیز به این عزیزان شود. 

هدف من در این کتاب فقط بیان شرایط زندگی یک قطع نخاعی نبوده، به عبارت دیگر هدف من نشان دادن صرف رنج نبوده، بلکه نشان دادن پاسخی بوده که یک خانواده به این رنج داده‌اند. من در این کتاب صبر ۱۷ساله مادر و مراقبت‌ها و محدودیت‌های جسمانی یک قطع نخاع از گردن را به طور کامل روایت کرده‌ام، اما تمرکز اصلی‌ام بر روحیه همدلی و صمیمیت این خانواده بوده است. در این کتاب می‌خواستم نشان بدهم که انسان می‌تواند در سخت‌ترین شرایط هم پیروز باشد. 

«تب ناتمام» روایت یک خانواده پیروز است، خانواده‌ای که از دل یک امتحان سخت، سربلند بیرون می‌آیند و از دل یک رنج عمیق، گنجینه‌ای از صبر، عشق و معنویت را بیرون می‌کشند. 
این کتاب، کتابی است که جانباز قطع نخاع از گردنش پرروحیه‌ترین انسانی است که شما در همه عمرتان دیده‌اید. کتابی است که اتاق ۹ متری جانباز قطع نخاعش، لحظه‌ای از شوخی و خنده خالی نمی‌شود. کتابی است که جانباز قطع نخاعش هر روز ده‌ها ملاقات کننده دارد که برای گرفتن روحیه به نزدش می‌آیند. کتابی است که جانباز روی تختش، لحظه به لحظه اوج پیدا می‌کند. روایت مادری است که جوان روی تختش همه صفا و شیرینی زندگی‌اش است. روایت مادری است که تمام لذت زندگی‌اش، پرستاری از جوان روی تختش است. روایت مادری است که حاضر نیست جوان قطع نخاعش را با هیچ چیز در دنیا عوض کند. 

این کتاب، داستان یک خانواده مصیبت‌دیده نیست؛ بلکه روایت خانواده‌ای است که ایمانشان آنچنان آن‌ها را قوی و محکم کرده، که در سخت‌ترین شرایط هم لب به ناشکری باز نمی‌کنند. این کتاب داستانی بی‌نظیر از صبر و شکر و رضا را روایت می‌کند. داستان خانواده‌ای که انسان از صمیمیت و همدلی‌شان و از صبر و تسلیم باورنکردنی‌شان در بهت و حیرت فرو می‌رود. 

مادری که هفده سال مقاومت کرد

میزان: بسیاری از مادران شهدا و جانبازان کشور ما در شرایط خاص زندگی کردند، چرا انتخاب شما خانم منزوی بود؟ 

حسینی‌مهرآبادی: همه مادران گرامی شهدا و جانبازان عزیزمان، اسوه‌های صبر و استقامت هستند اما انتخاب مادر شهید دخانچی از طرف بنده چندین علت داشت. تاکنون در بسیاری از کتابهای حوزه دفاع مقدس به قهرمانان میدان نبرد پرداخته شده است، منظورم شهدا و رزمندگان هستند، اما این کتاب داستان یک مادر را روایت می‌کند؛ روایت جنگ این مادر در سکوت یک اتاق و مقابل تخت فرزند قطع نخاع از گردنش رقم می‌خورد و این بخش از فداکاری غالبا در ادبیات دفاع مقدس ما مغفول مانده است. از دست دادن یکباره فرزند، با تمام سختی‌هایش یک‌باره رخ می‌دهد، اما آنچه مادر شهید دخانچی را به یک نماد متفاوت تبدیل می‌کند محک خوردن ایشان در هفده سال جانبازی فرزندشان است. این عدد به تنهایی یک حماسه را روایت می‌کند، این عدد نشانه استقامت ایشان است و از فرسایشی تدریجی که تنها یک روح آسمانی می‌تواند در برابر آن مقاومت کند، سخن می‌گوید. پرستاری از فرزند قطع نخاع از گردن یعنی امیدوار بودن و زندگی کردن، حتی در زمانی که مرگ چهره خودش را به خانواده نشان داده و خانم منزوی در عمل نشان دادند که در سخت‌ترین شرایط تسلیم نمی‌شوند و به زندگی ادامه می‌دهند. در یک کلام، من خانم منزوی را انتخاب کردم چون داستان زندگیشان اسطوره صبر در فرهنگ ما را، نه در یک روایت تاریخ کهن، بلکه در دل تاریخ معاصر و در قامت یک زن معمولی به تصویر می‌کشید. 

مادر؛ مبارزه را ادامه می‌دهد

میزان: در کتاب، نقش زن به عنوان مادر، پرستار و حامی خانواده بسیار پررنگ است. به نظر شما این روایت چگونه می‌تواند الگویی برای زنان امروز در جامعه ایرانی باشد؟ 

حسینی‌مهرآبادی: قهرمانی خانم منزوی، در صحنه‌های بزرگ و حماسی نیست، بلکه در همان ساعات طولانی نگهداری، در همان شب‌بیداری‌ها و در همان تکرار روزمره وظایف سخت پرستاری از یک جانباز قطع نخاع از گردن تجلی پیدا می‌کند. این الگویی برای همه ما، به ویژه زنان است و نشان می‌دهد که گاهی پایداری در مسیرهای طولانی و فاقد جلوه، بسیار دشوارتر و درخشان‌تر از ایستادن در یک نقطه اوج است. 

این داستان، به وضوح نشان می‌دهد که چگونه زن، محور استحکام خانواده است. وقتی طوفان می‌آید، این مادر است که خیمه خانواده را با تاروپود وجودش حفظ می‌کند. این نقش، او را در مرکز ثقل تصمیم‌گیری‌ها، مدیریت بحران و تزریق امید قرار می‌دهد. برای زن امروز ایرانی که در جامعه‌ای در حال گذار زندگی می‌کند و بارهای زیادی بر دوش دارد، این روایت یادآور ظرفیت بی‌نهایت او و نیز اهمیت نقش‌اش به عنوان کانون ثبات خانواده است. 

در این کتاب اگرچه این مادر، قربانی شرایط جنگی است که به زندگی‌اش تحمیل شده، اما روایت، هرگز او را در نقش یک «قربانی منفعل» تصویر نمی‌کند. او یک «مبارز» در جبهه زندگی است. این نگاه، الگویی حیاتی برای زنان معاصر است؛ اینکه می‌توان در سخت‌ترین شرایط، فعال بود، اراده کرد و سرنوشت را به چالش کشید. این کتاب یک تصویر ملموس و قابل لمس از توانایی بی‌کران زن ایرانی ارائه می‌کند؛ زنی که در جایگاه مادر، همسر و پرستار، تاریخ سازترین نقش‌ها را در خاموشی و بدون توقع ایفا می‌کند. 

میزان: نقطه اوج کتاب کدام بخش آن است؟ 

حسینی‌مهرآبادی: قسمتی که یک دختر ۲۱ ساله، داوطلب ازدواج با یک جانباز قطع نخاع از گردن می‌شود. این ازدواج یک تصمیم عاشقانه صرف نیست؛ پذیرش نقش پرستاری، مراقبت و همراهی در تمام جنبه‌های زندگی است، لذا یک تصمیم فوق‌العاده پیچیده، شجاعانه و برگرفته از یک درک بالا است. خاص و متفاوت بودن این عشق و ازدواج، باعث جذاب شدن این بخش از کتاب برای خوانندگان شده است. 

عنوان کتاب، حقیقت جنگ را فاش می‌کند

میزان: چرا عنوان «تب ناتمام» را برای این کتاب انتخاب کردید؟ 

حسینی‌مهرآبادی: تب و لرز، یکی از عوارض قطع شدن نخاع از گردن است که شهید دخانچی خیلی با آن درگیر بودند. به دلیل تب‌هایی که در ۱۷ سال جانبازی ایشان ادامه پیدا کرد و تمامی نداشت، اسم «تب ناتمام» برای کتاب انتخاب شد. 

علاوه بر این می‌توان گفت عنوان کتاب یک استعاره قدرتمند است. اینکه جنگ تمام می‌شود، اما تب آن؛ التهاب‌ها، دردها و عوارض ناشی از آن، هرگز به طور کامل فروکش نمی‌کند. 

این کتاب به مخاطب امروز می‌گوید که پیامدهای جنگ، ناتمام و مزمن است. این نگاه، درک مخاطب را از قیمت واقعی جنگ عمیق‌تر می‌کند و او را از یک نگاه سیاه و سفید (پیروزی/شکست) به درکی خاکستری و انسانی از تبعات درازمدت جنگ سوق می‌دهد. 

انتهای پیام/

source