به گزارش شهرآرانیوز؛ شاید دیگر کمتر کسی باشد که نام «گونتر ویلهلم گراس» با نام ادبی «گونترگراس» این شاعر، نویسنده، مجسمهساز و نقاش آلمانی به گوشش نخورده باشد. او خود را روایتگر تاریخ از نگاه پاییندستیها میدانست و میشود گفت در طی چند سال اخیر، گراس یکی از پر سروصداترین نویسندگانی بود که نه فقط با رمانهاش، بلکه با اشعارش، دست از انتقال تجربیاتش به دیگران برنمیداشت.
به عبارتی گراس تنها یک اصل داشت و آن این بود که او «نمیتوانست از تجربیاتش چشمپوشی کنه». در نتیجه مثل هر نویسنده دیگر راه انتقال تجربیاتش را در قالب شعر و داستان انتخاب کرد.
گونترگراس متولد ۱۶ اکتبر ۱۹۲۷ در شهر دانزینگ بود و در سال ۱۹۹۹ یعنی در هفتاد و هفت سالگی نویسنده با کتاب پرآوازه «طبل حلبی» برنده جایزه نوبل ادبیات شد. اگرچه خود او هرگز گمان نمیکرد این کتاب تا به این حد باعث شهرتش شود. اما ظاهرا تنها راوی شبیه به دوران کودکی، نوجوانی و البته سالهای اول جوانی این نویسنده، همین هیولای کوچک معترض به نام «اسکار» است، هیولایی که از سه سالگی دست از بزرگ شدن برمیدارد و با زبان اعتراضآمیزش صدای نسلی از آلمان میشود، تا جامعه مبتلا به مرض ابتذال را توصیف کند و به نقد بکشاند.
تاثیر جنگ و تجربهی تلخ آن بر آثار نویسنده
در حقیقت گراس در این کتاب آوارگی ۳۰ سال اول زندگیاش را با زبانی داستانی نقل میکند. او که احتمالا نمیتوانست از گفتن تجربه بودن در جنگ جهانی اول، آن هم در اوایل جوانی دست بردارد و یا از سایر تجربیاتش هم چون جراحتش در جریان جنگ جهانی دوم، انتقالش به یکی از بیمارستانهای نظامی آلمان و بعدتر اسارتش در ارتش آمریکا و تا پایان جنگ در آنجا ماندن چشم بپوشد، در نتیجه تمام این تجربیات را توشهی راه پر فراز و نشیب نویسندگیاش کرد و سبب شد تا این سرنوشت از او نویسندهای بسازد که بتواند با آثارش بتواند دست به اعترافات بزند.
از طرف دیگر احتمالا جنگ آنقدر بر روان گراس تاثیر گذاشته است که او تا آخر عمر خود را مسئول گفتن از حقایق و تجاربش میدانست. به گفته خود او، «اگر نمیگفت، انگار باری به دوش داشت.» به همین دلیل بعد از کتاب طبل حلبی به نوشتن رمان کوتاه «موش و گربه» در سال ۱۹۶۱ و کتاب «سالهای سگی» در سال ۱۹۶۳ میپردازد، که هر سه به ظهور نازیسم پرداختهاند و به عنوان «سهگانه دانزینگ» معروفاند.
تشویق نویسندگانی همچون هانریش بل، سبب موفقیت گراس در نویسندگی شد، به همین دلیل او تصمیم گرفت شغل مطمئن خود در مجسمه سازی را رها کند و خود را وقف ادبیات کند.
اعترافنامهای بنام «کندن پوست پیاز»
گونترگراس در کتاب (کندن پوست پیاز) دست به اعترافات دیگری زد و در واقع این کتاب، زندگینامه خود او بود، نویسندهای که در عین خامی و ناآگاهی در سنین نوجوانی عضو گروه نازیها میشود. به طوری که خودش این مسئله را «خفقانآور» میداند، زیرا معتقد است باید این مطلب را میگفت و علاوه براین در این کتاب به کودکی خود، خانوادهاش و علاقه اش به آنها، همچنین سالهایی که در جنگ حضور داشته و از بیماری، گرسنگی، اسارات و بسیاری از تجربیاتش گفته است.
علت برگزیدن نام این کتاب در این زندگینامه برای گراس به این دلیل بود که لایههای متفاوت زندگی همچون پوست پیازیست که با کندوکاو در آنها باز چیز تازهای برای گفتن دارد و انگار بینهایتیست برای پی بردن به اصل آن.
شهامت گفتن از زندگی خود یا داشتن نگاهی ژرف
شاید حتی با خواندن آثار گراس سادهانگارانه تصور کنیم که او چندان کار بزرگی نکرده، جز «شهامت گفتن از زندگی پرفراز و نشیبش و پذیرفتن عواقب آن». اما چنین نیست، نگاه ژرف و تازهی گراس به مقولهی زندگی، روابط آدمها و جنگ سبب شد تا او چندین جایزه را از آن خود کند و همچنین دکترای افتخاریاش را از دانشگاه آزاد برلین گرفت و نامش جزو روشنفکران برتر آلمانی بود، اگرچه خودش معتقد بود: «روشنفکر بودن، دلیل بر کیفیت و بینقص بودن انسان نیست.»
همچنین او در سال ۱۹۸۳ به عنوان رئیس آکادمی هنرهای برلین برگزیده شد، او که منعکسکنندهی زخمهای قرن ۲۰ تاریخ آلمان بود، به قداست کتابها باور داشت و معتقد بود: «کتاب، کتاب است؛ حتی اگر بد باشد.»
سرانجام گونترگراس در سن ۸۷ سالگی از دنیا رفت. آنچه برای او اهمیت داشت: راستگویی و حقیقت بود و البته افشای زشتی در عملی شرورانه. زیرا انسان ممکن است مانند شخصیتهای رمانش چندین شخصیت متناقض و در عین حال معمولی داشته باشد، بنابراین شاید این همان کلید رمز موفقیت، شهرت و ماندگاری نام این روشنفکر آلمانیست. برای نویسندهای که دست از اعترافاتش برنداشت و همیشه سعی میکرد: «همه چیز را بگوید. حتی در قالب داستان.»
source