
سریالها و نمایشهای واقعنمای ایرانی، با وجود رشد کمی، از شکافی عمیق در ساختار روایی، کیفیت فنی و ارتباط با واقعیت جامعه در مقایسه با استانداردهای جهانی رنج میبرند.
این روزها تولیدات نمایشی، اعم از سریال و نمایشهای واقعنما (رئالیتیشو)، به ویترین فرهنگی و صنعتی هر کشور بدل شدهاند. این آثار نه تنها سرگرمیساز، که بازتابی از دغدغهها، آرزوها و تواناییهای یک ملت در قصهگویی و تولید محتوا هستند.
با نگاهی به محصولات شبکه نمایش خانگی و تلویزیون در ایران و مقایسه آن با استانداردهای روز دنیا، فاصلهای عمیق و چندوجهی به چشم میخورد که ریشههای آن فراتر از مسائل مالی و فنی، در بطن نگرش به مخاطب و درام نهفته است.
از روایتهای خطی تا دنیاهای پیچیده
استاندارد جهانی سریالسازی، بهویژه در دههی اخیر، دستخوش تحولی بنیادین شده است. دیگر خبری از روایتهای ساده و تکخطی با شخصیتهای سیاه و سفید مطلق نیست که در دنیای خود برای اثبات خاکستری نبودشان با بیان پرخاشگرانه میجنگند!
امروزه، مخاطب جهانی با دنیاهای پیچیدهای روبروست که در آن هر شخصیت، خاکستری و چندلایه است و داستان در بستری از خردهروایتهای درهمتنیده پیش میرود.
سریالهایی نظیر «Succession» یا «Better Call Saul» کلاس درسی در شخصیتپردازی و توسعه آرام و منطقی پیرنگ هستند.
نویسندگان با حوصله، هسته داستان را در قسمتهای ابتدایی میکارند و در فصلهای بعد، با ظرافت آنها را برداشت میکنند و مخاطب را شگفتزده میسازند.
این در حالی است که در بخش عمدهای از تولیدات ایرانی، همچنان با شخصیتهای تیپیکال و داستانهایی مواجهیم که از منطق روایی قدرتمندی پیروی نمیکنند.
گرهافکنیها اغلب ناگهانی و بدون زمینهچینی و گرهگشاییها نیز به همان میزان تصادفی و سادهانگارانه رخ میدهند. عنصر «کشمکش» که موتور محرک درام است، گاه به درگیریهای سطحی و تکراری تقلیل مییابد و جای خود را به دیالوگهای توضیحی و شعارزده میدهد.
فقدان درک از زبان تصویر
در بعد فنی و تولیدی، تفاوتها آشکارتر میشود. استاندارد روز دنیا در فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس، و جلوههای ویژه، به دنبال خلق یک «جهان بصری» منحصر به فرد برای هر اثر است.
کارگردانی دیگر تنها به دکوپاژ ساده و گرفتن چند نمای «مدیوم» یا «کلوزآپ» خلاصه نمیشود. استفاده خلاقانه از حرکت دوربین، نورپردازی و تدوین، همگی در خدمت داستان و انتقال حس قرار میگیرند.
در مقابل، بسیاری از سریالهای ایرانی از یک زبان بصری یکسان و تلویزیونی رنج میبرند. قابها اغلب ایستا و بیهدف هستند و طراحی صحنه و لباس، کمتر در خدمت شخصیتپردازی یا فضاسازی قرار میگیرد و بیشتر جنبهی ویترینی و تزئینی دارد.
این در حالی است که بودجه، دیگر توجیه کاملی برای این کمبود نیست؛ خلاقیت در کارگردانی و درک عمیق از زبان تصویر میتواند بسیاری از محدودیتهای مالی را جبران کند.
گسست از واقعیت
علاوه بر ضعفهای ساختاری و فنی، یک گسست مضمونی عمیق نیز میان این آثار و بطن جامعه ایرانی وجود دارد. فضاهای به تصویر کشیده شده در بسیاری از سریالها و حتی رئالیتیشوها، نمایانگر یک زندگی لوکس و اشرافی است که با واقعیت زیسته اکثریت مردم «فاصله نجومی» دارد.
خانههای مجلل، اتومبیلهای گرانقیمت و کسبوکارهای غولآسا، پسزمینه دائمی داستانهایی است که در آن شخصیتها بر سر قدرت و ثروت افسانهای در جنگ هستند. این در حالی است که دغدغههای روزمره جامعه، مشکلات اقتصادی و چالشهای اجتماعی، به ندرت در این قابها جایی پیدا میکند.
در نتیجه، مخاطب ایرانی خود را از جنس این نمایشها نمیداند و با شخصیتها و درگیریهایشان احساس همذاتپنداری نمیکند. این آثار بیش از آنکه آینه جامعه باشند، به ویترینی برای نمایش یک سبک زندگی فانتزی و دور از دسترس تبدیل شدهاند که ارتباطی با ساختار واقعی جامعه و مسائل آن برقرار نمیکند.
از واقعیتنمایی تا بازیهای ساختگی
شکاف در حوزه نمایشهای واقعنما حتی عمیقتر است. رئالیتیشوهای موفق جهانی بر پایه یک فرمول دقیق و آزمونپسداده بنا شدهاند؛ یعنی ایجاد یک موقعیت پرچالش واقعی، انتخاب شرکتکنندگان «کاریزماتیک» و متنوع، و سپس نظاره واکنشهای انسانی و طبیعی آنها.
درام در این آثار، تا حد زیادی طبیعی و برآمده از دل رقابت واقعی است. تدوین در این ژانر نقشی حیاتی دارد و با ساختن خطوط روایی مشخص برای هر شرکتکننده، مخاطب را از نظر عاطفی درگیر میکند.
در ایران اما، مفهوم رئالیتیشو اغلب با مسابقه اشتباه گرفته میشود. تولیداتی که با این برچسب عرضه میشوند، معمولا فاقد عنصر «واقعیت» هستند.
شرکتکنندگان (اغلب چهرههای مشهور) در یک محیط کاملا کنترلشده قرار میگیرند و به جای واکنشهای طبیعی، به ایفای نقش و اجرای سناریوهای از پیش تعیینشده میپردازند.
چالشها و بازیها نیز کمتر خلاقانه بوده و درام، تصنعی و فاقد هیجان واقعی است. مخاطب بهجای تماشای یک رقابت واقعی، در حال دیدن یک نمایش کارگردانیشده است که تنها نام «واقعنما» را یدک میکشد.
فقدان اتاق فکر و جسارت آزمون و خطا
شاید بتوان ریشهی اصلی این فاصله را در دو عامل کلیدی جستجو کرد: ضعف ساختاری در فرآیند پیشتولید و فقدان جسارت برای نوآوری.
در صنعت سریالسازی جهان، «اتاق نویسندگان» یک اصل خدشهناپذیر است؛ جایی که ایدهها در یک فرآیند گروهی پخته میشوند و خطوط داستانی برای کل فصل، پیش از آغاز فیلمبرداری، با جزئیات طراحی میشوند.
این امر به انسجام و قوام داستان کمک شایانی میکند. در ایران، فیلمنامهها اغلب به صورت فردی نوشته میشوند و گاه همزمان با تولید، تکمیل میگردند که نتیجه آن، افت کیفیت و بروز «حفرههای داستانی» متعدد است.
از سوی دیگر، تهیهکنندگان و پلتفرمها نیز کمتر حاضر به ریسک کردن بر روی ایدههای نو و ژانرهای کمتر تجربهشده هستند و ترجیح میدهند فرمولهای تکراری و امتحانپسداده را بازتولید کنند.
این چرخه تکرار، مانع از رشد و بلوغ صنعت سریالسازی و خلق آثاری میشود که توان رقابت در عرصه جهانی را داشته باشند. برای پر کردن این شکاف عمیق، نیازمند یک تغییر نگرش بنیادین هستیم؛ گذار از تولید انبوه و سطحی به خلق آثار عمیق، جسورانه و استاندارد که به هوش و وقت مخاطب احترام بگذارند.
انتهای پیام/
source