Wp Header Logo 3200.png

نویسنده اثر تقریظ شده «تب ناتمام» در گفت‌وگو با ایکنا مطرح کرد

بی‌گمان، یکی از ارکان اساسی بقای هویت و حیات معنوی هر تمدنی، حفظ حافظه‌ تاریخی و انتقال سینه‌به‌سینه میراث فرهنگی و ارزش‌های انسانی آن به نسل‌های پسین است. در این میان، روایت قهرمانی‌ها و دلاوری‌های مردان و زنانی که در طوفان‌سخت‌ترین حوادث، جان و هستی خویش را در طبق اخلاص نهاده و برای آرمان‌های بزرگتر از خود گذشتند، نقشی بی‌بدیل ایفا می‌کند.

بیان این روایت‌ها، تنها ثبت وقایع تاریخی نیستند؛ بلکه چراغ‌هایی فروزان برای راهنمایی نسل امروز و سرمایه‌ای گران‌قدر برای ساختن آینده‌ای مبتنی بر ارزش‌های اصیل هستند.

جوانان و نوجوانان در کشاکش هویت‌یابی و معنابخشی به زندگی خویش، به الگوهای راستین و ملموس نیاز دارند؛ قهرمانانی از جنس خود و در جغرافیای فرهنگ خود که بتوانند رنج‌ها و شادی‌هایشان را درک کنند و مسیر نورانی ایثار و فداکاری را به آنان نشان دهند.

تاریخ پرشکوه انقلاب اسلامی و سپس، حماسه‌ هشت سال دفاع مقدس، عرصه‌ درخشش چنین قهرمانانی است. در این برهه حساس، مردان و زنان بسیاری از اقشار مختلف جامعه، با انگیزه‌ای الهی و با تکیه بر ایمانی راسخ، پای در میدانی نهادند که عرصه‌ آزمایش جان و ایمان بود.

در این میان، تفکر بسیجی و نهاد برآمده از آن، به عنوان نمادی از مشارکت مردمی و خودجوش، نقش محوری داشت. بسیج، تنها یک نهاد نظامی نبود؛ بلکه یک «اندیشه» و «مکتب» بود؛ اندیشه‌ای که براساس آن، یک دانش‌آموز، یک کشاورز، یک استاد دانشگاه و یک بازاری، همگی خود را در قبال میهن و آرمان‌هایش مسئول می‌دیدند و بی‌منت و بی‌چشمداشت، جان خود را نثار می‌کردند.

بسیاری از این دلاوران، در گمنامی کامل به شهادت رسیدند و نام و نشانی از خود بر جای نگذاشتند، اما یاد و خاطره آنها در دل تاریخ این مرز و بوم جاودانه شد. بسیاری دیگر نیز با تحمل سال‌ها اسارت در زندان‌های رژیم بعث، یا با به جان خریدن درد و رنج جانبازی، به میهن بازگشتند و اینک به عنوان ایثارگران و آزادگان، خود یادآور زنده آن روزهای سخت و درس‌آموز هستند.

اما در کنار این رزمندگان، قهرمانان خاموش و گمنام دیگری نیز حضور داشتند که سهمی هم‌سنگ و بلکه سنگین‌تر بر دوش کشیدند؛ مادران، همسران و خواهران شهدا و جانبازان. این بانوان فداکار، بزرگترین شرکای واقعی آن ایثارها بودند. آنها بودند که عزیزترین عزیزان‌شان را با دل‌هایی مالامال از عشق به خدا و وطن، به جبهه‌ها بدرقه کردند و سپس، با صبری مثال‌زدنی، در فراق آنها سوختند و خاکستر نشستند.

مادری که داغ فرزندش را به جان خرید، همسری که پایمردانه سال‌ها از همسر جانبازش پرستاری کرد، و خواهری که یاد برادر شهیدش را در سینه نگاه داشت، هر یک، ادامه‌دهنده‌ همان جبهه مقاومت و ایثار بودند.

پرستاری از یک جانباز قطع نخاع، که خود حماسه‌ای است بی‌هیاهو و طولانی، نیازمند عشقی خالصانه، صبری فراتر از حد تصور و فداکاری‌ بی‌منت است. همین‌ها، قهرمانان پشت صحنه دفاع مقدس بودند که سنگر خانه و خانواده را با قدرت تمام حفظ کردند و با روحیه‌بخشی به بازماندگان، اسوه استقامت و ایمان شدند.

شوربختانه و تلخ‌کامانه؛ با گذشت زمان و تغییر شرایط اجتماعی، خطر کمرنگ شدن خاطره‌ این قهرمانان و فراموشی درس‌های آن دوران طلایی، همواره وجود دارد. از این رو، ضرورت ثبت و روایت داستان زندگی این افراد، نه تنها برای نسل امروز که برای نسل‌های فردا و آیندگان، امری حیاتی است. این روایت‌ها چونان پلی هستند که گذشته‌ پُرافتخار را به حال و آینده پیوند می‌زنند و به نسل جدید می‌آموزند که عشق، ایثار، صبر و مقاومت، ارزش‌هایی همیشگی و راهگشا هستند.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

در این مسیر، ادبیات و هنر، به ویژه گونه‌های مختلفی مانند خاطره‌نگاری، مستندنگاری و رمان، می‌توانند نقشی بی‌بدیل ایفا کنند. قلم نویسندگان متعهد، توانایی آن را دارد که روح آن دوران را در کالبد کلمات بِدَمَد و تصویری زنده و ملموس از رشادت‌ها و فداکاری‌ها ارائه دهد.

در سال‌های اخیر، توجه به روایت زندگی بانوان قهرمان، به عنوان یکی از زوایای کمتر پرداخته شده، اهمیت ویژه‌ای یافته است. این روایت‌ها نه تنها به شناساندن نقش بی‌بدیل زنان در دفاع مقدس می‌پردازند، بلکه گامی مهم در راستای آسیب‌شناسی و تکمیل ادبیات حوزه بانوان به شمار می‌روند و الگوهای اصیل و بومی را به جامعه‌ زنان و دختران معرفی می‌کنند.

به همین بهانه خبرگزاری ایکنا در ایام هفته بسیج و در راستای معرفی این قهرمانان گمنام، به سراغ یکی از آثار درخشان و تقریظ‌ شده در این عرصه رفت؛ کتاب «تب ناتمام» به قلم خانم زهرا حسینی مهرآبادی.

«تب ناتمام»، روایتگر زندگی مادر بزرگواری است به نام «شهلا منزوی» که 17 سال از عمر خویش را صرف پرستاری عاشقانه و خالصانه از فرزند جانباز قطع نخاع خود، شهید «حسین دخانچی» کرد.

کتاب «تب ناتمام»، فراتر از یک اثر ادبی، سندی ماندگار از عظمت روح یک مادر و ایثار یک خانواده است که چگونه در سخت‌ترین شرایط، با عشق و ایمان، تبدیل به اسوه‌ای برای همگان شدند.

در ادامه، گفت‌وگویی با نویسنده این اثر ارزشمند، خانم حسینی مهرآبادی، صورت گرفته تا از روند خلق این کتاب، انگیزه‌های او و اهمیت روایت چنین داستان‌هایی برای نسل امروز و فردا بیشتر بگوییم و بشنویم. امید که مطالعه این گفت‌وگو و اثر مکتوب آن، گامی هر چند کوچک در جهت شناخت و پاسداشت میراث گران‌قدر دفاع مقدس و قهرمانان بی‌ادعای آن باشد.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

تصویری روشن از درد و رنج جانگداز یک جانباز

متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «تب ناتمام» به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

تصویر روشنی از درد و رنج جانگداز یک جانباز قطع نخاع و اندوه و تلاش بی‌پایان مادر صبور و پرتحمل و دیگر کسانش در این کتاب ارائه شده است.

به راوی و نویسنده باید آفرین گفت. سلام خدا بر حسین دخانچی شهید و بر مادر بردبار و داغدارش.

دی ۱۴۰۰

در ادامه گفت‌وگوی ایکنا با زهرا حسینی مهرآبادی، نویسنده اثر تقریظ شده «تب ناتمام» از خاطرتان می‌گذرد.

ایکنا – برای آغاز گفت‌وگو از آشنایی شما با خانم «شهلا منزوی» مادر جانباز شهید «حسین دخانچی»؛ این مادر صبور، فداکار، دلسوز، دوست‌داشتنی و این شهید بزرگوار برای نگارش کتاب «تب ناتمام» بفرمایید.

کتاب «تب ناتمام» بنا دارد تا به مخاطب خود نشان دهد که جنگ تمام می‌شود؛ اما قصه‌های جنگ پایانی ندارد. طی سال‌های پس از جنگ، کتاب‌های مختلفی در مورد شهدا، رزمندگان، جانبازان، آزادگان و وقایع جنگ در گونه‌های مختلف ادبی اعم از داستانی، خاطره‌نگاری، مستندنگاری و تاریخ شفاهی، نگارش و منتشر شده‌اند اما با این وجود، هنوز هم زوایای پنهان و آشکار ناگفته جنگ بسیار زیاد است.

در حقیقت کتاب «تب ناتمام» یکی از زوایای ناگفته جنگ را برای مخاطبان خود روایت می‌کند. این اثر یکی از همین کتاب‌ها است که منظر دید و روایت خود را به یکی از زوایای ناگفته و ناشناخته جنگ گشوده است و از این بستر ادبی و مکتوب، به روایت زوایای مختلف زندگی یک جانباز قطع نخاع از گردن پرداخته است.

تصور قالب ما از یک جانباز قطع نخاع از گردن، تصور ساده‌ای است که در نهایت به این نگاه خلاصه می‌شود که انسانی 24 ساعته بر روی تخت است. اما پیچیدگی‌ها و سختی‌های زندگی این افراد، خانواده و اطرافیان آنها به واقع در این حد ساده نیست و بسیار بسیار فراتر از این نگاه‌های سطحی است.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

تنها بخش کوچکی از زوایای این ماجرا به مراقبت‌های روزانه، از نحوه استحمام گرفته تا تعویض پانسمان زخم‌های بستر این افراد بازمی‌گردد و در واقع، قصه دنباله‌داری است که شاید بسیاری از مردم جامعه ما از این پیچیدگی‌ها، مصائب و تلخی‌های زیست و زندگی این افراد کمتر اطلاع داشته باشند.

در کتاب «تب ناتمام» سعی کردم تا حد ممکن، زوایای مختلف زندگی یک جانباز قطع نخاع (جانباز شهید حسین دخانچی)، از عوارض قطع نخاع گرفته تا مراقبت، پرستاری‌های ویژه، نیازها و مشکلاتی که خود این افراد و خانواده‌هایشان با آن درگیر هستند را روایت و بازتاب دهم. هدفم این بود که مردم ما این قهرمانان گمنام جنگ، اعم از جانبازان عزیزمان و نیز مادران و خانواده‌های آنان را بشناسند و به دیگران معرفی کنند تا در واقع، ادای دینی از سوی قلم من به این عزیزان باشد.

ایکنا – می‌خواهم از دو جمله پایانی شما وامی بگیرم و پرسش خود را به اوایل دهه 80 خورشیدی و دیداری که مقام معظم رهبری با تعدادی از همسران شهدا و مادران شهدای دوران حماسه هشت سال دفاع مقدس داشتند، ارجاع دهم. حضرت آقا در آن دیدار بر دو مؤلفه تأکید کردند؛ نخست، جنس احترام و ادای دین به خانواده شهدا که حسب فرمایش ایشان از یک سو، قدر و سهمی هم‌سو و هم‌شأن شهداست و از سوی دیگر، نه تنها یک رسالت و واجبی مهم، که فرضی الهی، اجتماعی و فرهنگی است. دو دیگر؛ تأکید بر حوزه نگارش از زنان و بانوان قهرمان این سرزمین در هر ساحت و رویکردی، از مادر شهید و همسر شهید گرفته تا زنانی که قهرمانانه در خط مقدم بودند. طی یک دهه اخیر نمونه‌های درخشان زیادی منتشر شده که برخی به زبان‌های دیگر ترجمه شده و برخی نیز تقریظ حضرت آقا را به همراه داشته‌اند، برای مثال کتاب‌های «پاییز آمد» یا «فرنگیس». انتخاب روایت زندگی خانم شهلا منزوی، مادر عزیز شهید دخانچی و خوانشی که شما برای انتخاب این زاویه دید در مسیر معرفی آنها داشتید، در حقیقت از نگاه، میل و خواسته شما برای کاوش، تحقیق و مداقه نشأت گرفته بود یا پیشنهادی بود که از سوی انتشارات به شما داده شد؟

من سال 1379، زمانی که هنوز شهید دخانچی به شهادت نرسیده بودند، او را در برنامه‌ای تلویزیونی دیدم. پس از این دیدار و همراهی با آن برنامه، این پرسش برای من بسیار مطرح بود که انسانی با این شرایط، زندگی را چگونه می‌گذراند؟ به هر حال چنین فردی مراقبت‌های خاص و ویژه‌ای نیاز دارد. این مراقبت‌ها چیست و چگونه ارائه می‌شود؟ علاوه بر این، آنچه برای من بسیار پررنگ بود و علامت سوال بزرگی ایجاد کرده بود، آرامش عجیب و شیرینی بود که در چهره او در همان برنامه تلویزیونی مشاهده می‌کردم.

شاید بسیاری از ما با یک بیماری خیلی ساده، به راحتی قید بسیاری مسائل را بزنیم؛ اما انسانی با آسیب قطع نخاع از گردن که برای ساده‌ترین کارهایش، حتی پهلو به پهلو شدن که به نظر ساده‌ترین مؤلفه می‌رسد را در نظر بگیرید، حتی توانایی انجام آن کار را نیز ندارد، چه رسد به کارهای دیگر! چگونه این شرایط را تاب می‌آورد و سپری می‌کند؟ نکته دیگر آنکه این جانباز (حسین دخانچی) 17 سال این شرایط را داشت و در رضایت و آرامش خاطر کامل بود. تأکید می‌کنم که این آرامش او، آرامشی تصنعی و به خاطر ملاحظه دوربین نبود؛ به وضوح حس می‌شد که آرامشی از عمق وجود او نشئت می‌گرفت، بیرون می‌آمد و به مخاطب منتقل می‌شد.

همه این موارد دست به دست هم دادند و پرسش‌های متعددی در ذهن من شکل گرفت. برای من جای پرسش بود که این فرد با همه این اتفاقات و درجه جانبازی، چگونه به این نقطه از آرامش قلبی در زندگی و رضایت مطلق رسیده است؟ اینکه یک انسان تا چه میزان می‌تواند خودساخته باشد؟

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

پس از آنکه این جانباز بزرگوار به شهادت رسید، بسیار منتظر بودم که نویسنده‌ای سراغ زندگی این شهید برود. شهیدی که به اعتقاد من بسیار خاص و متفاوت و لازم بود تا نویسنده‌ای زندگی‌ او را به نگارش درآورد. من تمام اخبار تألیفات را رصد می‌کردم تا ببینم این اتفاق چه زمانی می‌افتد؛ زیرا از صمیم قلب می‌خواستم این امر محقق شود و پرسش‌هایی که در مورد این انسان برایم پیش آمده بود، از طریق کتابی که از زندگی او توسط یکی از نویسندگان کشورمان به رشته تحریر درمی‌آمد، پاسخ داده شود و به دغدغه‌های ذهنی خود برسم.

اما در 17 سالی که من صبر کردم و منتظر دیگران ماندم، اتفاقی نیفتاد. تنها یک مجموعه خاطره از «جانباز شهید حسین دخانچی» چاپ شد که پاسخگوی بسیاری از پرسش‌های من نبود. از همین روی، تصمیم گرفتم به جای اینکه منتظر دیگران بمانم، خودم قدم پیش بگذارم و سراغ زندگی و شرایط این بزرگوار بروم.

ایکنا – همین مسیر نگارش «تب ناتمام» می‌تواند به دلیل نقاط عطف دراماتیک متعددی که دارد بستر خلق یک اثر داستانی باشد. اما برای ادامه گفت‌وگو پای دو نام را به میان می‌آورم؛ هر دو، هم‌شأن، هم‌تراز و هم‌قطار شما یعنی نویسنده هستند؛ هر دو متعهد به ادبیات انقلاب و آثار هر دو تقریظ مقام معظم رهبری را دارند؛ آقای حمید داوودآبادی (کتاب «یاد یاران») و خانم راضیه تجار (کتاب «نام تو مصطفی‌ست»). این دو عزیز در دو گفت‌وگوی متفاوتی که من در همین رسانه با آنها داشتم، با وجود آنکه زمان آن مصاحبه‌ها متفاوت و با فاصله از یکدیگر بود، جمله ثابتی را تکرار کردند که هنوز در ذهن من است: «برکت نوشتن برای شهید، قسمتی است که برای یک قلم از پیش انتخاب شده است». شما از صبر 17 ساله برای نگارش کتاب «تب ناتمام» گفتید و من می‌گویم شاید از همان ابتدای تولد شما، این مهم بر تقدیر قلم شما نگاشته شده بود که در نهایت، روایت این شهید بزرگوار به ویژه با محوریت مادر عزیز، صبور، فداکار و مهربان او به قلم شما رقم بخورد. آیا شما به این جمله اعتقاد دارید؟

به واقع حرف شما را می‌پذیرم و به آن اعتقاد دارم. زیرا تا قبل از سال 1397 که سراغ این شهید رفتم، شاید در بهترین حالت حتی یک درصد هم احتمال نمی‌دادم که روزی خودم، نویسنده زندگی شهید دخانچی باشم.

ایکنا – اجازه دهید عرض کنم که من نمی‌توانستم 17 سال برای این گفت‌وگو با شما صبر کنم؛ یا آنکه 17 سال افتخار هم‌کلامی با شما را داشته باشم؛ اما در این 17 دقیقه‌ای که در حال گفت‌وگو با شما هستم، منتظر تکمیل آن فصل روایت اول شما درباره تصویری که عموم مردم از یک جانباز قطع نخاع دارند – که حسب فرمایش شما فقط تصویر کلیشه‌ای فردی بدون حرکت بر روی تخت است – و نه همه سختی‌های این عزیزان، هستم. شما ما را تا لب این چشمه معرفتی بردید و عاشق کردید اما لطفا تشنه برنگردانید! تنها به پهلو به پهلو شدن اشاره کردید که ساده‌ترین کار است و همین کار را هم جانباز یا فرد قطع نخاع نمی‌تواند انجام دهد. از مصائب این افراد، خانواده‌های آنها و از همان زوایای پنهان و آشکار نادیده و ناگفته بفرمایید. از نوشتن درباره مادری صبور و فداکار که 17 سال این سختی‌ها را سپری کرده است، بگویید. از آنچه دیدید و صحبت کردید اما در این کتاب نیاوردید، بگویید. آیا مسئله‌ای بود که سرکار خانم شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی، نخواستند در کتاب عنوان شود یا شما احساس کردید ممکن است از ظرفیت من خواننده – الان فقط به خودم اشاره می‌کنم – خارج باشد و شما آن را در کتاب «تب ناتمام» نیاوردید؟ از بایدها و نبایدهای نوشتن «تب ناتمام» بفرمایید.

ابتدا باید نکته دیگری را عرض کنم. در گام نخست می‌خواستم تنها روایت مادر شهید (خانم منزوی) را بنویسم و در خلال آن، روایت زندگی همسر شهید را نیز بیاورم.

تقریباً 13 سال از قطع نخاع آقای دخانچی گذشته بود که خانمی 21 ساله با نیتی داوطلبانه گفت: «می‌خواهم با یک جانباز قطع نخاع از گردن ازدواج کنم» و به کمتر از قطع نخاع هم راضی نبود! حرف آن خانم این بود که «می‌خواهم همه زندگی‌ام وقف انسانی باشد که همه زندگی‌اش را وقف من کرده بود تا در امنیت و آرامش زندگی کنم.»

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

از همین روی، ابتدا تصمیم داشتم در خلال زندگی مادر شهید، زندگی همسر شهید را نیز بیاورم. اما دیدم اگر بخواهم این کار را انجام دهم، شاید اثر نهایی برای روایت این دو زندگی، به ویژه زندگی همسر شهید، بسیار ناقص شود. زیرا وقتی یکی دو جلسه با همسر شهید مصاحبه کردم، دیدم عشقی افسانه‌ای، متفاوت و خارق‌العاده بین او و همسر جانبازش در جریان است؛ چراکه عشق آنان زمینه‌ای الهی داشت و این خانم ابتدا تنها از باب ادای دین سراغ شهید دخانچی رفته بود و بستر شکل‌گیری این زندگی، اصلاً زندگی خاصی بود که به عشقی عمیق انجامید.

به خاطر آنکه قرار بود در یک کتاب مجزا روایت زندگی همسر شهید دخانچی را بیاورم، از همین روی بعضی ابعاد زندگی همسر شهید را که می‌خواستم در این کتاب بیان نکردم؛ زیرا احساس کردم بسیاری از مطالب ممکن است به سبب پیچیدگی روایت سه شخصیت در یک اثر واحد، ناگفته بماند و به شکل ناقص به مخاطب منتقل شود. امیدوارم ابعاد کامل زندگی این خانم (همسر شهید دخانچی) را در آن کتاب مجزا به شکل کامل‌تر و مفصل‌تر خواهم آورد.

ایکنا – هنوز ما تشنه‌ایم و پرسش من پاسخ داده نشده است! سختی نوشتن از این شهید بزرگوار و مادرش چه چیزهایی بود؟ حسب صحبت‌های شما، به هر حال ساعت‌ها مصاحبه انجام دادید؛ فارغ از آن مصاحبه‌ها، شاید زندگی مشترک این مادر و فرزند را شما طی 30 یا 40 ساعت مصاحبه مرور کرده باشید و تمامی ابعاد زندگی این شهید را مدام در ذهن خود ترسیم کرده باشید تا در نهایت آن را در «تب ناتمام» قلمی کنید. از این سختی‌ها بفرمایید. به هر حال وقتی درباره اثری که به تقریظ حضرت آقا رسیده صحبت می‌کنیم، مسلم است که یک کتاب تنها به واسطه نام یک شهید یا مادر آن شهید، تقریظ رهبری را دریافت نمی‌کند. به تحقیق و بی‌تردید همه ما حضرت آقا را در مقام یک منتقد ادبی در حوزه آثار ادبیات، خاصه ادبیات متعهد، می‌شناسیم. می‌خواهم بدانم توفیق قلم شما در جنس روایت، با چه مرارت‌هایی همراه بوده که چنین دلنشین و خوش‌نشین بر کام و جان مخاطب شده است؟

با خود عهد کرده بودم که تمامی زوایای مختلف زندگی این شهید و مادر بزرگوارش را مطرح کنم و به گونه‌ای این تصویر را عینی و ملموس برای خواننده ارائه دهم که انگار خودش جزئی از آن خانواده است و با همه این سختی‌ها آشناست.

برای اینکه این تصویر ملموس‌تر شود، باید بسیار به جزئیات می‌پرداختم. بله! یک بخش از طی کردن این مسیر به مصاحبه‌ها بازمی‌گشت که من بسیار جزئی وارد مسائل می‌شدم. سوال‌های بسیار ریز و درشتی از مادر شهید می‌پرسیدم و خانم منزوی نیز به واقع در نهایت صبوری و با جزئیات دقیق، مسائل را مطرح می‌کردند.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

در این مسیر، ناگزیر بخش‌هایی به خاطر گذشت زمان در ذهن خانم منزوی (مادر شهید دخانچی) حاضر نبود. از همین روی، من براساس واقعیتی که می‌دیدم و شنیده بودم، خودم جزئیاتی و تصویرهایی می‌ساختم تا آن صحنه ملموس‌تر شود.

بخش دیگری از نوشتن در این حوزه و به ویژه درباره این موضوع خاص (روایت زندگی خانم شهلا منزوی) به مشکلاتی برمی‌خورد. بخشی از این سختی آن بود که من تا پیش از آشنایی با این مادر و فرزند شهیدش، با انسانی که قطع نخاع باشد به عینه مواجه نبودم؛ بنابراین برای نوشتن ملموس و دقیق، باید صحنه‌ها را اول خود درک می‌کردم و سپس به گونه‌ای می‌نوشتم که خواننده بتواند آن‌ها را درک کند.

خدا را شاکرم به نظر من می‌رسد که با توجه به تقریظ آقا که فرموده بودند «تصویر روشنی از یک انسان قطع نخاع در این کتاب ارائه شده»، فکر می‌کنم و امیدوارم در این زمینه و هدف اولیه‌ای که برای خود در مسیر نگارش «تب ناتمام» انتخاب کردم، موفق بوده‌ام.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

ایکنا – به عنوان پرسش پایانی، شما در مقام یک بانو، قلم خود را به روایت زندگی یک بانوی قهرمان دیگر این سرزمین قهرمان‌پرور به میدان آورده‌اید. شناخت برداشت عمومی و اولیه ما از بانوان بر لطافت روح و رقیق بودن جوشش احساس آنها استوار است. تا چه حد قلم زنانه شما در روایت «تب ناتمام» و نوشتن از این مادر صبور و فداکار اثرگذار بوده است؟ اصلاً دخیل بوده است یا تلاش کردید در روایت این بانوی قهرمان، بدون دخالت دادن نگاه احساسی زنانه و قضاوت عاطفی، قلم خود را بچرخانید و این زندگی را تنها روایت کنید؟

هیچ مطلبی را به دروغ در این کتاب نیاوردم. زیرا بار امانتی را بر دوش خود حس می‌کردم که باید به واقع از آن امانت‌داری می‌کردم. این رسالت برای من ارزشمند بود و نمی‌خواستم این امانت به خاطر حتی تحریک و تهییج احساس خواننده، با آوردن مطلبی غیرواقع، خدشه‌دار شود.

می‌توانم به جرئت و با قدرت بگویم که «تب ناتمام» تا حد بسیار بالایی به واقعیت زندگی این مادر و فرزند شهیدش (خانم شهلا منزوی و شهید دخانچی) نزدیک است. فقط در همان حد که پیشتر به آن اشاره داشتم، در قسمت‌هایی که روایت راوی مبهم بود و شاید جزئیات یک اتفاق در ذهن مادر شهید نبود، یا لازم بود برای رسیدن به همان روایت ملموس به بیان احساسی بپردازم تا مخاطب کاملاً کلام و نگاه مرا درک کند، سعی می‌کردم قلم رنگ و بوی احساسی گیرد تا براساس واقعیت، آن صحنه را تصویر و ترسیم و نگارش کنم؛ یا آن احساسی که مادر شهید در آن لحظه داشت را خودم به متن روایت اضافه کنم. جز این دست از موارد، هیچ مطلبی را من به روایت این مادر و فرزند شهید اضافه نکردم.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

«تب ناتمام» روایتی تخیلی نیست؛ سندی حقیقی است که نمونه‌ای از آن در بیرون از محیط این خانواده وجود ندارد. زیرا تمام شیرینی‌ها و تلخی‌های زندگی این خانواده مختص به خود آنها است. سعی کردم در عین پایبندی به واقعیت، پای روایت تصویرهایی را به میان بیاورم تا به واسطه آن‌ها صحنه‌هایی ایجاد کنم که خواننده را برای مطالعه این اثر ترغیب کند.

ایکنا – سخنی برای پایان باقی مانده که بخواهید آن را بیان کنید؟

کتاب «تب ناتمام» فقط درباره یک جانباز نیست؛ این کتاب یک خانواده قهرمان را روایت می‌کند که در مواجهه با این مشکل سخت، به هیچ روی به آخر خط نمی‌رسند، سرخورده نمی‌شوند و همین اتفاق سخت، هم خود شهید و هم خانواده شهید را ارتقا می‌دهد.

شما در این کتاب یک خانواده متفاوت می‌بینید که از وقتی «حسین» (شهید دخانچی) قطع نخاع می‌شود، اتفاقاً صمیمیت، همدلی و همکاری آنان بیشتر می‌شود و شما از خواندن کتاب لذت می‌برید از این که این خانواده چقدر خاص و متفاوت بودند.

آماده انتشار و لطفا انتشار تنها با تایید خانم بختیاری صورت گیرد///ایمان به مکتب بسیج؛ یعنی حل مشکلات در سایه اتحاد + صوت

توصیه می‌کنم که حتماً خوانندگان شما این کتاب را مطالعه کنند. چراکه در آن هم زوایای مختلف زندگی یک جانباز قطع نخاع برای آنان مکشوف می‌شود و هم اینکه نگاه آنها نسبت به مشکلات و رنج‌های این افراد و خانواده‌هایشان بسیار تغییر پیدا می‌کند.

در مواجهه با بسیاری از بازخوردهایی که به واسطه این کتاب دریافت کردم، به این نتیجه رسیدم که کسانی که این کتاب را خوانده‌اند، گفته‌اند: «ما آدم قبل از خواندن این کتاب نیستیم» و نگاه ما به همه چیز بسیار تغییر پیدا کرده است.

انتهای پیام

source