محدثه اصلانی که دانشآموخته الهیات و علوم قرآنی است، در کتاب «ملکه یمن» ماجرای اصحاب اخدود را بنمایه داستان خود قرار داده و به شکلی جذاب و دراماتیک به این واقعه پرداخته است.
این رمان ماجرای دختری به نام «آدیا» است که پدرش از بزرگان و خاخامهای قوم یهود است. «آدیا» با «ذونواس»، شاهزاده یمن که به شهرشان آمده است، ازدواج میکند و به یمن میرود. او که در ادامه داستان متوجه میشود این ازدواج نه از سر علاقه که براساس مصلحتهای سیاسی صورت گرفته است میخواهد فرار کند، اما روزگار سرنوشت دیگری برای او رقم میزند. ذونواس که پس از مرگ پدرش و کشتن مخالفان بر تخت پادشاهی یمن مینشیند، در مقابله با خداپرستان دست به کاری میزند که قرنها بعد نیز از آن به عنوان یک جنایت یاد میشود. در این میان «آدیا» به سرنوشت دردناکی دچار میشود … .
«آدیا» در «ملکه یمن» در واقع نماد زنانی است که به حقیقت دست یافتند و برای حفظ آن، از جان مایه گذاشتند و مقاومت کردند. داستان حاضر نتیجه مطالعه چند ساله از منابع روایی تاریخی نویسنده است.
اصلانی درباره این اثر گفت: «ملکه یمن» کتاب تمام انسانهای آزادیخواه و حقیقتجویی است که با فهم درست، در راه نور قدم میگذارند و سعادتمند میشوند. درست مانند آدیا که حتی وقتی شهبانوی دربار پادشاه حمیری شد، دست از ترویج حقانیت برنداشت و انسانهای ناآگاه زمانه اصحاب اخدود را با خود راهی بهشت کرد که عاقبت نیک در انظار انسانهای نیک سرشت است.
وی با بیان اینکه نگارش این داستان در سال 92 رخ داد، یادآور شد: در این رمان ما شاهد بدسگالی و کینهتوزی برخی از افراد قوم یهود در قبال دیگر اقوام هستیم که شواهد تاریخی آن نیز متعدد است.
نویسنده رمان «ملکه یمن» به حوادث تلخی که این روزها در فلسطین و نوار غزه جاری است، اشاره و اضافه کرد: هرچند نگارش کتاب در دهه 90 کلید خورد، اما درست در زمانهای منتشر شد که تاریخ در حال تکرار است و نسل جوان نیازمند شناخت دجالهای بنیاسرائیل است. بیش از هزار سال پیش یهودیان با اصحاب اخدود و کسانی که به پارقلیطا ایمان داشتند، همان کاری را کردند که امروز با مسلمانان در فلسطین انجام میدهند. این تلاقی چاپ کتاب با مسئله روز جهان را من نشانه نوری میدانم که هدایتگرم در این راه بوده است.
انتشارات جمکران کتاب «ملکه یمن» را در روزهای پایانی سال گذشته منتشر کرده و در این مدت با استقبال خوبی از سوی مخاطبان به ویژه نوجوانان همراه شده است. در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«آنگاه شمعون پیشقدم شد، از تخت پایین آمد و میریام را از آغوش من جدا کرد. دخترکم هنوز هم آرام و ساکت بود.
– اما او فرزند تو هم هست. چطوری به این حد از قساوت قلب رسیدهای؟ خواستم کودکم را از میان بازوانش بیرون بکشم، اما دو سرباز مانعم شدند.
– همین حالا در مقابل این مردم حرفهایی را که بر زبان راندی، پس بگیر تا از جان میریام بگذرم. رعشهای به جانم افتاد. زبانههای آتش فاصله اندکی با قنداق دخترکم داشتند که در دستان شمعون تاب میخورد. ذونواس با چشمانی که به خون نشسته بود، بدون اینکه به چشمان دخترکش بنگرد، منتظر بود تا حرفهایی را که بر زبان رانده بودم، کتمان کنم.
در آن لحظه، آرتا برخواست و گفت: «تو که میخواهی تمام ما را بسوزانی؛ لااقل بر طفل خود رحم کن».
ذونواس ریشخندی زد و گفت: مسّبب تمام اینها تو هستی. تو بودی که آدیا را با این کیش و آیین آشنا ساختی؛ حال چطور میخواهی آنها را نجات بدهی؟ ملکه یمن باید در آتش بسوزد، چون تو برای منافع خویش ذهن او را آلوده کردی و این تقاص گمراهان است».
آرتا گفت: «به خدا سوگند که آدیا زین پس رستگار میشود و تو در قعر دوزخ جاودانه خواهی گشت!».
انتهای پیام/
source