به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، انتشارات حماسه یاران کتاب «موسیو کمال» را در ایام عید قربان تا عید غدیر به صورت ویژه عرضه میکند. این اثر که به قلم بهزاد دانشگر نوشته شده، با 30 درصد تخفیف در دسترس علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس قرار خواهد گرفت.
کتاب «موسیو کمال» داستان زندگی ژروم ایمانوئل، تنها شهید اروپایی دفاع مقدس است. او متولد 9 آوریل سال 1964 در فرانسه؛ پدرِ تونسی و مادرِ فرانسویاش وقتی ژروم دوساله بود، از هم جدا شدند و پدر به کشور خود، تونس برگشت. ژروم در سفری به تونس با دین اسلام آشنا و مسلمان شد و نامش را به «کمال» تغییر داد. او بعد از بازگشت به فرانسه، در جریان انقلاب اسلامی ایران با امام خمینی(ره) و اطلاعیههای او آشنا شد و در سال 1981 به ایران آمد و در یکی از مدارس علمیه قم به تحصیل پرداخت و مدتی بعد مذهب شیعه را انتخاب کرد.
کمال با شروع جنگ تحمیلی، آمادگیاش را برای اعزام به جبهه اعلام کرد، اما به دلیل تابعیت فرانسویاش از حضور در جبهه منع شد تا اینکه با اصرار فراوان، کمال، بالاخره مجوز حضور در جبهه را دریافت کرد و همراه با «سپاه بدر» در سال 1363 به جبهه رفت. کمال سرانجام در آخرین روزهای جنگ تحمیلی در سال 1367 و در جریان عملیات مرصاد به درجه رفیع شهادت نائل شد.
شهید کورسل، مسیر طولانی از پاریس تا مرصاد، از مسیحیت تا تشیّع، از زندگی در قلب اروپا تا شهادت در جنگ میان ایران اسلامی و همه دنیای کفر را در هفت سال طی کرد و نامش به عنوان تنها شهید اروپایی دفاع مقدس ثبت شد.. مزار مطهر این شهید والامقام در گلزار شهدای علیبنجعفر (ع) قم، قطعه 18 ردیف دوم قرار دارد.
دانشگر، نویسنده این اثر، درباره چالشهای نوشتن «موسیو کمال» گفته است: تمام تلاشم این بود که بخشهای خیالی داستان هم در راستای فهم از داستان باشد و اینکه چگونه میتوان آن را بهتر روایت کرد.
این نویسنده به خاطرهای اشاره کرد که دوستی به او گفت تصویری که از پدر کورسل نشان دادهام، انطباقی با او ندارد. در ادامه پیگیری و مطالعاتم متوجه شدم برادر شهید در ایران است. برادر شهید برخی بخشهای کتاب را غیرصحیح عنوان کرد و به همین دلیل دوباره کتاب را بازنویسی کردم. افرادی که علاقهمند به داستاننویسی هستند، ممکن است در دوراهی جذابیت و واقعیت قرار گیرند و من واقعیت را ترجیح دادم.
کتاب هم به لحاظ انتخاب سوژه و هم از نظر سبک پرداختن به زندگی این شهید، جذاب است؛ به همین دلیل در ماههای اخیر پس از انتشار با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده است. دانشگر درباره شخصیت شهید کورسل گفت: یکی از تراژدیهای زندگی کمال این است که مادرش بعد از مهاجرت او به ایران بهعلت بیماری از دنیا میرود و پدرش که در تونس زندگی جدیدی تشکیل داده بود، تا 30 سال بعد از شهادت کمال از او خبر نداشته است. پدر کمال در سال 96 برای زیارت مزار پسر شهیدش به ایران آمد. او در اینباره گفته بود: «بعد از انقلابِ تونس در سال 2014، با جستوجو در اینترنت نام کمال را در فهرست شهدای دفاعمقدس ایران دیدم. با فهمیدن این خبر تا 15 روز فقط گریه میکردم و چیزی نمیخوردم.» در بخشهایی از این اثر میخوانیم:
آیتالله بهجت مثل دریاست…
بعد از مرگ مادرش، حرم حضرت معصومه شد تنها پناهگاه کمال. هر روز عصر از تمام شدن کلاسها میرفت، حرم حضرت معصومه. گاهی توی حیاط میایستاد و گاهی جلوی در. گاهی زانو میزد کنار ضریح، جایی که معروف است به پایین پا. سرش را تکیه میداد به ضریح. اشکها روی صورتش سُر میخوردند و میریختند روی پیراهنش. زیرِ لب چیزهایی به فرانسه میگفت، اشعار فارسی میخواند و نوحههای عربی.
بعضی روزها میرفت مسجد فاطمیه نمازش را به امامت آیتالله بهجت میخواند. سیدرسول میخندید: «کمال! آقای بهجت رو دوست داشتیها!» کمال جواب داد: «کاش زودتر دیده بودمشون! به هر کدوم از این علما که نگاه میکنم، تصویر یه چیز دیگه تو ذهنم زنده میشه. عکسهای علامه طباطبایی رو که میبینم، یاد کوه میافتم؛ محکم و قوی. میشه بهش تکیه کنی؛ آیتالله بهجت مثل دریاست. میشه توی اون غرق بشی از بس لطیفه.»
عاشق زیارت عاشورا شد…
بعضی روزها را هم میرفت، قبرستان شیخان سرمزار میرزا جوادآقا ملکی تبریزی. در یکی از کتابهای امام خمینی(ره) خوانده بود، درباره مزار او گفته بودند: «آفرین بر قبری که حیاتآفرین است.» همین شد که عاشقش شد. شبهای جمعه هم میرفت روضه. حالا که زبان فارسی را بهتر میفهمید، بیشتر از قبل عاشق روضه بود.
عاشق زیارت عاشورا بود. صبح که از خواب بلند میشد، فرازهایی از زیارت عاشورا را میخواند. بعد میرفت سر درس و کارهایش. بین بحثها هر وقت فرصت پیدا میکرد، بخشی از صد سلام یا صدلعن زیارت عاشورا را زمزمه میکرد تا شب. قبل از خواب هم آخرین فرازهای زیات را میخواند، سجده شکر میکرد و میخوابید.
به زور عبادت مستحبی نکنید!
با این همه، وقتهایی هم بود که هیچجوره حوصله کار مستحبی را نداشت. شده بود که حتی شبِ قدر را هم بیدار نماند. میگفت: «استادم گفته اگر حوصله ندارید، به زور عبادت مستحبی نکنید. منم امشب حوصله ندارم. فقط یه ربع زودتر بیدارم کنین به بیداری سحر برسم.»
وقتی به دعوت زیارت جواب منفی میداد، دلیل مخالفتش را اینطور توضیح میداد: «مشکلم اینه که کسی رو که دوستش دارم، وقتی میرم دیدنش که بانشاط و سرحال باشم. برم کِیف کنم. نه اینکه برم حالم گرفته بشه و برگردم.»
جواهرشناس مثل امام…
وقتی با طلبههای دنیا بحث میکرد، از هندو تا افغانستانی، به همه آنها میگفت: «رهبرتون کیه؟! شما به یه رهبر احتیاج دارین. کسی مثل امام خمینی. کسی که معدنشناس باشه. جواهرشناس باشه. میبینین امام با مردم ایران چیکار کرد؟! معدنهای باارزش این مردم رو کشف کرد.
انقلابِ امام خمینی بود که جواهرات پنهانی ایرانیها رو بیرون کشید. حتی خودِ مردم هم تا قبل از این، چنین روح فداکاری و جهادی از خودشون سراغ نداشتن. کمتر کسی فکر میکرد، ایرانیها چنین اشتیاقی به علم و دانش داشته باشن. حالا ببین چه اعتمادبهنفسی پیدا کردن. این اعتماد و خوداتکایی رو رهبر بهشون داده. فکر کردین وایستادن جلوی آمریکا و اسرائیل ساده است؟ کدوم یکی از رهبرهای شما همچین جرأتی دارن؟! شما مطمئن باشین هرچقدر جلوتر بریم، تازه این زورگوها میفهمن ایران باهاشون چیکار کرده.»
چرا مادرت نیومده استقبال؟
گفت: «مادرت برات بمیره! پس تو چرا هیچ زنی دنبال تابوتت نیست قربونت برم؟!» یکدفعه انگار همه ساکت شدند. نفس نمیکشیدیم انگار. بهخودمان آمدیم. همهمان مرد بودیم. یک تعدادی سیاهِ آفریقایی. یک تعدادی با جثههای ریزِ مالزیایی. چندتایی سرخ و سفیدِ تُرک. بقیه هم ایرانی؛ اما همه مَرد. بعد یکی از بین جمعیت در آمد و گفت: «مادرش مرده خانوم. اگه نمرده بود هم، نمیتونست بیاد بالا سرِ بچهش. همه کسوکارش فرانسهن. زن زیر لب ذکری گفت و بعد گفت: «پس برید اونطرف تا من بیام بهجای مادرش براش گریه کنم.»
انتهای پیام/
source