به گزارش خبرگزاری تسنیم، محمدرضا جوان آراسته نویسنده و کارشناس فرهنگی در کانال شخصی خود با محوریت «کارکرد رسانه در واقعه عاشورا» نوشت:

یک شخصیت بحث‌برانگیز در میان شخصیت‌های تاریخی، کسی است به نام آقای عبدالله بن عباس که نامش معمولاً به خلاصه، ابن عباس گفته می‌شود. آقای ابن عباس جزء شیعیان است و از شخصیت‌های مهم و به نام هم به حساب می‌آید و خانه‌اش در مکه است. در روزهای آخر سال 60 هجری، امام حسین هم در مکه است و مشغول آماده شدن برای مراسم حج. شرایط آن روزهای مکه شرایط آرامی نبوده. معاویه تازه از از دنیا رفته بوده و مأموران حکومتی از همه مردم کشور پهناور اسلامی برای یزید بیعت گرفته بودند جز چند نفر، که مهم‌ترین‌شان اباعبدالله بود. حالا هم مجموعه‌ای از نیروهای ویژه نظامی، دنبال امام بودند تا دو راهی بیعت یا مرگ را پیش روی امام بگذارند.

خیلی از تاریخ‌نویسان شیعه و سنی نوشته‌اند که در همین روزها امام حسین جلساتی دارد با بعضی از شخصیت‌های سرشناس شهر مکه، مثل ابن عباس. ابن عباس، چند سالی از امام بزرگ‌تر است. دغدغه‌اش در ملاقات‌هایی که با امام دارد یک چیز است: مراقب مردم کوفه باش، این‌ها آدم‌های درست و حسابی نیستند، نرو، حالا اگر مجبوری بروی، زن بچه‌ها را با خودت نبر.

شما ماجراهای بعد از این را می‌دانید. امام حجش را نیمه تمام می‌گذارد، راه می‌افتد سمت کوفه، مسلم را می‌فرستد تا شرایط شهر را بررسی کند، حر جلو امام را می‌گیرد، عمر سعد با سپاهش به کربلا می‌رسد و آرایش نیروها آرایش جنگی می‌شود. تا اینجا همه روایت‌ها درست است، اما از اینجا به بعد، بعضی‌ از نویسنده‌ها یک جمله دروغ را به امام نسبت داده‌اند، جمله‌ای که درباره ابن عباس است. این جمله گرچه چند کلمه بیشتر ندارد، اما یک گذشته مهم را به یک آینده مهم ربط می‌دهد و چهره‌ای دگرگونه از امام و ابن عباس می‌کند. باورتان می‌شود یک جمله این قدر توان داشته باشد.

برای اینکه کار این جمله را خوب درک کنید، باید موقعیت گفته شدنش را درست تصور کنید. راوی جمله می‌گوید روز عاشورا، وقتی بعضی از اصحاب امام شهید شده بودند و همه آن چیزهایی که دیروز احتمال بود، تبدیل به واقعیت شده بود، یک باره صدای ناله و ضجه و گریه از خیمه‌های امام بلند شد. امام به حضرت عباس و علی اکبر فرمودند بروید و زنان توی خیمه‌ها را آرام کنید. من تا اینجا مشکلی با روایت ندارم، شبیه همین فضا در کتاب‌های زیادی آمده، اما مسأله این جمله است که امام می‌گوید: «لله در ابن‌ عباس ینظر من ستر رقیق» ترجمه ساده‌اش می‌شود اینکه: «مرحبا به ابن عباس که چقدر خوب و درست این روزها را پیش‌بینی می‌کرد.» بعد از این جمله ذهن من خواننده پر می‌کشد به چند هفته قبل، وقتی در جلسه‌ای ابن عباس داشت خودش را به آب و آتش می‌زد تا امام وارد این مسیر نشود.

موقعیتی که امام درونش قرار گرفته و گفت‌وگویی که به امام نسبت داده می‌شود، این حال را تداعی می‌کند که ما با یک امام ساده‌اندیش و زودباور طرف هستیم که آدم تیزبینی مثل ابن عباس قبلاً نصیحتش کرده بود، اما او نپذیرفته بود و حالا که دیگر کار از کار گذشته، درستی تدبیر ابن عباس برایش معلوم شده و وسط معرکه و جنگ به آن اعتراف می‌کند.

حالا کارکرد این جمله چه چیزی است و اصلاً کجا قرار است مورد توجه قرار بگیرد؟ این عبارت و عبارت‌هایی شبیه این، خیلی سال بعد از کربلا وارد متن‌های روایی شده. این روایت‌ها در خدمت ساختن عظمتی غیر واقعی برای ابن عباس هستند تا زیر سایه عظمت او، حکومت فرزند‌هایش در سلسله بنی‌عباس را موجه و قابل قبول کنند. روایت‌نویس‌ها همیشه قصه‌هایی عجیب از سرزمین‌هایی نادیده روایت نمی‌کنند. گاهی وقت‌ها مثل تاریخ‌نویس‌ها یا جامعه‌شناس‌ها در جزئیات واقعی زندگی آدم‌ها دقیق می‌شوند و بعد جایی در میانه روایت‌های واقعی‌شان، شخصیتی خیالی یا موقعیتی خیالی یا دیالوگی خیالی را وارد متن می‌کنند. روایت‌نویس‌ها بلدند چطور مرز بین واقعیت و خیال را درز بگیرند که چشم خواننده‌ها هیچ وقت نتواند این دو را از هم جدا کنند. حالا یک آقای تاریخ‌نویس، در یکی از کتاب‌های مهم‌اش، این گفت‌وگو را ساخته و بین اتفاقات تاریخی جا داده است، دیالوگی که با همه کوتاهی‌اش، خیلی دقیق طراحی شده و در جایی اثرگذار هم کاشته شده است و بعدها بارها و بارها هم شیعیان و هم سنی‌ها به آن استناد کرده‌اند.

 

انتهای‌پیام/
 

source