Wp Header Logo 1963.png

رادمنش | شهرآرانیوز؛ دلهره به شکل‌های مختلف بر آدمی نازل می‌شود؛ یکی از اشکال آن برای کتاب خوان‌ها مربوط است به قطر و تعداد برگ‌های یک کتاب، چون عمر محدود است و خواندنی‌ها بسیار. دلهره آورترین کتاب از این نظر «در جست وجوی زمان ازدست رفته» مارسل پروست (۱۰ژوئیه۱۸۷۱-۱۸نوامبر۱۹۲۲) است.

اگر تعداد کلمه را مبنا قرار دهیم، دلهره اش دوبرابر «جنگ و صلح» تالستوی است. از بین اسم ورسم دارها، پروست بلندترین رمان تاریخ را نوشته است با یک میلیون و ۲۶۷ هزارو ۶۹ کلمه، کتابی که در هفت جلد و در طول چهارده سال منتشر شد. گرچه یکی از دلایل نام آورشدن این اثر حجم آن است، هر اثر مطولی مشهور نمی‌شود و لایق خرج کردن زمان و خواندن نیست. حرف و فلسفه‌ای که پروست لابه لای این هفت جلد گنجانده، ممد حیات آن شده است.

پروست در طول اثر گاه روایت را متوقف و درباره مفاهیمی مانند عشق، مرگ، هنر، معنای زندگی و حسادت قلم فرسایی می‌کند. مهدی سحابی، مترجمی که ۱۰ سال از عمرش را صرف ترجمه این اثر سترگ کرد، در گفت وگویی که سال ۱۳۷۸ در شماره ۴۹ مجله «کیان» منتشر شده، اشاره کرده است که خودش نیز گاهی دچار شک می‌شده که آیا باید این کتاب را یک رمان یا داستان بلند خواند یا یک مجموعه تأملات فلسفی، اجتماعی، هنری، روان شناختی و…؛ و در واقع پروست این کتاب را از جهتی بهانه و بستری قرار داده است برای پرداختن به همین تأملات.

سحابی در همین گفتگو درباره آنچه در این کتاب با آن رو به رو می‌شویم، می‌گوید: «نویسنده کتاب یا راوی چندین کار را در عین حال و هم زمان با پیش بردن قصه کتاب انجام می‌دهد و همه این کار‌ها هم به یک اندازه مهم اند: تعریف یک داستان، توصیف حالات روانی شخصیت‌های این داستان، توصیف قهرمان اصلی کتاب، یعنی زمان (یا -به عبارت ساده تر- توصیف قهرمانان کتاب در بُعد زمان)، نقد ادبی، تشریح مکانیسم آفرینش هنری، نقد تاریخی، ارائه نظریات متافیزیکی، بذله گویی و طنز نگاری، ارائه روایت‌های روزنامه نگارانه از برخی رویداد‌های عینی (ماجرای دریفوس، محافل اشرافی پاریس، جنگ) و ارائه نظریات تازه یا تفسیر آن‌ها در زمینه‌های مختلف پزشکی، معماری، صنعتی….»

«در جست وجوی زمان ازدست رفته» آن قدر حرف برای گفتن داشته که آلن دوباتنِ فیلسوف و نویسنده، کتابی درباره آن بنویسد با نام «پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند». البته این تنها کتاب دراین باره نیست که به فارسی برگردانده اند؛ کتاب لورانس گرونیه به نام «هفت درس مارسل پروست» را هم که کندوکاوی است در این اثر، اصغر نوری ترجمه کرده است.

زندگی را به تعویق نیندازیم

پروست چهار ماه پیش از مرگش، در پاسخی که به پرسش روزنامه‌ای می‌دهد، چکیده‌ای از دیدگاهش به زندگی و معنای آن را -که از مفاهیمی است که در رمانش آن را بسط داده- ارائه می‌کند. این پرسش و پاسخ را آلن دوباتن در کتاب «پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند» آورده است. در تابستان سال ۱۹۲۲، روزنامه «لانترانسیژان» سؤالی مطرح کرده بود و از خوانندگان خود خواسته بود جوابشان را به دفتر روزنامه بفرستند. 

آن پرسش این بود: «یکی از دانشمندان آمریکایی اعلام کرده است که جهان به پایان می‌رسد یا دست کم بخش عظیمی از کره زمین منهدم می‌شود که در نتیجه، مرگْ سرنوشت محتوم میلیون‌ها انسان خواهد بود. چنانچه این پیش بینی متحقق شود، به نظر شما واکنش مردم به این خبر -از لحظه‌ای که خبر فوق را می‌شنوند تا زمانی که مصیبت اتفاق بیفتد- چه خواهد بود؟ و سرانجام اینکه اگر شما در چنین موقعیتی قرار بگیرید، در آخرین ساعات زندگی چه خواهید کرد؟»

افراد مختلفی به این پرسش پاسخ دادند که یکی از آن‌ها مارسل پروست بود. او در پاسخ نوشت: «به عقیده من، اگر قرار باشد آن گونه که شما پیش بینی کرده اید بمیریم، زندگی به ناگهان در نظرمان فوق العاده عالی جلوه خواهد کرد. فقط در نظر بگیرید زندگی چه بسیار برنامه ها، سفرها، روابط عاشقانه و پژوهش‌ها را از ما دریغ می‌کند که به سبب تنبلی و اعتمادمان به آینده آن‌ها را نمی‌بینیم و به تعویق می‌اندازیم. حال، اگر خطر این تهدید برای همیشه رفع شود، زندگی بار دیگر چه زیبا می‌نماید!

 اگر این فاجعه این بار رخ ندهد، بازدید از موزه لوور را به تعویق نمی‌اندازیم، خودمان را در پای مادموازل ایکس می‌اندازیم و سفری به هند خواهیم کرد. اگر فاجعه رخ ندهد، هیچ یک از کار‌های فوق را انجام نمی‌دهیم، چون بار دیگر خودمان را در مسیر زندگی سابقمان می‌یابیم، جایی که بی توجهی بر نیاز‌ها فائق می‌شود. ولی ما به فاجعه‌ای از این دست نیاز نداریم که از امروز عاشق زندگی شویم؛ کافی است بیندیشیم که ما انسانیم و چه بسا دست اجل همین امشب ما را برباید.»

پروست که از کودکی با بیماری درگیر بود و در نه سالگی نخستین حمله آسم را تجربه کرد، همیشه مرگ را به خودش نزدیک می‌دید؛ و شاید همین سایه مستدام عدم بر سرش بود که باعث می‌شد قدردان لحظات زندگی باشد و تصور به پایان رسیدن دنیا (اگر مرگ را پایان دنیا برای هر فردی در نظر بگیریم) برایش امری غریب نباشد. به عقیده او، هنر آن چیزی است که می‌تواند لحظات را سرشار کند و «زمان مرگ زده و زندگی زمان زده» را نجات بدهد و راه نجاتی باشد در برابر مرگ و فراموشی. به گفته مهدی سحابی، در واقع پروست در این اثر «مسئله آفرینش هنری به مثابه وسیله مبارزه با مرگ و فراموشی را ‘تئوریزه’ کرده است.»

در جست وجوی معنای زندگی

در این رمان که داستان سرراستی هم ندارد، شخصیت اصلی -که برخی معتقدند آشکارا خود پروست است- در جست وجوی معنای زندگی است. او برای یافتن معنا سه منبع محتمل را بررسی می‌کند: نخست موفقیت در اجتماع، دوم عشق و در آخر هنر. موفقیت اجتماعی و عشق دوای او نیستند، زیرا می‌فهمد فضیلت و رذیلت ربطی به جایگاه و طبقه اجتماعی افراد و شهرت و ثروت آنان ندارد و بسیاری از افرادی که او فکر می‌کرده می‌توانند اسوه و الگو باشند، اتفاقا بسیار سطحی و دل فسرده هستند، چون مدام بیشتر می‌خواهند. 

از عشق هم آن آبی که تصورش را می‌کند، گرم نمی‌شود. به مرور زمان از عشق ناامید می‌شود، زیرا می‌فهمد وعده نهایی عشق که رهاندن انسان از تنهایی است، پوچ است و هیچ کس نیست که بتواند دیگری را تمام و کمال بفهمد و تنهایی اش را پر کند.

اینجاست که به سومین و تنها گزینه برای معنای زندگی که همان هنر است، می‌رسد. هنر از نظر او ازبین برنده عادت است. عادت همان چیزی که کودکان آن را ندارند و به همین دلیل از چیز‌های ساده، اما اساسی لذت می‌برند. عادت چیزی است که به مرور و با بالارفتن سن به آدم‌ها اضافه می‌شود، آهسته و مرموزانه، مانند چربی دور کمر. عادت از بین برنده تَروتازگی دنیاست و هنرمند کسی است که بلد است چطور عادت‌ها را پس بزند و زندگی را به جایگاه باشکوه و شایسته اش برگرداند. 

البته هدف و منظور پروست این نیست که در موزه‌ها پرسه بزنیم یا وقتمان فقط معطوف و محدود به آثار هنری باشد و دنیا را از دریچه نگاه دیگری، هرچند هنرمند باشد، ببینیم؛ حرف او این است که دنیای خودمان را با سخاوت یک هنرمند نگاه کنیم و از چیز‌های کوچک لذت ببریم. «بعضی از جالب‌ترین قطعه‌های نوشته‌های پروست توصیف افسون امور روزمره است، مثل مطالعه در قطار، رانندگی در شب، بوکردن گل‌ها در بهار، نگاه کردن به بازی نور روی سطح آب.» [۱]

«لحظه پروستی» یا «دمِ پروستی»، که آن دمی است که ما به واسطه بو یا مزه‌ای به گذشته پرت می‌شویم، نیز تأکید بر همین موضوع دارد؛ دمِ پروستی می‌گوید قدرشناس لحظات و امور ساده مانند نوشیدن چای یا دیدن غروب خورشید یا سپاس گزار نسیمی که روی پوستمان می‌سُرد باشیم و بدانیم ملالی که یقه مان را چسبیده، مشکلی در ذات زندگی نیست، «چشم‌ها را باید شست».

[۱]کلیپ «مارسل پروست»، تارنمای «مدرسه زندگی»، ترجمه ایمان فانی.

source