Wp Header Logo 2420.png

به گزارش شهرآرانیوز، ما تازه داشتیم به جادوی تلویزیون‌های رنگی عادت می‌کردیم که سر‌و‌کله‌اش پیدا شد. آکتوری که با بقیه فرق داشت. از جنس قهرمان‌های پلاستیکی هالیوود نبود. نه شیرینی‌اش آنقدر بود که دل را بزند و نه تلخی‌اش خاطره‌هامان را آشفته می‌کرد.

درست به اندازه‌ای بود که دلمان برای دیدنش روی صفحه‌ تلویزیون غنج برود. صورت زاویه‌دارش، حاشیه‌ یک‌دست موهایش، چشم‌های جذابش، نام خوش‌آهنگش و حتی برای ما فارسی‌زبانان دوبله‌اش، همه و همه آیتم‌هایی بود که کهرباگونه ما را به سمتش می‌کشید؛ با آن چهره‌ی فتوژنیک در هر نقشی خوش می‌نشست.

هم او را در مشقِ عشق دوست داشتیم هم در کسوت یک آدم‌کش. «دلون» آنقدر جلوی دوربین خوب بود که هیچگاه زندگی شخصیِ سراسر حاشیه‌اش روی محبوبیتش سایه نینداخت. انگار وجودش با سینما یکی شده بود. سوار بر بال فیلم از پاریس تا خانه‌های ما می‌آمد و این ما بودیم که موهایمان را مثل او شانه می‌کردیم.

چه بسا هنوز پوسترهایش زینت بخش دیوار اتاق‌هایمان باشد. برای ما که با «دلون» عاشق سینما شده بودیم چه خبری غمبارتر از اینکه: «روکو» در هشتاد و هشتمین سکانس فیلم زندگیش درگذشت.

برای عشاق سینما که مُردن «روکو» را در فیلم دیده‌اند درک این خبر آسان نیست. در خیال آنان کارگردان که «کات» بدهد دوباره «دلون» بلند می‌شود، لباس‌هایش را می‌تکاند، موهایش را آنکادر می‌کند و آن خنده‌ی معروف روی لبانش نقش می‌بندد.

خیلی زمان لازم است برای باور نبودنش. حتم دارم همین لحظه «دلون» یک جایی نشسته و دارد با «ویسکونتی» راجع به همکاری در یک فیلم جدید حرف می‌زند. راجع به اینکه دوئت «آلن دلون» و «سوفیا لورن» چه غوغا‌ها که به پا نمی‌کند!

فارغ از اینکه کجاست و چقدر از جهان ما دور شده است، خوب می‌دانیم دلمان برایش زیاد تنگ می‌شود. برای «کسوف»، برای «یوزپلنگ» و شاید از همه جانکاه‌تر برای «سامورائی». برای تسلی خاطر فقط می‌شود از ورای این سطور برایش اینگونه نوشت: بدرود آقای بازیگر

نوشته مصطفی کیانیان، منتقد سینما

 

 

source