Wp Header Logo 2897.png

محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛  پیش تر، در همین صفحه، گزارشی درباره تراکم کتاب فروشی‌ها در سطح شهر منتشر کردیم، گزارشی که عیان می‌کرد سهم مرکز شهر در برخورداری از این مراکز فرهنگی بیش از دیگر نقاط است و هرچه بیشتر از مرکز شهر به سمت حواشی پیش می‌رویم، هم تعداد کتاب فروشی‌ها کمتر می‌شود و هم احتمالا اندک کتاب‌های کتاب فروشی‌های باقی مانده به لحاظ تنوع و کیفیت افت می‌کنند، نتیجه‌ای که شاید استناد به آمار و ارقام هم لازم ندارد و به سادگی قابل مشاهده است.

مدت هاست که چهارراه فرهنگ یا همان چهارراه دکترا و خیابان‌های منتهی به آن، به لحاظ دربرگرفتن کتاب فروشی‌های مرجع و محبوب و شناخته شده، حرف اول و آخر را می‌زند. کتاب فروشی «امام»، «پردیس کتاب»، کتاب فروشی «فلسطین» و کتاب فروشی «قلم»، برای خیلی از مراجعه کنندگان، انتخاب اول و اصلی است.

به این فهرستْ اسامیِ دیگری، چون «کافه کتاب آفتاب»، «شهر کتاب» چهارراه ابوطالب، «شهر کتاب شاهنامه»، و برخی دیگر از کتاب فروشی‌ها و کافه کتاب‌های بولوار وکیل آباد را هم می‌توان اضافه کرد که با ترکیب عطر کتاب و طعم قهوه، فضای دلچسبی را برای بسیاری از مخاطبان به وجود آورده اند. اما آیا به راستی وجود کتاب فروشی‌های مقبول و مطبوع یا سرمایه گذاری برای احداث و ایجاد چنین فضا‌هایی در مناطق حاشیه‌ای اتفاق عجیب و دور از ذهنی است؟

ما در شماره امروز دوباره به سراغ همین موضوع رفته ایم، اما از منظری دیگر. این مرتبه تصمیم گرفتیم پاسخ این سؤال را از ساکنان محله‌هایی بخواهیم که از این فضا‌ها سهم کمتری دارند. این شد که کمی حوالی بولوار طبرسی و مفتح قدم زدیم، در خط ۲ قطار شهری با عده‌ای هم کلام شدیم، و همچنین با یکی دو تن از ساکنان محله‌های سیدی و ساختمان در این باره گپ زدیم. آنچه در این مجال آمده است شرح همین گپ وگفت‌های کوتاه و مقطع، و نظرات و نگاه ساکنان آن محلات است.

اصلا کتاب دست کسی ندیده ایم که ببینیم به آن علاقه داریم یا نه!

اولین مخاطبم ساکن بولوار طبرسی است، بولواری که اغلب ساکنانش نقطه فرهنگی مطرح آن را در خیابان طبرسی۵۴‌ می‌دانند و کتاب فروشی‌ای که بعد از چهارراه اول آن قرار دارد. پسر جوانی که مقابل یک آموزشگاه رانندگی این پا و آن پا می‌کند و پرونده اش توی دستش مانده، در پاسخ به سؤالم که آیا سرمایه گذاری برای ساخت یک کتاب فروشی در این منطقه جواب می‌دهد یا نه، می‌گوید خودش کارگر است و مسئله کتاب و کتاب خوانی این حوالی غریبه است.

او می‌گوید: «نه؛ این طور سرمایه گذاری‌ها اینجا جواب نمی‌دهد. کسی که بخواهد کتاب بخرد می‌رود از همان جا‌هایی که بورس کتاب است کتابش را پیدا می‌کند و می‌خرد. آدم‌های اینجا جوشکارند. به کتاب علاقه ندارند. از بچگی با کارگری بزرگ شده اند. اصلا کتاب دست کسی ندیده اند که حالا بخواهند ببینند به آن علاقه‌ای دارند یا نه. همیشه جلوِ مغازه هایشان بوده اند. آدم‌هایی نیستند که دنبال کتاب و مطالعه باشند؛ یعنی هستند، ولی خیلی کم اند و درمقابل آن‌هایی که اهل این جور کار‌ها نیستند اصلا دیده نمی‌شوند.»

ما باید هم هزینه راه بدهیم و هم هزینه کتاب

همین سؤال را، چند قدم آن طرف تر، از یک خانم جوان خانه دار هم می‌پرسم. می‌گویم: «اگر در جست وجوی کتابی باشی، می‌توانی در این حوالی راحت آن را پیدا کنی؟» می‌گوید: «اینجا فقط در همین حد است که بروی فلان خرازی تا آنجا شاید بتوانی چندتا کتاب قصه برای بچه‌ها پیدا کنی.» باز می‌پرسم: «خب، حالا، اگر قرار باشد یک کتاب فروشی خوب اینجا دایر شود، به نظرت جواب می‌دهد؟»

می‌گوید: «بله؛ قطعا. چرا ما باید از اینجا کلی وقت و هزینه بگذاریم و برویم آن سر شهر برای خرید چهارتا کتاب؟! واقعیت این است که جای گذاری کتاب فروشی‌ها در سطح شهر اصلا عادلانه نیست. حالا که کتاب این قدر گران است، ما باید هم برای رفت وآمد وقت و هزینه خرج کنیم و هم برای قیمت گران کتاب ها.»

از کتاب صوتی و کتاب‌های ساده استقبال می‌شود

علی ساکن محله سیدی و کارمند است. بعد از تکرار پرسشم، قاطعانه می‌گوید: «نه؛ به هیچ عنوان!» وقتی از او می‌خواهم دلیل این نفی قاطعانه را توضیح بدهد، می‌گوید: «چون اهالی این خطه کتاب را جزو الزامات زندگی نمی‌دانند و بودجه خرید آن را در سبد خرید خود پیش بینی نمی‌کنند؛ خوراک، پوشاک و تفریحات چیز‌هایی هستند که درآمدشان خرج آن‌ها می‌شود. سطح سواد بسیاری اصلا این اجازه را به ایشان نمی‌دهد تا پول را به کتاب بدهند. آن‌هایی هم که تحصیلات و سواد موردنیاز را دارند، اغلب نمی‌دانند چطور باید کتاب بخوانند یا حتی چه کتابی بخوانند.» 

می‌پرسم: «پس آن‌هایی که مدام فرهنگ فرهنگ می‌کنند و معتقدند برای بهبود اوضاع و بیشترکردن سرانه مطالعه کتاب باید فرهنگ سازی کرد چطور باید به هدفشان برسند؟ یعنی از کجا باید شروع کنند؟» می‌گوید: «راه حل دارد، اینکه کتاب‌ها را به صورت رایگان در اختیار این آدم‌ها قرار بدهیم؛ لااقل، در قدم‌های اول، هزینه کردن را از دوش آن‌ها برداریم. 

تلاش کنیم محیطی فراهم شود و کتاب فروشی‌ها و کتابخانه‌هایی ساخته شود با کلی محتوای جذاب، و بدون هزینه دراختیار خواننده‌ها قرار داده شود. یا کتاب‌های صوتی تولید کنیم و دراختیار خانواده‌ها بگذاریم تا به فرزندان و کودکانشان بدهند، کتاب‌های روان و ساده. به نظرم، دختر‌های جوان خیلی استقبال می‌کنند از این قضیه، چون می‌توانند خانواده هایشان را راضی کنند برای مطالعه آنجا بروند.»

واقعا یک کتاب فروشی برای ۷۰هزار نفر عجیب است؟!

شخص دیگری که با او هم کلام می‌شوم مرد جوانی است ساکن محله ساختمان و عکاس. او، برعکس علی، قاطعانه از این اتفاق دفاع می‌کند و می‌گوید: «ببین: اینجا چندتا کتابخانه خوب وجود دارد، اما قطعا به یک کتاب فروشی خوب هم احتیاج هست. توی همین منطقه یک دکه هست که مجلات ‘آنگاه’ و ‘اندیشه پویا’ را می‌فروشد، روزنامه می‌فروشد، و واقعا می‌فروشد، ها! می‌دانی می‌خواهم چه بگویم؟

می‌خواهم بگویم این تفکر غالب ذهنی که می‌گویند جایی مثل اینجا این طور چیز‌های فرهنگی جواب نمی‌دهد غلط محض است. چند هنرمند درجه یک برایت نام ببرم که با عکس و هنر و نوشتن و کتاب و شعر و ادبیات دمخورند و ساکن همین محلات هستند؟ قطعا از یک کتاب فروشی خوب در این محل استقبال می‌شود. اصلا چرا راه دور برویم؟! خود من و خانمم برای تهیه کتاب‌ها و مجلات موردعلاقه مان، حداقل، باید ماهی یک مرتبه سری بزنیم به ‘پردیس کتاب’ و کتاب‌هایی را که نیاز داریم بخریم.

ساختمان و قلعه ساختمان مجموعا ۷۰هزار نفر جمعیت دارد. آیا واقعا وجود یک کتاب فروشی خوب برای این جمعیت عجیب است؟! اینکه می‌گویند فرهنگش نیست و این چیزها، اصلا قبول ندارم. نکته مهم وجود یک فضای مناسب برای این کار است، فضایی که به عنوان مثال، اگر خانمی می‌آید دوتا کتاب برای خودش بخرد، در همان حین، کودکانش نیز بتوانند به بخش کودک مراجعه کنند و برای خودشان بچرخند.»

حالا از همه جا به همه جا دسترسی داریم

یکی دیگر از افراد طرف صحبتم خانم کارمندی است که نظرش را این گونه برایم شرح می‌دهد: «الان دیگر اصلا مهم نیست کی کجاست؛ می‌توانیم خیلی راحت با اینترنت کتاب‌هایی راکه می‌خواهیم از فروشگاهی که دوست داریم تهیه کنیم. حتی شاید بتوان نسخه‌های قدیمی تری را پیدا کرد و برایمان ارزان‌تر هم دربیاید.

اما نکته این است که، اگر کتاب فروشی‌های خوب در نقاط مختلف شهر پخش باشند، به ارتقای بافت فرهنگی آن قسمت کمک می‌کنند و می‌توانند محلی باشند حتی برای گشت وگذار و تفریح. چطور مردم می‌توانند برای تفریح بروند پاساژگردی یا رستوران و کافه گردی، ولی نمی‌توانند بیایند لابه لای کتاب‌ها بچرخند؟! 

حالا این وسط چهارتا کتاب هم می‌خرند. به اعتقاد من، چنین اتفاقاتی را نباید آنی نگاه کرد؛ اثر وجود کتابخانه‌ها و کتاب فروشی‌ها را باید در بلندمدت جست وجو کرد. دست کم، دو صباح دیگر، نسل دیگر می‌تواند بگوید ما توی شهر و محلی زندگی می‌کردیم که کتابخانه‌ها و کتاب فروشی‌های خوبی داشت. کانون پرورش فکری چطور برای نسل ما خاطره انگیز شد و خیلی هایمان را با کتاب و کتاب خوانی آشنا کرد؟ مگر خیلی چیز عجیب غریبی بود؟! برای کودک و نوجوانِ الان هم همین گونه است، دیگر!»

نقطه آغاز خانواده است

در راه برگشت با قطار شهری، سعی می‌کنم پاسخ سؤالاتم را از چند نفر دیگر بخواهم. خیلی‌ها نظری ندارند؛ واقعا نظری ندارند. اصولا کتاب و کتاب خواندن برایشان مسئله مطرحی نیست و با آن غریبه اند؛ یعنی حتی برایشان یک مسئله قابل تأمل نیست. این بی اهمیتی از شانه بالاانداختن‌ها و بی علاقگی شان به صحبت کردن هویداست. جماعت زیادی هم هستند که پاسخ‌های کلیشه‌ای و همیشگی دارند، پاسخ‌هایی نظیر اینکه برای کتاب باید فرهنگ سازی کرد. 

اما خب، این فرهنگ سازی دقیقا باید از کجا و چگونه شروع شود؟ مخصوصا در روزگاری که فضای اجتماعی و اقتصادی غالب بیش از هرچیز به کلمه‌ها و کاغذ‌ها پشت پا می‌زند و در اولویت بندی‌ها آن‌ها را در قعر قرار می‌دهد، در چنین فضایی، واقعا نقطه شروع باید کجا باشد، نقطه‌ای که بتواند این پیوند را چنان برقرار کند که ازهم گسستنش کار راحتی نباشد، نقطه‌ای که در تصور عموم دیگر عجیب غریب نباشد؟ عمده کارشناسان حوزه فرهنگ و ادبیات که ما در همین صفحه بارهاوبار‌ها با آن‌ها گفتگو کرده ایم و از همین دغدغه‌ها سخن گفته ایم در این باره از یک واژه مشترک استفاده کرده اند: «خانواده».

source