Wp Header Logo 41.png

تجربه برخی از اتفاق‌ها و رویدادها برای هر انسانی گاه نیازمند چاشنی «بخت» است و حتی با توجه به برخی شنیده‌ها نسبت‌به تجربیات زیسته معدود افراد روزگاری که با آنها زندگی را قسمت کرده‌ایم، می‌توان گفت که قرار گرفتن یک فرد در حادثه و اتفاقی بزرگ که احتمال وقوعِ رخداد و تجربه‌اش از آرزوهای افراد متعدد دیگری است و ممکن است هر صد سال یک‌بار نیز تکرار نشود، خود گفته‌ها و شنیدنی‌های بسیار شیرین و جذابی دارد.

حال ماجرا چیست؟ زنده‌نام «حاج محمد دانش‌آشتیانی» یکی از خیرین قمی بود که بعد از فروپاشی نظام صدام راه عتبات را در پیش گرفت و خدمتگزار آستان مقدس حضرات معصوم(ع) مدفون در عراق شد؛ رفت‌وآمدهای عاشقانه‌اش در این مسیر باب رفاقتی بین او و متولیان عراقی، به‌ویژه مسئولان حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) گشود.

در سال 1384 حاج محمد از طریق دوستانش در آستان قدس حسینی مطلع شد که تولیت، به دلیل فرسودگی ضریح مطهر و تعدی متجاوزان بعثی به آن، قصد دارد ضریح جدیدی بسازد و جایگزین ضریح فعلی کند.

ساخت ضریح مطهر حضرت امام حسین(ع) به دست تعدادی از هنرمندان کشورمان و آغاز سفر قریب به 20 روزه آن از قم به کربلا بر روی یک تریلی از همان حوادثی است که شاید هر 100سال یک‌بار هم تکرار نشود و حضور فردی بر روی تریلی حامل ضریح مقدس سیدالشهدا، حضرت اباعبدالله(ع) یکی از همان اتفاق‌هایی است که هر فرد در طول زندگی خود آرزوی تجربه آن را دارد.

کتاب «پنجره‌های تشنه» به قلم «مهدی قزلی» روایت همین تجربه‌ ناب؛ بکر؛ متفاوت؛ عظیم و عمیقی است که راوی سفر ضریح مطهر امام حسین(ع) از قم به کربلا در سال 1391 است. جالب آنکه مهدی قزلی این‌بار نه‌تنها این شانس را آورد که در چنین اتفاقی که شاید هر قرن یک‌بار هم برای انسان به وقوع نپیوندد حضور داشته باشد که اولین گزینه انتخاب برای نگارش این سفر نبود و «رضا امیرخانی» برای نویسنده این سفرنامه انتخاب‌ شده بود! اما دست روزگار؛ قضا؛ تقدیر و مشیت الهی چنان چرخید که در آن بازه زمانی، رضا امیرخانی نتواند به این سفر برود و مهدی قزلی؛ پیشنهاد او برای نگارش این کتاب به هیئت امنای گروه سازندگان ضریح مطهر امام حسین(ع) باشد.

مهدی قزلی نیز خود مرد سفر است. چه آنکه کتاب «جای پای جلال» او که جوایز مختلف و متعددی را برایش به ارمغان داشت خود حاصل سفر راقم سطورش یعنی قزلی به هشت نقطه‌ای است که «جلال آل‌احمد» به آن نقاط سفر کرده بود و اینبار قزلی بدون آنکه بخواهد از تخیل خود برای تجربه «جلالِ قلم» (جلال آل‌احمد) بر آنچه دیده و شنیده و انجام داده بهره ببرد؛ خود به آن هشت نقطه سفر کرد و «جای پای جلال» را قلمی کرد و این همان آغاز مسیر خلق در ساحت کشف و شهود برای نویسنده‌ای است که برای مخاطب و قلمش به شکل توامان اما برابر احترامی ویژه قائل است.

نویسنده‌ای که عرضه خود به اتفاقاتی که از آن بی‌خبر است را نه‌تنها مانعی برای حرکتش نمی‌داند که آن را به مهمترین سبب برای نگارش و قلمی کردن اثرش و ارائه آن به مخاطب می‌پندارد.

ساده‌نویسی موهبت زیبایی است که خود را از آن در ادبیات دینی محروم کرده‌ایم/ اشتباه استراتژیک در میراث زبان فارسی + فیلم ///// یا صحبت از امام حسین(ع) برای امروز نیازمند بازگشت به 1000 سال پیش ندارد/ زبان فارسی امروز میراث بزرگ سعدی است نه جلال + فیلم

ماجرای تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «پنجره‌های تشنه» نیز خود ماجرایی متفاوت است. «پنجره‌های تشنه» اولین کتابی بود که توسط رهبر معظم انقلاب در شرایطی تقریظ شد که پیش‌از آن تمام کتاب‌های تقریظ شده ایشان با محوریت جنگ و دفاع مقدس بود و این قرعه «پنجره‌های تشنه» بود تا قلم تقریظ رهبری را بر کتابی غیر از آثار دفاع مقدس بچرخاند.

همه اینها بهانه‌ای شد تا در ایام ماه صفر، سفری به بلندای بیش از 10 سال از زمان انتشار این کتاب (1392) تا به امروز با راقم سطورش؛ مهدی قزلی داشته باشیم و از او علاوه‌بر ماجرای این سفر؛ تجربه‌هایی که پشت‌ سر گذاشته؛ از سیر و سلوک نویسنده در حوزه سفرنامه؛ مراتب کشف و شهود در مسیر خلق اثری ادبی؛ عرق‌ریزان روحی نویسنده برای آفرینش ادبیات و ساحت، جایگاه و اصالت «ادبیات متعهد» در امروز و نگاهی آینده‌نگرانه بر این گونه ادبی در ساحت ادبیات کشورمان برای آینده داشته باشیم.

قزلی در کارنامه خود ۲۵ اثر مرتبط با اهل بیت(ع) را انتشار داده و در برخی آثار همچون «روزی روزگاری جنگی» به حوزه جنگ و خاطرات آن نیز ورود کرده است. مدیریت بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان؛ دبیری «جایزه ادبی جلال» و کسب جوایز مختلف و متعدد تنها بخشی از کارنامه ادبی و مدیریتی وی را شامل می‌شود.

آنچه در ادامه از خاطر شما می‌گذرد بخش نخست میزبانی خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا) از مهدی قزلی نویسنده کتاب «پنجره‌های تشنه» است.

ایکنا – جناب قزلی آغاز گفت‌وگو را بر مدار تولد «پنجره‌های تشنه» و مسیر خلق آن به قلم شما استوار کنیم. می‌دانیم قرار گرفتن نام شما در مقام راوی این سفرِ متفاوت؛ درست به همان میزان شکل‌گیری این سفر، متفاوت است. اضافه شدن شما به عنوان راوی سفرِ کاروان حمل ضریح جدید امام حسین(ع) از قم به کربلا آن هم در فاصله تنها سه، چهار روز مانده به آغاز سفر و نیز پیشنهاد برای رقم زدن سطور این سفرنامه توسط «رضا امیرخانی» که از قضا در ابتدا قرار بود او نویسنده این اثر باشد.

همانطور که اشاره کردید وقتی ضریح جدید امام حسین(ع) حدود 10، 11 سال پیش آماده می‌شود و مقرر می‌شود که به عراق و کربلا انتقال پیدا کند؛ در هیئت امنای کارگاه ساخت ضریح، این بحث مطرح می‌شود که روند ساخت ضریح و انتقالش را ثبت و ضبط کنند. بنا بر این استوار می‌شود که این ثبت و ضبط در ساحت‌های مختلف رسانه‌ای مانند عکاسی و فیلمبرداری صورت گیرد؛ تا اینکه آقای «حمید آزادگان» به عنوان عضوی از اعضای آن مجموعه (هیئت اُمنا و عضو کاروران) اشاره می‌کند که خوب است برای ثبت و ضبط این رخداد یک نفر را نیز در مقام نویسنده در گروه داشته باشیم تا روایت این سفر را بنویسد و حاصل اثر نگارش شده به کتاب بدل شود.

واقعیت آن است که هیئت اُمنا حضور عکاس و یا تصویربرداری از این روند را منطقی می‌دانست؛ اما لزوم آنکه یک نفر روندِ سفر ضریح امام حسین(ع) را بنویسد تا از آن کتابی منتشر شود را درنمی‌یافت. در نهایت اصرارهای حمید آزادگان برای حضور یک نویسنده به نتیجه منتج شد و هیئت اُمنا رأی خود را برای حضور نویسنده‌ای همراه کاروان حمل ضریح، روایت سفر آن از قم به کربلا و تهیه کتابی از این رویداد صادر کرد.

باید بگویم همانگونه که اشاره کردید آن فرد نامزد شده برای قرار گرفتن در مقام نویسنده این سفر من نبودم؛ رضا امیرخانی بود. پیگیری‌های آقای آزادگان با آقای امیرخانی و حاصل گفت‌وگوی آن دو درنهایت به خارج شدن اسم من منتج می‌شود.

البته آقای آزادگان در آن زمان به واسطه کتاب «جای پای جلال» با متن و قلم من آشنایی داشت؛ اما من را نمی‌شناخت. در نهایت تماسی برقرار شد، چند رفت‌وآمدی صورت گرفت و توافق نهایی برای حضور من در این سفر و روایت آن حاصل شد و این آغاز ماجرای تولد «پنجره‌های تشنه» بود.

ابتدا فکر کردم برای ‌آنکه روایت و نگارش این سفر از تنوع بیشتری برخوردار باشد چند نویسنده با این کاروان همراه شوند، هر یک بخشی از این مسیر را به رشته تحریر درآورند؛ اما به‌سبب فشردگی زمان و همچنین برنامه‌ریزی دقیقی که تحقق و نهائی شدن این مسئله می‌طلبید، آن خواسته را محقق نکرد. دلیلش هم واضح است؛ چرا که از یک‌سو من به این گروه دعوت شده بودم و نه من نسبت به هیئت امنا و نه آنها نسبت به چندان شناختی نداشته و نداشتند، از سوی دیگر، تأکید و نگاه آخر بر این مسئله استوار شد که نگارش این سفر به حضور فردی نیاز دارد که از ابتدا تا انتها همراه کاروان ضریح باشد و به قولی در این سفر حل شود تا بتواند روایت را آنگونه که بناست این سفر متفاوت را تصویر و ترسیم کند به رشته تحریر درآورد؛ چون جهت تحقق اثرگذاری بیشتر و بالاتر این سفرنامه نیازمند قلم یکدستی برای نگارش آن بود.

حاصل تمام این اقدامات، فراز و فرودها، اتفاقات، صحبت‌ها و نتیجه‌گیری‌ها؛ کتاب «پنجره‌های تشنه» می‌شود که شما و خوانندگان با آن آشنا هستید. اگر بخواهم به شکل خلاصه محتوای این کتاب را بگویم آن است که ضریح جدید حرم امام حسین(ع) در قم ساخته می‌شود و قرار است که به کربلا منتقل شود. این مسیر 18 روزه، از آغاز حرکت تا رسیدن به کربلا را با تمام چگونگی‌هایش من در کتاب «پنجره‌های تشنه» روایت کردم.

ساده‌نویسی موهبت زیبایی است که خود را از آن در ادبیات دینی محروم کرده‌ایم/ اشتباه استراتژیک در میراث زبان فارسی + فیلم ///// یا صحبت از امام حسین(ع) برای امروز نیازمند بازگشت به 1000 سال پیش ندارد/ زبان فارسی امروز میراث بزرگ سعدی است نه جلال + فیلم

ایکنا – امروزه خوانندگان وقتی نام «مهدی قزلی» را می‌شنوند با هم‌نشین شدن قلم او و نوشته‌هایش در ساحت روایت سیما و سیره ائمه اطهار(ع) آشنا هستند؛ اما وقتی به 11 سال پیش بازگردیم بیشترین عامل شناسایی شما کتابی بود که برای «جلالِ قلم؛ زنده‌نام جلال آل‌احمد» به‌ نام «جای پای جلال» نوشته بودید. اما خواننده وقتی «پنجره‌های تشنه» را در دست می‌گیرد با ادبیاتی متفاوت در قالب روایتی ساده؛ صمیمی؛ صریح و ادبیاتی کاملاً مبتنی بر گفتار محاوره و نه متکی به اصول و قواعد خلق روایت‌های ادبی مواجه می‌شود. خودتان هم اشاره کردید که حضورتان برای همراهی با این کاروان در کوتاهترین زمان ممکن و طی سه، چهار روز صورت گرفت. پس به قطع می‌توان گفت این شیوه متفاوت نگارش مسئله‌ای از پیش اندیشیده شده نبود! چگونه شد که این نوع قلم و روایت را ‌چنین صریح، ساده و بیشتر مبتنی و متکی بر روایت محاوره استوار کرده‌اید تا انتظاری که اغلب از آثار مذهبی با قلمی فاخر و زبانی مطنطن می‌رود؟

زبان در «آنِ واحد» (خلق‌الساعه) آفریده نمی‌شود. زبان بخشی از وجود نویسنده است که در طول زندگی او شکل می‌گیرد. واقعیت آن است گزینشی برای خلق این زبان در «پنجره‌های تشنه» صورت نگرفته است. اینگونه نبود که بنشینم، فکر کنم که باید این زبان را انتخاب کنم.

اجازه می‌خواهم با مرور پرسش شما به پاسخ برسم؛ چون احساس می‌کنم پاسخ این پرسش در همان سؤال شما مستتر است! وقتی کسی قرار است درباره امام حسین(ع) صحبت کند به شکل معمول -گویا طبق قانونی نانوشته- زبان او فخیم و ضخیم می‌شود و گویا این بازخورد و مواجهه‌ای با یک انسان بزرگ و اتفاق بزرگ است. ذهن نویسندگان ما وقتی با امام حسین(ع) مواجه می‌شود به شکل ناخودآگاه برای حفظ عظمت ایشان به سمت خلق زبانی حرکت می‌کند که زبانی فخیم است.

واقعیت آن است که من «پنجره‌های تشنه» را برای روایتی امام حسینی برنگزیدم و با خود این قرار را نداشتم که روایتی برای امام حسین(ع) داشته باشم. من داشتم روایت مردم را در این اثر انجام می‌دهم. «پنجره‌های تشنه» روایت مردمی است که با امام حسین(ع) نسبت دارند. زبان مردم و روایت‌شان چیست؟ زبانِ روایت مردم، همان چیزی است که در کتاب می‌بینید. معتقدم لحن، نثر و زبان در عادی‌ترین حالت ممکن خود در خیابان، شهر و روستا جاری است و غیر از این نمی‌تواند باشد.

مسئله دیگر آن است که من این زبان را انتخاب نکرده‌ام؛ من «انتخاب» شدم. حتی برای زبان و مواجهه روایت این سفر انتخاب شدم. دلیلش آن بود که گفتم ما در طول این سفر با مردم مواجه هستیم؛ مردمی که برای استقبال از ضریح امام حسین(ع) آمده بودند و واقعیت آن است که مَردُم «مَردُم» هستند؛ با تمام مؤلفه‌هایی که می‌توان از مَردُم سراغ گرفت.

پس مواجهه من با این چیدمان و رویکرد مردمی باید زبان خود را پیدا می‌کرد و فکر می‌کنم اگر زبان دیگری در کار انتخاب می‌شد اشتباهی استراتژیک بود. به ‌سبب آنکه ما با کسانی طرف بودیم که رنگین‌کمانی از زندگی امروز ما بودند. از جوان و پیر؛ از تحصیل‌کرده و بی‌سواد؛ از زن و مرد؛ از مذهبی و غیر مذهبی؛ از اقوام مختلف و معتقدم گفت‌وگو با اینها و درباره‌ اینها با زبانی غیر از زبان عادی و معمولی کوچه و خیابان بی‌معنی بود.

حتی قبل ‌از اینکه کتاب چاپ شود، عده‌ای این نقد را به من داشتند که چرا در این کتاب «خنده» وجود دارد؟ پاسخ من برآمده از همین نگرش بود و به آنها گفتم که خنده بخشی از زندگی‌ است. درست همانطورکه این آدم‌ها جمع شده بودند، روضه می‌خواندند و برای امام حسین(ع) گریه می‌کردند؛ همین اجتماع مردمی به سبب مردمی بودنشان گاهی با یکدیگر شوخی می‌کردند و می‌خندیدند.

مگر در هیئت‌های ما چنین اتفاقی نمی‌افتد؟ اصلاً از هیئت‌ها جدا شویم؛ مگر در خود روز عاشورا این اتفاق نیفتاد؟ می‌گویند «حبیب» با «زهیر» شوخی می‌کرد و می‌گفت: «هیچ‌کس از من تا این لحظه شوخی ندیده؛ اما شوخی من اکنون به این سبب است که ما در بهجت و در نزدیکی بهشت هستیم.»

همین «حبیب»؛ همین «زهیر»؛ به فاصله کمتر از 24 ساعت شهید شدند، سرشان بریده شد و بالای نی رفت! اما مسئله بسیار مهمتر آن بود که آنها نسبت ‌به این‌ موضوع خودآگاه بودند! به ‌همین سبب است که می‌خواهم بگویم در خلق زبان و نحوه روایت «پنجره‌های تشنه»، اتفاق‌ها؛ زبان؛ لحن و نثر هم توسط خود مردم شکل گرفت. اینگونه نبود که بخواهیم بنشینیم و انتخاب کنیم. به جِد معتقدم که اگر می‌خواستم دست به انتخاب زبان و نحوه مواجهه و روایت بزنم؛ این اول شکست بود.

حقیقت آن است که منِ نویسنده با چیزی مواجه شدم که باید همان را بگویم؛ چرا باید آن را دست‌کاری کنم؟ اولین دست‌کاری باعث می‌شد که کار چیز دیگری شود. البته این موضوعی است که ما به شکل معمول در زندگی با آن درگیر هستیم.

به عنوان نمونه شاهدیم که وقتی مدیری می‌خواهد با کارمندانش صحبت کند، احساس می‌کند که باید ادبیاتش قلمبه سلمبه باشد! در حالی ‌که می‌تواند نظر و هدفش را خیلی ساده، واضح و شفاف به کارمندانش بگوید تا آنها نیز به شکل تام و تمام صحبت‌های مدیر را دریابند، نه اینکه بخشی از آن را متوجه شوند و بخشی را متوجه نشوند. اگر غیر از این زبان ساده و شفاف باشد؛ حاصل همین می‌شود که اغلب شاهدیم که مدیری در ساحت یک نامه اداری از افراد زیرمجموعه خود کاری می‌خواهد و درنهایت اثر پایانی تفاوت‌هایی با آنچه مدیر گفته دارد! وقتی علت را پیگیر می‌شویم متوجه می‌شویم که بخش‌هایی از متنِ آن نامه به ‌سبب ادبیات اداری و متکلف آن به شکل صحیح توسط کارمندان دریافت نشده و حاصلِ نهایی فاصله‌ای با آنچه مدیر از آنها خواسته دارد.

ساده‌نویسی موهبت زیبایی است که خود را از آن در ادبیات دینی محروم کرده‌ایم/ اشتباه استراتژیک در میراث زبان فارسی + فیلم ///// یا صحبت از امام حسین(ع) برای امروز نیازمند بازگشت به 1000 سال پیش ندارد/ زبان فارسی امروز میراث بزرگ سعدی است نه جلال + فیلم

ایکنا – حداقل در نظام اداری، گاهی این تکلف به نوعی عُرف شناخته می‌شود؟

نخست معتقدم که عُرف صحیحی نیست و بی‌جاست! دوم؛ معتقدم که عُرف نیست و عادت است! می‌گویم عادت است چرا که شاهدیم حتی گاهی نمی‌توانیم تام و تمام هنجارهای آن چیزی که شما نامش را عُرف می‌گذارید را رعایت کنیم! بد نیست گاهی نامه‌های اداری را مطالعه کنید. در همان نامه‌های اداری چندین و چند غلط املایی و انشایی وجود دارد! دلیلش آن است که رفتارمان شبیه آن «شتر گاو پلنگ» است که خودمان نیز نمی‌دانیم درنهایت منظورمان از نگارش آن نامه و اقداماتی که بعد قرار است برای محقق ساختن آن نامه صورت گیرد چیست؟! اینگونه است که حاصل نه شتر است؛ نه گاو است و نه پلنگ! و یک «شتر گاو پلنگی» است که همه درمی‌مانند که درنهایت چرا و چگونه این‌گونه شد؟!

با قطعیت می‌گویم گاه کارمندان یک مجموعه اداری در مواجهه با نامه مدیر خود حدس می‌زنند که منظور آن چیست و این حدسشان به‌سبب شناختی است که به شکل فردی از آن مدیر دارند. گاه چنان متن آن نامه نوشته شده توسط مدیر پیچیده و دارای تکلف است که کارمندان به‌درستی منظور مدیر نسبت‌ به ابلاغ یا دستوری که به آنها داده را متوجه نمی‌شوند و اگر آن شناخت نیز وجود نداشته باشد، مشخص است که حاصل نهایی کار چه خواهد بود! اینجاست که پایِ ساده‌نویسی به میان باز می‌شود.

حتی اگر نگاه جهانی داشته باشیم نیز می‌توانیم بگوییم که امروز مراتب نامه‌نویسی در بزرگترین اداره‌ها یا بزرگترین دانشگاه‌های جهان به ‌هیچ ‌وجه از تکلف تبعیت نمی‌کند. استاد بزرگ یک دانشگاه، به ‌سادگی در ابتدای نامه‌ای برای دانشجویش می‌نویسد: «مهدی عزیز؛ این مقاله یا پژوهشی که برای من فرستادی 2000 کلمه‌اش کم است. آن را اضافه کن و دوباره به من برگردان!»؛ نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر! به همین راحتی و شفافیت هم منظور نظر آن استاد دانشگاه منتقل شده و هم حاصل کار آن دانشجو به شکل دقیقی منطبق با خواست و نظر استاد برای رفع نقص آن کار پژوهشی یا مقاله مدنظر خواهد بود. این تنها یک نمونه مثال ساده بود که استاد یا مدیری منظور و درخواست خود را به ساده‌ترین زبان با دانشجو یا کارمندانش درمیان می‌گذارد. مسلم است که حاصل کار به‌دلیل همین سادگی با نهایت دقت و ظرافت انجام خواهد شد.

هدف نهایی از بیان این حرفم آن است که «سادگی» یک موهبت و زیبایی است که ما در ادبیات خود را از آن محروم کرده‌ایم. به این نکته باید توجه داشت که «سادگی» در ادبیات به ‌معنای پیش‌پاافتاده بودن نیست! اینها دو مقوله از هم جدا هستند. امکان دارد یک مسئله، پیش‌پاافتاده ساده باشد؛ ولی الزاماً معنای سادگی، پیش‌پاافتادگی نیست! سادگی در «زبان» معنایش سادگی در «مضمون» نیست.

به‌عنوان مثال؛ سعدی علیه الرحمه، حدود 700، 800 سال پیش، زبان ساده‌ای را برای آثار بزرگ و سترگ خود انتخاب کرده و ما ادامه‌دهنده زبان او هستیم. هر کس که بخواهد ریشه و شکل‌وشمایل زبان امروزی ما را مورد کاوش، مداقه و بررسی قرار دهد باید به زمان سعدی و زبان او بازگردد! اینکه افرادی مانند «جمال‌زاده» یا «جلال آل‌احمد» را پیشینه زبان امروز ما می‌دانند دچار اشتباه استراتژیک شده‌اند! وقتی بازگردیم و سعدی را بخوانیم، متوجه می‌شویم که ما با روحِ بزرگِ سعدی و زبان ساده او از قرن‌ها پیش به جلو آمده‌ایم و امروز زبان ما، میراث زبان بزرگی چون «سعدی» است. سعدی برای ما تعیین کرده که چگونه حرف بزنیم.

در این مسئله تردیدی وجود ندارد که از زمانه سعدی تا به امروز، زبان؛ فراز و فرودهایی را سپری کرده و بالا و پایین‌هایی داشته است. ولی به ‌نظر می‌آید که در این ‌میان، «سعدی» پیروز ماجرا است. سؤال! آیا سعدی که ساده می‌نوشته، پیش‌پاافتاده نیز می‌نوشته است؟ با قطعیت باید گفت که اینگونه نیست!

معتقدم «حضرت حافظ» به این دلیل حضرت حافظ شد چون سعدی را دیده است. می‌دانیم که این دونفر تقدم و تأخری دارند اما «هم‌زبان» و «هم‌زمان» هستند و چند دهه بعدِ حیاتِ سعدی؛ حافظ پای به میدان ادبیات می‌گذارد و قطعاً بزرگی چون حافظ آثار سعدی را خوانده که به آن زبان و فخامت کلام رسیده است.

این نکته را در پرانتز می‌گویم؛ امروز خواندن «سعدی» برای هر فردی که قصد دارد دست به قلم ببرد و کار نوشتن انجام دهد از اوجب واجبات است.

ساده‌نویسی موهبت زیبایی است که خود را از آن در ادبیات دینی محروم کرده‌ایم/ اشتباه استراتژیک در میراث زبان فارسی + فیلم ///// یا صحبت از امام حسین(ع) برای امروز نیازمند بازگشت به 1000 سال پیش ندارد/ زبان فارسی امروز میراث بزرگ سعدی است نه جلال + فیلم

ایکنا – از آن واجباتی است که رعایت نمی‌شود و معتقدم، شوربختانه و تلخ‌کامانه این حقیقت را در اغلب موارد با قطعیت می‌توان گفت!

بله، موافقم!

ایکنا – جناب قزلی تام و تمام با صحبت‌های شما موافق هستم. همین بازه یک دهه اخیر، سال‌های بعد از تولد «پنجره‌های تشنه» را در نظر بگیریم. کماکان شاهد غلبه همان عُرف یعنی تکلف زبان برای نوشتن آثاری با محوریت ائمه اطهار(ع)؛ اینجا منظور آثار ادبی مرتبط با امام حسین(ع) در قلم نویسندگان و میان آثار منتشر شده هستیم. اما آن زبان متکلف خلق شده توسط نویسندگان کوچکترین قرابتی با جهان ادبی و زیبایی‌شناسانه مخاطبان ندارد و بیشتر به ‌جای ایجاد حس جاذبه به دافعه مخاطب منتج می‌شود! روی دیگر سکه آنکه اشاره کردید که انتخاب زبان ساده و بی‌تکلف شما برای روایت «پنجره‌های تشنه»، حتی پیش‌از چاپ اثر به نقد افرادی نسبت‌ به اثر شما منتج شد! که به عنوان مثال به شما گفته‌اند چرا در این کتاب از خندیدن و خنده نوشته‌اید! آیا انتخاب این زبان و خلق آن باعث نشد که مهدی قزلی بترسد یا در تِلواسه این مسئله قرار بگیرد که نکند انتخاب این زبان که خارج از عُرف و بدون تکلف است به دافعه‌ای برای مخاطب بدل شود؟

اصلاً اینگونه نبود!

ایکنا – پس چرا با وجود چنین تجربه موفقی، حداقل طی این گذار 10 ساله از خلق «پنجره‌های تشنه» تا به امروز؛ دیگر نویسندگان این خطرپذیری و این تجربه را تکرار نکرده‌اند؟

نمی‌دانم! البته بار دیگر هم تأکید می‌کنم برای اینکه منِ مهدی قزلی دچار این مسئله نشوم؛ موضوع خود را در «پنجره‌های تشنه» امام حسین(ع) نگرفته‌ام. پیشتر هم در همین گفت‌وگو بیان کردم که من، نسبت مردم و ارتباط آنها با ضریح امام حسین(ع) در طول سفر را با مخاطب در میان گذاشته‌ام. من روایت این کتاب را بر مدار دوستداران امام حسین(ع) قرار داده‌ام و این کار را بسیار راحت می‌کند.

باید بلد باشیم راه فرار و راه گریز از مسئله را دریابیم. اصلاً هنر در محدودیت به وجود می‌آید. باید بلد باشیم که وقتی نمی‌توانیم قصه‌ امام حسین(ع) را تعریف کنیم؛ برویم کنار کسی بایستیم که مقام الوهیت و شأن قدسی ندارد و داستان او را تعریف کنیم. حال با این انتخاب، در کنار تعریف کردن داستان او، به ‌مرور امام حسین(ع) نیز بنشینیم.

ایکنا – درود بر شما! آن کسی که می‌گوید «من بلد نیستم امام حسین(ع) را تعریف کنم» جهت خود را مشخص می‌کند؛ اما خیلی‌ها درحال تعریف کردن امام حسین(ع) به واسطه‌ آثارشان هستند در حالی که هیچ تعریفی از امام حسین(ع) ندارند؟!

من نقدی به آن‌ها ندارم. من را در مقام نقد دیگران نگذارید. بله یکسری از آثار درباره امام حسین(ع) تولید می‌شود که آثار خوبی نیست. نه ‌تنها در مورد امام حسین(ع)، که درباره دیگر معصومان نیز این مسئله جاری و ساری است. مهم‌ترین معضل آن نیز از نگاه به معصوم نشأت می‌گیرد.

زمانی می‌خواستم درباره حضرت علی‌اکبر(ع) کاری را در قالب مجلدی ساده و کم‌حجم انجام دهم. بسیار تحقیق کردم و به قول معروف بسیار بالا و پایین کردم. درنهایت متوجه شدم که مطالب، اسناد و داشته‌های ما در طول تاریخ درباره حضرت علی‌اکبر(ع) بیشتر از 7، 8 صفحه نیست!

این مسئله چندان هم مسئله غریب و عجیبی نیست. اتفاقا کاملاً روشن است! چرا که در کنار شمس وجود امام حسین(ع)؛ حضرت علی‌اکبر(ع) دیده نمی‌شود. آنچنانکه در کنار شمس وجود پیامبر(ص)؛ حضرت امیر(ع) دیده نمی‌شد. در کنار شمس وجود حضرت امیر(ع)؛ امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دیده نمی‌شوند. آنچنانکه ما در دوره حضور امام حسن(ع)؛ امام حسین(ع) را کمتر می‌دیدیم. بزرگ خاندان، حضرت امام حسن(ع) بود و همه سراغ ایشان می‌رفتند و مسئله‌ها به امام حسن(ع) ختم می‌شد؛ نه اینکه از امام حسین(ع) چیزی وجود ندارد؛ ولی نه به آن اندازه‌ای که ما درباره امام حسین(ع) بعد از شهادت حضرت امام حسن(ع) و در 10 سال بعد از آن یا در طول آن دوره 10 روزه نخست ماه محرم و چند ماهه بعد از مرگ معاویه اطلاعات داریم.

پس ممکن  است پرسیده شود این همه درباره از حضرت علی‌اکبر(ع) حرف می‌زنند، از کجا می‌آید؟ وقتی بیشتر نگاه می‌کنیم یا با منظر مداقه، پژوهش و پرسش‌گری با آن آثار مواجه ‌شویم درمی‌یابیم که اغلب آن آثار بیشتر توصیف است. حتی گاه توصیف‌های زائد؛ توصیف‌های غیرقطعی؛ همان «هیچی» خودمان! در حالی ‌که مخاطب امروز به دلیل وجود رسانه‌های موازی دوست دارد در «کنش» و «واکنش» و «گفت» و «گو» آدم‌ها و ماجراها را بشناسد؛ نه اینکه به او بگوییم بنشین؛ می‌دانی حضرت علی‌اکبر(ع) که بود؟ یک جوان رعنایی بود که نگو و نپرس! ببینید هیچکدام از این کلمات روایت کننده منظور نظر ما تصویرساز و عینی نیستند. ذهنی هستند و وقتی بیش از حد تکرار می‌شوند ارزش خود را از دست می‌دهند!

توجه به این مسئله و مؤلفه بسیار مهم است که ما ابتدا باید مبتنی بر «کُنش» و «واکنش» و «گفت» و «گوی» پیش‌برنده و در ادامه با انتخاب نظرگاه مناسب سراغ حضرات معصوم(ع) برویم.

به نظرم می‌آید یکی از اشکال‌های ما آن است که وقتی می‌خواهیم از امام حسین(ع) صحبت کنیم به هزار سال قبل بازمی‌گردیم و این درست نیست! دقیق‌تر می‌گویم؛ منظورم نادیده گرفتن روش و نگاه تاریخی نیست. اما آسیب جایی رُخ می‌دهد و چهره می‌گشاید که ما آنقدر بر این نگاه استوار بوده‌ایم که همه آن نگاه و روش تاریخی را به سبب تکرار و تکرار و تکرار از معنا تهی کرده‌ایم. همچنین تاکید بر آن نگاه و روش بازگشت به عقب در تاریخ باعث شده که امروز و مسئله امروزمان را نیز از دست بدهیم.

ما باید با مسئله‌های امروز؛ با زبان امروز و با مخاطب امروز سعی کنیم روایتی؛ متنی؛ لحنی و کلامی را پیدا کنیم که بتوانیم به واسطه آن با مخاطب امروز صحبت کنیم. تحقق و دستیابی به این مهم کار بسیار دشواری است.

ایکنا – چون اشاره داشتید شما را در این نشست خارج از «پنجره‌های تشنه» مورد خطاب قرار ندهم، بار دیگر رجعتی به‌همین کتاب دارم. مرور کارنامه چندوجهی مهدی قزلی او را در مقام روزنامه‌نگار نیز بازتاب می‌دهد. آیا در روایت این کتاب با تعدد و تکثر اتفاق‌ها در بطن و متن آن؛ موقعیت‌هایی بود که شما به هر دلیل احساس کنید بیان و روایت آن لزومی ندارد. منظورم آن است که از ابتدا تا انتهای «پنجره‌های تشنه» آنچه شما روایت کرده‌اید تنها متکی بر گُزین‌ کردن کُنش افراد در طول مسیر نسبت ‌به ضریح مبارک امام حسین(ع) است یا به اتفاقات زیرمتن و لایه‌های سپید آن کُنش‌ها برای انتخاب لحن، شیوه روایت و شرح موقعیت‌ها نیز استوار بوده‌اید؟ یا شاید شیوه‌ای دیگر را برگزیده‌اید و با خود اندیشیده‌اید که این اتفاق‌ها و موقعیت‌ها را می‌آورم و آن اتفاق‌ها و موقعیت‌ها را نمی‌آورم!

به تحقیق اینگونه بوده ‌است. روشن است که در تولید و نگارش یک روایت، آنچه دارای اهمیت است؛ «راوی» است؛ حتی «مَروی» هم نیست! یعنی خود آن اتفاقی که در حال به وقوع پیوستن است از اهمیت کمتری نسبت ‌به راوی و نگاه او برخوردار است. این امری واضح است.

به‌ همین دلیل وقتی اتفاق واحدی را از چند نفر می‌پرسیم، چند روایت مختلف را می‌شنویم. به ‌سبب آنکه هر یک از آن راوی‌ها از منظر و زاویه دید خود به تشریح آن اتفاق واحد می‌پردازند و این بازتاب‌دهنده نگاه متفاوت انسان‌هاست که محصولی از سبک زندگی آنها به شمار می‌رود.

این امری بدیهی است که ما در عرضه اثر هنری، از تدوین و انتخاب ناگزیر هستیم. این انتخاب‌ها هستند که آثار را از یکدیگر تفکیک می‌کنند. انتخاب، هم در مقام مواجهه و هم در مقام تهیه و تدوین. شما هم به ‌عنوان یک روزنامه‌نگار و خبرنگار وقتی خبر، گزارش یا مصاحبه‌ای را تولید می‌کنید و می‌نویسید این کار را انجام می‌دهید. وقتی با فردی مصاحبه می‌کنید صفر تا صد صحبت‌های او را نمی‌آورید. بلکه مهمترین بخش‌های آن گفت‌وگو را بِه‌گُزین می‌کنید تا بُرون‌داد اثر شما از یک سو برای مخاطب جذابیت داشته باشد و از سویی دیگر، محتوای اصلی آن گفت‌وگو را بدون شاخ‌وبرگ اضافی به مخاطب ارائه دهید.

حتی گاهی برای دیده شدن بُرشی یا بخشی از جمله آن فردی که با او مصاحبه کرده‌اید را بُلد (برجسته) می‌کنید. انتخاب «تیتر»؛ «لید» یا «سوتیتر» نیز به‌همین مؤلفه‌ها، یعنی انتخاب مهمترین و تأثیرگذارترین جان‌مایه آن گفت‌وگو بازمی‌گردد. همه اینها تحت فعلی به ‌نام «انتخاب» صورت می‌گیرد. این همان انتخابی است که در فهم مطلبی که به مخاطب منتقل می‌کنید دارای تأثیر است.

ساده‌نویسی موهبت زیبایی است که خود را از آن در ادبیات دینی محروم کرده‌ایم/ اشتباه استراتژیک در میراث زبان فارسی + فیلم ///// یا صحبت از امام حسین(ع) برای امروز نیازمند بازگشت به 1000 سال پیش ندارد/ زبان فارسی امروز میراث بزرگ سعدی است نه جلال + فیلم

با این رویکرد به قطع و یقین در روایت «پنجره‌های تشنه» انتخاب‌هایی وجود داشته است. این انتخاب‌ها از دو طرف صورت ‌گرفته است. گاه من انتخاب کرده‌ام؛ گاه انتخاب شده‌ام! گاه جمعیت جوری در آن حجمِ حضورِ انبوه به من فشار آورده‌اند که من جز همان گوشه‌ای که در آن گرفتار شده بودم؛ حتی اگر می‌خواستم هم نمی‌توانستم جای دیگری باشم. پس هر آنچه دیدم را روایت کرده‌ام. آیا من این موقعیت را انتخاب کرده‌ام؟ مسلم است که خیر؛ من انتخاب شدم که در این موقعیت قرار بگیرم.

به‌عنوان مثال وقتی من روی سقف تریلی رفته‌ام، معنای آن این است که حداقل تا دو ساعت آینده نمی‌توانم از آنجا تکان بُخورم. یا زمانی پیش آمده با خود اندیشیده‌ام که یک کیلومتر یا دو کیلومتر از ضریح فاصله بگیرم و ببینم در امتداد این حضورِ انبوهِ مردم و انتهای این صفِ مشتاقان چه می‌گذرد؟ پس وقتی آنجا حضور دارم، پُرواضح است که دیگر روی تریلی نیستم که بخواهم اتفاقی که آنجا به وقوع پیوسته را روایت کنم. گریزی هم از این مسئله در شکل و شیوه روایت و همراهی با سفر وجود ندارد. مشخص است که وقتی انسان همراه جمعی به دل اتفاقی می‌زند و با آن جاری می‌شود تا کاری انجام دهد، در هر لحظه ‌جای متفاوتی حضور دارد. این امری مشخص است.

مؤلفه‌ای که در قالب سفر به خلق اثر منتج می‌شود بیش‌ از تسلط بر دانسته‌ها به نادانسته‌ها و محدودیت‌ها بازمی‌گردد. حال این پرسش پیش می‌آید آنجا را ‌که نویسنده نیست باید چه ‌کار کند و چگونه بنویسد؟ پاسخ تخیل کردن است! اما تخیلی که می‌گویم مبتنی بر همان تجربه‌های طی کردن مسیر سفر و مواجهه با کُنش و رفتار مردم نسبت ‌به ضریح امام حسین(ع) بر روی تریلی، در طول این مسیر از قم به کربلاست.

به عنوان مثال نویسنده می‌بیند که در فاصله‌ای دور، ازدحامی به‌ وجود آمده و شلوغی ایجاد شده است. چه می‌نویسد؟ می‌نویسد «در آن دور گردوخاکی به پا شد. پس به حتم مردم دارند فلان کار را انجام می‌دهند.» این فلان کار چیست؟ همان نمونه کارهایی که در طول این سفر با محوریت مردمی که در تناسب با سفر ضریح امام حسین(ع) بر روی تریلی دیده و با آن همراه بوده است را می‌نویسد. چون پیشتر چنین واکنش‌هایی را دیده‌ام و حال که در آن نقطه شلوغی و ازدحام حضور ندارم به استناد دانش و تجربه قبلی‌ام در همین سفر، تخیل می‌کنم، آن را مستند به آنچه پیشتر به وقوع پیوسته می‌سازم، با مخاطب در میان می‌گذارم و به روایتش می‌نشینم.

پس در چنین شرایطی وقتی می‌نویسم که مردم دارند فلان کار را در آن شلوغی و ازدحام انجام می‌دهند، به‌ معنای امر قطعی نیست؛ اما محتمل است بنا به آن تجربه که پیشتر در همین سفر از سوی مردم دیدم، دارند این کار یا آن کار را انجام می‌دهند.

پایان بخش اول

گفت‌وگو از امین خرمی
 

انتهای پیام

source