Wp Header Logo 2830.png

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مرکز انقلاب اسلامی؛ در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامی و روزهایی که هنوز امام خمینی(ره) به ایران بازنگشته بودند، التهابات سیاسی در کشور تشدید شده بود.

سید محمد خامنه‌ای در کتاب خاطراتش که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آن را منتشر کرده، به آن روزها و برخی تندروی‌ها اشاره کرده و با تأکید بر این‌که تازه از تبعید برگشته بود، ماجرای فردی را تعریف کرده که انقلابیون قصد اعدامش را داشتند؛ ولی در نهایت این فرد، زنده می‌ماند و پس از انقلاب نیز به رانندگی و شاگردی مشغول می‌شود. متن کامل این خاطره را می‌خوانید:

یکی از اتاق‌های منزل ما که حضرت امام بعدا در آن ساکن شدند، به طور کامل در اختیار انقلاب بود و از دست ما و خانواده، جدا شده بود. یک روز که در منزل نشسته بودم و افراد، می‌آمدند و می‌رفتند، ناگهان شخصی وارد شد و گفت: «یکی از افراد ساواکی که انقلابیون را شکنجه و به قتل می‌رسانده، توسط بچه‌ها شناسایی و دستگیر شده است و هم‌اینک نزدیکی پل حجتیه در اختیار بچه‌های انقلابی است و اگر شما سریعا در این خصوص تصمیم نگیرید، بعید نیست بچه‌ها بدون توجه به جنبه‌های شرعی قضیه او را سر به نیست کنند.» گفتم: «او را به فلان محل ببرند و نزد فرد به‌خصوصی که مورد نظرم بود، بسپارند تا در این فاصله تصمیم بگیرم که چه باید کرد.»

ساعتی بعد اطلاع دادند که او را به محل مورد نظر برده‌اند و منتظر دستورند. من عرض کردم: «با توجه به این‌که فرد مزبور از شکنجه‌گران شناخته شده است، از نظر من کشتن او اشکالی ندارد؛ منتهای مراتب بنده جرأت نمی‌کنم فتوای قتل را صادر کنم. اجازه بدهید با علما مشورت کنم.» بعد سریعا خودم را به جلسه‌ی جامعه مدرسین که در همان روز در منزل آیت‌الله امینی واقع در خیابان «ناصر» تشکیل شده بود، رساندم و صحبت‌های عادی جلسه را قطع کردم و اجازه خواستم که یک سؤال فوری را مطرح کنم. بعد گفتم: «سروان محمدی در طول دادگاه از خود دفاع کرد و مدعی شد که هیچ‌وقت کسی را مورد ضرب و جرح قرار نداده و به قتل نرسانده است.» از سوی دیگر شاهدان عینی و شاکیان حرف‌های خودشان را زدند و دادگاه به مرحله مشاوره رسید.

یکی از دوستان ما که در حال حاضر در دادگستری قم مشغول انجام وظیفه است و در دادگاه سروان محمدی مشاور عالی بود، در طی جلسه مشاوره مؤکداً به بنده سفارش کرد که از صدور حکم اعدام برای سروان محمدی خودداری کنم؛ چراکه چند بچه دارد و زندگی‌اش با مشکلاتی توأم است و در مقاطع مختلف هم به مستمندان کمک کرده است. بعد از من خواست که یک درجه به او تخفیف بدهم. بنده هم پس از بررسی دقیق پرونده، مجوزی برای اعدام او نیافتم.

یک هفته بعد از پیروزی انقلاب که یکی از ساختمان‌های متعلق به حضرت معصومه (۳) را به عنوان ستاد انقلاب در نظر گرفته بودیم، سروان محمدی نزد من آمد و درخواست کرد که برایش نامه‌ای که در ارتباط با جای به‌خصوصی بود، بنویسم.

این ماجرا مربوط به وقتی بود که جریان دادگاه او تمام شده و از اعدام تبرئه شده بود. من گفتم: «آقا رضا! سریعا این‌جا را ترک کن و به دنبال کار و زندگی‌ات برو! این‌جا برای چه آمدی؟ اگر بچه‌ها تو را بگیرند، بعید نیست که اعدام انقلابی‌ات کنند!» با عجز و التماس گفت: «شما همه‌کاره هستی. بدون شما هیچ‌کس کاری نمی‌کند.» از جهاتی راست می‌گفت؛ چون در آن مقطع ما در شهر قم هم‌زمان وظیفه‌ی شهربانی و فرمانداری و حاکم شرع و… را انجام می‌دادیم. خلاصه سریع او را از آن محوطه دور کردیم. چند وقت پیش به من اطلاع دادند که او مشغول رانندگی یا شاگردی است و ظاهرا در همان حال گفته بود اگر به چنگ آقای خلخالی افتاده بودم، تا الآن هفت کفن پوسانده بودم.

۲۳۲۵۹

source