Wp Header Logo 3056.png

این روزها را بهانه‌ای می‌کنیم تا به یک سری دلنوشته قدیمی از شاعرانمان که دیگر در میان نیستند، سری بزنیم.

فروردین سال ۱۳۶۷ در ماه‌های آخر جنگ ایران و عراق بود که مجله «دنیای سخن» از چند نویسنده و شاعر سوالی یکسان می‌پرسد و پاسخ آنها را در مجله منتشر می‌کند. آن سال «دنیای سخن» ۲۵ تومان قیمت داشت و حتی هنوز هم مطالبش خواندنی است. سوال تحریریه از نویسندگان و شاعران آن روزگار این بوده: «برای چه می‌نویسید؟» روی جلد مجله اسم شخصیت‌های مهمی به چشم می‌خورد که همگی در حد دو سه پاراگراف نظرشان را گفته‌اند: مهدی اخوان ثالث، رضا براهنی، سیمین بهبهانی، شهرنوش پارسی‌پور، محمود دولت‌آبادی، محمدعلی سپانلو، احمد شاملو، غزاله علیزاده، محمد قاضی و خیلی‌های دیگر. که ما فقط بخشی از صحبت‌های چهار شاعر را می‌آوریم و شما اگر برایتان جالب بود، به سراغ این مجله قدیمی بروید و دیگر نظرات را بخوانید.

اگر مرا ننویسی، موی دماغت می‌شوم

های زمانه! من هم هستم…

مهدی اخوان ثالث که در دهه سی و چهل سرد و گرم روزگار را فراوان چشیده بود، در جواب به سوالِ «برای چه می‌نویسید؟» می‌گوید: «برای این می‌نویسم که بدانم کیستم، در کجا، کجای عصر و زمانه خود هستم. بدانم، دانستنی به راستی دانستن، که آیا هنوز هستم، هنوز زنده‌ام؟ چون به اعتقاد من «هستن» تنها همین در کسوت خلق خود بودن، و از هوا و آب و نان سهمی برگرفتن، نیست. در این امر انسان، هر انسانی با انسان و حتی حیوان دیگر مشترک و شاید کمابیش و همانند است. نه این «هستن» نه؛ بلکه آن «هستن» در اوج، آن لحظات نادر و کمیاب که «هستی» با «مستی» توامان‌ست و پیوند و اتصالی شگفت، در حد آمیختگی و بلکه «یگانگی» پیدا کرده است. در چنین لحظات است که به اعتقاد من هستی و بودن به راستی تحقق می‌یابد و انسان می‌تواند با شوق و شعف بگوید: های زمانه! من هستم، من هم هستم! برای این می‌نویسم، می‌سرایم متغنی می‌شوم، که آیا هنوز می‌توانم واجد و عارف آنچنان لحظات گردم و آنچنان شعف را فریادگر شوم و زمانه را آگاه کنم؟ و این حال همیشه دست نمی‌دهد و به دلخواه آدم نیست…»

اگر مرا ننویسی، موی دماغت می‌شوم

 می‌نویسم چون کلاه سرم رفته!

رضا براهنی به سبک و سیاق خودش که همیشه نگاهی متفاوت به زندگی داشته، جواب می‌دهد: «شاید برای این که یکی مدام به من می‌گوید بنویس. و شاید او خیلی موجود قدرتمندی است. شاید این او، خود نوشته است که خود را به من دیکته می‌کند و مدام می‌گوید اگر مرا ننویسی موی دماغت می‌شوم، مثل خوره به جانت می‌افتم و پدرت را درمی‌آورم تا مرا بر روی کاغذ بیاری. در واقع این نوشته است که مرا می‌نویسد. باید از نوشته بپرسید که چرا براهنی را می‌نویسی؟…»

بعد براهنی چند پاراگرافی درباره نوشتن می‌نویسد و سپس، مثالی (شاید واقعی) می‌زند در وصف حال خودش: «یک بار، در پاییز، سال‌ها پیش از این، بالای تپه‌ای، کلاه زنی را باد برد. من، باد، و موها و برگ‌ها و کلاه و صورت زن را تکه‌تکه در هوا می‌دیدم. دویدم دنبال کلاه. باد کلاه را می‌برد و من هم دنبال باد و کلاه می‌رفتم. تا این که کلاه را بالاخره شکار کردم. فکر کردم چقدر زن از پس گرفن کلاهش خوشحال خواهد شد. ولی وقتی که رسیدم بالای تپه، زن رفته بود. کلاه را گذاشتم روی سر خودم. و ناگهان سرم آتش گرفت و باور کنید سرم در زیر کلاه می‌سوخت. می‌دویدم این ور و آن‌ور. و فریاد می‌زدم: «جنون! جنون!» من از روزی شروع به نوشتن کردم که آن کلاه را سرم گذاشتم. برای چه می‌نویسم؟ برای آنکه کلاه سرم رفته است.»

اگر مرا ننویسی، موی دماغت می‌شوم

اتاقی در شهر مردم آینده

محمدعلی سپانلو را که شاعر تهران می‌دانند، این طور پاسخ می‌دهد: «من برای زمان می‌نویسم، یعنی در شهر مردم آینده اتاقی برای خود می‌سازم و بدین منظور، به طور طبیعی، در مردم عصر خویش، به ویژه مردم میهنم که بهتر می‌شناسم، می‌نگرم. مثلا هم‌اکنون به آدم‌هایی می‌اندیشم که احساسات‌شان در آن سوی اندوهی عمیق، که از سر گذرانده‌اند و یا هنوز می‌گذرانند، شکل می‌گیرد…»

گرفتن زهر تلخی‌های دنیا

اما فریدون مشیری متفاوت با بقیه جواب می‌دهد. او دنبال یک همزبان یا همراه است. به همین خاطر می‌نویسد:‌ «من نیز بارها از خود پرسیده‌ام که: چرا شعر می‌گویم؟ و هر بار به پاسخ‌هایی مثل «چرا زندگی می‌کنم؟»، «چرا نفس می‌کشم؟» رسیده‌ام… وقتی می‌نویسم دیگر تنها نیستم. به وسیله نوشته‌هایم با خواننده ارتباط برقرار می‌کنم و او را به هزارتوی دنیای درونم می‌کشانم. اندوه و شادی‌هایم را با او قسمت می‌کنم، می‌نویسم چون با نوشته‌هایم زهر تلخی‌های روزگار را می‌گیرم. نوشتن برای من یعنی گریز از کابوس تنهایی و دستیابی به فضای امن و پیوستن به آدمی که مرا از نزدیک نمی‌شناسد اما حرف‌هایم را می‌فهمد و باور می‌کند و پیامم را درمی‌یابد. همراه با من و در کنار من است، حس می‌کنم او به من نیاز دارد همچنانکه من نیازمند اویم. ضمنا گاه‌گداری با نوشته‌هایم وجدان خفته‌اش را قلقلک می‌دهم.»

 

راستی، شما هم اهل نوشتن هستید؟ شما برای چه می‌نویسید؟ یا اصلا. برای چه نمی نویسید؟ بنویسید.

source