Wp Header Logo 3149.png
jdjvدر آخرین روز از هفته دفاع مقدس به سر می‌بریم؛ رویدادی اعتبار و آبرو گرفته از دلیرمردانی که بسیاری از آن‌ها در جبهه حق علیه باطل شهید شدند و از بسیاری از آنان تنها نام و خاطره‌ای از آنان باقی مانده و متاسفانه با وجود الگوپذیری بالا برای نسل جوان کشور، رسانه‌ها، ادبیات و سینمای تاثیرگذار ایران از اکثر آنها غافل بوده‌اند.

 

یکی از این دلیرمردان که در ایام دفاع مقدس بدون وقفه در جبهه‌ها حضور داشت و تقریباً تا لحظات پایانی جنگ به دفاع پرداخت، سرلشکر شهید فرهاد دستنبو؛ فرمانده سایت راداری سوباشی است که با 18 نفر از نیروهای خود تا ثانیه آخر شهادت به انجام وظیفه در این مرکز پرداخت، درحالی‌که همه آنها اطلاع داشتند که مورد حمله قرار گرفته و می‌توانستند برای نجات جان خود به پناهگاه بروند. نکته ظریفی که در این اتفاق کم‌نظیر و به‌شدت دراماتیک روی می‌دهد این است که زمان این حمله شش روز پس از امضای قطعنامه 598 توسط هر دو طرف بوده و این حمله در دسته جنایات جنگی و تجاوز دوباره دولت وقت عراق در زمان صلح به حساب می‌آید.

 

فربد دستنبو، دندانپزشک و یکی از چهار فرزند این شهید بزرگوار است که در شعر و هنرهای نمایشی نیز دستی بر آتش دارد. وی خادم‌الرضاست و چهارشنبه‌های هر هفته خدمات دندانپزشکی را رایگان انجام می‌دهد. 

 

در ایکنا با او درباره شهید دستنبو، دفاع مقدس و هنرهای مرتبط با آن به گفت‌وگویی ارزشمند و خواندنی نشسته‌ایم که در ذیل آمده است.

 

jdjv

 

ایکنا –  هفته دفاع مقدس یک نامگذاری برای این است که ما بخشی از ارزش‌هایی را که در آن زمان داشتیم و هنوز برای ما مهم هستند، یادآوری کنیم. این ارزش‌ها محدود به دوران دفاع مقدس نیستند و همواره جاری و ساری هستند؛ ارزش‌هایی مانند ایثار، ازخودگذشتگی و دفاع از وطن. بنابراین، مقوله دفاع از وطن فراتر از دین قرار می‌گیرد و زمانی که با دین مبین اسلام آمیخته می‌شود، ارزش‌های بیشتری پیدا می‌کند و مانند الماسی می‌شود که با تراش بیشتر، درخشندگی بیشتری پیدا می‌کند. لطفا ابتدا از پدر بزرگوارتان و خاطراتی که از ایشان دارید برای ما بگویید.

 

واژه‌ای که شما انتخاب کردید، یعنی ایثار، بسیار برازنده است. ایثار زمانی اتفاق می‌افتد که شخص با انتخاب آگاهانه بخواهد کاری را انجام دهد؛ یعنی بین دو مسیر می‌تواند یکی را انتخاب کند. قرآن نیز همواره یا این طرف را معرفی می‌کند یا طرف مقابل را؛ ما چیزی به عنوان خط وسط نداریم و تکلیف باید روشن باشد. عزیزانی که شما از آن‌ها نام بردید، ازجمله پدر بنده، شهید دستنبو و هم‌رزمان شهیدشان که در سال ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد و در سایت راداری سوباشی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. یعنی بعد از قطعنامه بود. همه این نوزده نفر عزیز، آگاه بودند که چه اتفاقی دارد می‌افتد. کسی که پشت دستگاه رادار می‌نشیند، می‌تواند تاکتیک‌های نظامی را رصد، پیش‌بینی و تحلیل کند و برایش روشن است که در چه زمانی قرار است چه اتفاقی بیفتد.

 

۵ مرداد ۱۳۶۷ و بعد از قطعنامه، در عملیات مرصاد، ساعت ۱۶:۳۰ دو هواپیمای رژیم بعث عراق، پس از انجام مأموریت خود در خاک ایران و با توجه به اینکه سایت راداری سوباشی چندین بار هواپیماهای آن‌ها را هدف قرار داده و مأموریتشان ناکام مانده بود، تصمیم به انهدام این سایت گرفتند. این موضوع در کتاب خاطرات فرمانده نیروی هوایی وقت رژیم بعث عراق آمده که گفته بود حتی اگر یک روز از عمرش باقی مانده باشد، باید سایت راداری سوباشی را منهدم کند. این سایت در همدان قرار داشت و استراتژیک بود چراکه ورودی هواپیماهای جنگنده از سمت غرب، به‌ویژه شمال غرب بود.

 

سایت راداری سوباشی در روز سوم مرداد مورد اصابت قرار گرفت. پدر من در آن روز در اتاقک فرماندهی بودند و سقف اتاقک فرماندهی روی پیشانی ایشان سقوط کرد و مجروح شدند. طبق قوانین، باید به بیمارستان منتقل می‌شدند اما به دلیل آگاهی از شرایط حساس، با وجود جراحت، محل کار خود را ترک نکردند و با سر باندپیچی‌شده باقی ماندند. در ۵ مرداد، دو هواپیمای بعثی، به موقعیت مناسبی برای شلیک موشک دست یافتند و از فاصله ۶۲ کیلومتری به سایت حمله کردند. پدر روی دستگاه رادار تأیید کرد که شلیک انجام شده و ۱۱ تا ۱۲ استان به حالت قرمز درآمدند. در آن شرایط، عاقلانه‌ترین کار این بود که افراد حاضر در سایت، به پناهگاه بروند اما پدر و هم‌رزمانشان تصمیم گرفتند در جای خود بمانند. آخرین جمله‌ای که از پدرم شنیده شد، این بود که: «ما رفتیم» و در ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه ۵ مرداد ۱۳۶۷، نوزده نفر از این دلیرمردان به شهادت رسیدند.

 

jdjv

 

این افراد انتخاب کردند که در جایگاه خود باقی بمانند تا هم‌وطنانشان، زنان و کودکان مردم بتوانند به زندگی خود ادامه دهند. هرچند بلافاصله پس از شهادت آن‌ها، سایت راداری دوباره به حالت عملیاتی بازگشت و افراد جدیدی جایگزین شدند و راه این شهدا تا قیام حضرت مهدی(عج) ادامه خواهد داشت.

 

ایکنا – جایی خواندم که پدر بزرگوار شما مرتب در محل خدمت بودند و حتی زمانی که دست شما در کودکی شکسته بود حضور نداشتند. لطفا درباره این خاطره بفرمایید.

 

 سال 59 یعنی زمانی که جنگ شروع شد به دنیا آمدم و زمانی هم که جنگ تمام شد، پدرم را از دست دادم. همین هشت سال هم ما واقعاً پدر را نداشتیم و اگر بگویم بعد از شهادت بیشتر پدر را داشتیم به بیراهه نرفته‌ام. وضعیت شکستگی دست من در تیر سال ۶۷ اتفاق افتاد. تعطیلات تابستان بود و ما توی پارک بازی می‌کردیم. از الاکلنگ افتاده بودم و وزنم روی دست چپم افتاد و از دو ناحیه استخوان آن شکست. آن موقع ما تو پایگاه شکاری نوژه بودیم و من می‌خواستم تازه به سوم دبستان بروم. وضعیت من خیلی اسفناک بود. بچه ۹ ساله‌ای بودم که دستش شکسته و به‌هرحال بهانه پدرش را می‌گیرد. مرا از درمانگاه به یکی از بیمارستان‌های شهر همدان منتقل کردند و بلافاصله اتاق عمل رفتم. باز هم پدر نبود. بیهوش شدم و به هوش آمدم و بالای سرم باز هم پدر نبود. سه شب بیمارستان ماندم، باز هم پدر نبود. دستم را شکافته  و در آن پلاتین گذاشته بودند که استخوان جوش بخورد. شبی که قرار بود فردایش مرخص شوم، دیدم پدرم با لباس بسیجی آمد. با اینکه یک فرد ارشد نظامی بود، با یک لباس خاکی بسیجی و یک چفیه آمد تو اتاق. دیدم برای من دو چیز آورده، یک کتاب داستان و یک ساندویچ تا دل من را به دست آورد. ساندویچ را خوردم و کتاب داستان برای من خواند تا خوابم برد. فردا صبحش یادم است که کارهای ترخیص من را انجام داد و از بیمارستان مرخص شدیم.

 

واقعاً حضورشان را می‌خواستیم. سخت بود. مادر من یک بچه پنج ماهه داشت. ما چهار تا فرزند بودیم. برادر بزرگ من، آقای دکتر فریور، ایشان ۴ سال از من بزرگتر هستند. بعد بنده هستم. آقا فرهوش متولد ۶۳ و آقا فرداد متولد ۶۶. تقریباً می‌شود گفت شش ماهه بودند در زمان شهادت پدر. مادر من باید این سه تا بچه را نگه می‌داشت. من هم که داخل بیمارستان بودم.

 

فردایش من از بیمارستان مرخص شدم و بعد بابا من را گذاشت خانه و باز بابا نبود تا ۲۰ روز بعدش که آمد منزل. ساکی دستشان بود و گفتند که من دارم می‌روم سوریه. انگار به او مأموریت داده بودند برود سوریه. داشتیم بازی می‌کردیم. دست من هم تازه قرار بود از گچ باز شود و پلاتین‌ها دربیاید. گفتم خب کجا می‌روید؟ گفت: مأموریت. من و برادرانم را بوسیدند و در آغوش گرفتند. خیلی خیلی انسان گرمی بودند. خیلی روابط عمومی بسیار خوبی داشتند. خداحافظی کردند و رفتند. ما تقریباً وسایل خانه‌مان جمع بود چون می‌دانستیم که قرار است منتقل شویم به تهران. اتفاقی که افتاد، سر شام. ایشان عصری از منزل خداحافظی کردند، تشریف بردند برای مأموریت به سوریه. 

 

ما به تهران آمدیم و مستقر شدیم. کماکان دست من با اینکه مثلاً پلاتین‌هایش را درآورده بودند ولی هیچ‌گونه تحرکی نداشت. ناگفته نماند، توی پایگاه همدان که بودیم، یک شب پدرم، اخوی بزرگ من و بنده را خواستند و خیلی بدون مقدمه آمدند و فرمودند که من دوست دارم وقتی شما بزرگ شدید هر دو دندان‌پزشک شوید. هنوز دست من دچار سانحه نشده بود. من دیگر این توی ذهنم نشسته بود. خب، اخوی من وارد رشته دندان‌پزشکی شد. من هم سال ۷۷ وارد رشته دندان‌پزشکی شدم و تا سال‌ها برایم سوال بود که اصلاً چرا وارد رشته دندان‌پزشکی شدیم؟ چرا پدر من وصیت کرد که ما وارد رشته دندان‌پزشکی بشویم؟ و دو تا جمله بعدش: دندان‌های من و دندان‌های مردم را درست کنیم. این عین عبارت ایشان بود. مدت‌ها سوال بود. حتی زمانی که من دانشگاه هم رفته بودم، باز هم برایم سوال بود که چرا با اینکه خودش نظامی و دست به آچار بود، دندان‌پزشکی را از ما خواست؟ در یکی از مناسبت‌ها متوجه شدم که پدر من در یکی دو ماه آخر زندگی از ناحیه دندان‌هایش دچار آبسه شده و تورم شدید داشته، ولی فرصت نمی‌کرده به دندانش رسیدگی کند. دوستانش می‌گفتند: «فرهاد، خب برو حداقل دندان‌هایت را درست کن.» می‌گفت: «کجا برم؟ من فرصت می‌کنم پوتینم را در بیاورم؟» 

 

jdjv

 

بابا شهید شد و دست من هم کماکان فعالیتی نداشت. یعنی من عملاً با یک دست زندگی می‌کردم. دیگر با یک دست زندگی کردن سخت است، چه برسد به اینکه بخواهی طبابت کنی. رفتیم دکتر با مادرم. دکتر یک‌جورهایی آب پاکی را ریخت روی دست ما. فیزیوتراپی داد و گفت شاید یک جراحی دیگر لازم شود. هم تاندون‌ها کشیده شده و هم عصب‌های دست دچار آسیب شده بودند. ما به خانه آمدیم، مادرم بغض کرده بود. نه به این خاطر که فکر کند پسر من دندانپزشک نمی‌شود، بلکه چون این در رؤیاهای من و در ذهن من نشسته بود.

 

شب خوابیدم و در خواب دیدم که در جایی بسیار وسیع حضور دارم. همه‌چیز سفید بود و جمعیت در صف ایستاده بودند. من هم در صف بودم و با آنها حرکت می‌کردم تا زمانی که نوبت به من رسید. به یک صندلی رسیدم و مردی روی آن نشسته بود. صندلی سفید و آن مرد تماماً لباس سفید به تن داشت. سرش پایین بود و به من اشاره کرد که دستت را بیاور. من متوجه شدم که منظورش دستی است که فعالیتی ندارد. دستم را جلو بردم، او دستم را گرفت و روی آن دست کشید. وقتی صورتش را بالا آورد، دیدم پدرم است. لبخندی زد و روی دستم زد و گفت برو. پشت سر من جمعیتی را می‌دیدم که یکی یکی آمده بودند. 

 

از خواب بیدار شدم، اما خوابم را فراموش کرده بودم. وقتی پتو را با دستی که کار نمی‌کرد کنار زدم، متوجه شدم که دستم خوب شده است. در جایگاه یک پزشک اعلام می‌کنم که این دقیقاً یک معجزه بود. از لحاظ علمی گفته شده است که وقتی یک عصب قطع می‌شود یا آسیب می‌بیند، ترمیم آن زمان‌بر است. ولی دست من خوب و مادرم بسیار ذوق‌زده شد و برای پدرم خیرات داد. خواب را برای او تعریف کردم دیگر پشتم گرم شد و دلم قرص. تمام انشاهایم را می‌نوشتم که دوست دارم دندانپزشک شوم. تصمیم گرفتم روزهای چهارشنبه به ‌صورت رایگان کار کنم، برای آن‌هایی که توان پرداخت هزینه ندارند ویزیت رایگان انجام دهم و به آن‌ها کمک کنم. این خواسته پدرم بود و از آن زمان روزهای چهارشنبه اینگونه سپری شد. 

 

این موضوع بعد از مدتی به مورد دیگری پیوند خورد. هر هفته در دارالشفای حرم امام علی ابن موسی‌الرضا(ع) ویزیت می‌کردم و به‌صورت افتخاری درمان می‌کردم. سپس از مسئولان درخواست کردم که اجازه دهند به‌صورت خادم وارد شوم و اکنون در ردای خادم در صحن‌های حرم حضور دارم. ولی همچنان در تهران در مطب خودم روزهای چهارشنبه این کارها را به پاسداشت ۱۹ نفری که در عملیات مرصاد به شهادت رسیدند انجام می‌دهم.

 

ایکنا – خاطره‌ای که تعریف کردید، مصداق این است که شهدا برکاتشان ادامه دارد؛ چه از لحاظ معنوی و چه مادی. از منظر دیگر موضوع شما بسیار دراماتیک است. اگر از منظر معنوی قضیه بگذریم، این موضوع بسیار انسانی است و در فطرت همه انسان‌های جهان با هر عقیده و باوری وجود دارد. آن ایثاری که در لحظات آخر رخ می‌دهد، زمانی که تنها ۱۰ ثانیه از زندگی‌ات باقی مانده و در آن لحظات به جای اینکه تنها به نجات خودت فکر کنی، هشدار می‌دهی تا دیگران پناه بگیرند. شاید اگر این افراد تنها یک طبقه پایین‌تر رفته بودند، این حادثه اتفاق نمی‌افتاد. مسئله این است که این اتفاق تنها برای یک نفر رخ نداده، بلکه ۱۹ نفر درگیر آن بودند. چرا این موضوعات فراموش می‌شوند؟ این موضوع با توجه به تمام ویژگی‌هایی که دارد، آن‌قدر مهم است که نباید از یاد برود. شما اشاره کردید که در تاریخ ۲۷ تیر قطعنامه پذیرفته شد و در ۲۹ مرداد جنگ واقعاً تمام شد. اگر این ۲۰ روز تفاوت وجود نداشت، شاید آن ۱۹ نفر هنوز در قید حیات بودند. این خود یک داستان دراماتیک است، چه در قالب رمان و چه در سینما. چرا چنین داستان‌هایی ساخته نمی‌شوند؟ درحالی‌که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها هنوز هم برای جنگ جهانی فیلم می‌سازند. به عنوان مثال، فیلم دانکرک نولان یا 1914 که درباره جنگ جهانی اول چند سال پیش ساخته شد و بسیار تأثیرگذار بود.۹۰ درصد فیلم‌هایی که ساخته می‌شوند، کمدی هستند و شاید تنها ۱۰ درصد از آن‌ها پیام دارند. چه می‌شود که پرداختن و ثبت این موضوعات مهم فراموش می‌شوند؟ 

 

از منظر دینی، انسان ذاتاً فراموش‌کار است. این فراموشی دو وجه دارد؛ هم می‌تواند مثبت باشد و هم منفی و این موضوع که شما به آن اشاره کردید، بخشی از همین فراموشی است. 

jdjv

 

نکته دیگر، تعدد وقایع است. ایران کشوری است که تاریخ آن پر از اسطوره‌ها و رشادت‌هاست. در هر صفحه‌ای از تاریخ این سرزمین می‌توان رشادتی را مشاهده کرد. در جنگ هشت‌ساله دفاع مقدس هم شاهد رشادت‌های بی‌شماری بودیم؛ از کودک ۱۱ ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله و از دختران جوان تا زنان میانسال. شما درست اشاره کردید که تعدد وقایع به اندازه‌ای است که شاید نتوان به همه آن‌ها پرداخت. 

 

مورد دیگر بیانیه‌ای است که امسال فرمانده کل ارتش در خصوص دفاع مقدس ارائه کردند. ایشان امسال به شهدای سایت راداری سوباشی اشاره کردند؛ کسانی که عاشقانه و عاشورایی پرواز کردند و این نقطه‌ای درخشان در جنگ تحمیلی است. فرمایش شما این است که چرا این واقعه مورد غفلت و کوتاهی قرار گرفته است؟ یکی از دلایل اصلی این مسئله، تعدد وقایع است. 

 

بااین‌حال، اتفاق سایت راداری سوباشی خیلی عظیم است. من اگر چهارشنبه‌ها این کار را انجام می‌دهم، تنها برای افزایش ورودی مطبم نیست. دندانپزشکی یک کار خدماتی است و نیاز مردم به آن امری بدیهی است. اما من این کار را انجام می‌دهم تا به سهم خود شهدای سایت راداری سوباشی را معرفی کنم. مردم وقتی به مطب مراجعه می‌کنند، از من می‌پرسند که مناسبت رایگان بودن چیست؟ من هم به آن‌ها می‌گویم که امروز روز ۱۹ شهید سایت راداری سوباشی است. آن‌ها هم با جست‌وجو در اینترنت درباره این موضوع اطلاعات کسب می‌کنند. البته مستندهایی ساخته شده و قرار بوده است که فیلمی هم ساخته شود. اکنون هم یک کتاب جامع در دست تدوین است که من نیز سرپرستی آن را بر عهده دارم. این کتاب قرار است به عنوان یک سند ماندگار و مرجعی برای آینده باشد.

 

جنبه دراماتیکی که به آن اشاره فرمودید، واقعیت دارد. ما با چندین تهیه‌کننده و نویسنده صحبت کرده‌ایم، اما به دلیل اینکه این موضوع بخشی از عملیات‌های نظامی است، نیاز به حمایت ارتش دارد. اطلاعاتی که بنده دارم نشان می‌دهد ارتش به‌شدت مشتاق است که به‌زودی در این جریان وارد شود. فکر می‌کنم این خواسته‌ای است که هم من و هم شما و بسیاری از عزیزانی که این مصاحبه را می‌خوانند، به آن فکر می‌کنیم؛ این‌که چرا تاکنون محتوای سنگین و قابل انتشار در مقیاس وسیع برای این حوزه ساخته نشده است؟ بنده بر این باورم که می‌توانیم این نوید را بدهیم که شاید به‌زودی شاهد اتفاقاتی در این زمینه باشیم، رونمایی این اثر را نیز به امید خدا قول می‌دهیم و حتماً در خدمت شما خواهیم بود.

ایکنا – ما در دوره‌ مینی‌مالیسم زندگی می‌کنیم؛ همه چیز زندگی شتاب‌زده است. غذاهایمان فست‌فودی شده، کارهایمان شتاب دارد و حتی ذهنمان تحت تأثیر استفاده از فضای مجازی و تلفن‌های همراه قرار گرفته است. به نوعی ناگزیر هستیم یا شاید این‌گونه راحت‌تریم. انسان ذاتاً تنبل است و فقط فراموشکار نیست و شاید این راحت‌تر است که موضوعات گذشته را کنار بگذارد. البته بخشی از آن نیز به دلیل جبر اقتصادی است؛ بسیاری از مردم مجبور به کار بیش‌ازحد هستند تا نیازهای مالی خود و خانواده را برآورده کنند. این موضوع دلایل پیچیده‌ای دارد که نمی‌توان آن را در دو جمله تحلیل کرد. مسئله این است که در این دوره باید تولیداتمان به ویژه تولیدات فرهنگی و هنری به گونه‌ای باشد که مخاطب جهانی را در نظر بگیریم. مردم ایران دفاع مقدس را درک کرده‌اند، دیده‌ یا شنیده‌اند اما مردمی که بیرون از ایران زندگی می‌کنند هنوز نمی‌دانند چه اتفاقی افتاده است. به همین دلیل، با وجود حجم عظیم رسانه‌های جهانی، بسیاری از آن‌ها ما را تروریست تلقی می‌کنند. موضوعاتی مانند این سایت راداری که شما به آن اشاره فرمودید، به دلایل مختلف جنبه‌های دراماتیک دارد و می‌تواند برای تمام مردم جهان جذاب باشد. این‌که شما فرمودید این کتاب در حال تدوین است، بسیار خوب است، چراکه مستند و علمی تدوین می‌شود و این کار منجر به اتفاقات خوبی خواهد شد. به نظر من، رسانه‌ها باید توجه مسئولان را جلب کنند. متاسفانه، رسانه‌ها درگیر روزمرگی شده‌اند و مناسبت‌ها را به این صورت می‌بینند که چون هفته دفاع مقدس است، باید یک مصاحبه یا گزارشی داشته باشند. این مسئله هر سال تکرار می‌شود. اگر یک مثلثی بین تولیدکننده، رسانه و مسئولان شکل بگیرد و این سه با هم همراه شوند، اتفاقات خوبی خواهد افتاد. رسانه‌ها یادآوری می‌کنند و تذکر می‌دهند. ما همگی نیازمند تذکر هستیم؛ قرآن سراسر تذکر است. همان‌طور که شما فرمودید، انسان از نسیان می‌آید، یعنی فراموش‌کننده است. سازمان‌هایی مانند اوج و بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس باید پیش‌قدم شوند و بیشتر بر این موضوعات تمرکز کنند. برنامه‌های معمول و هر ساله که برگزار می‌شوند، آن‌قدر نیاز مردم نیستند. نظر شما چیست؟

 

با نظر شما کاملاً موافقم، به ویژه با آن قسمتی که اشاره فرمودید رسانه‌ها باید پیش‌قدم شوند و رسالت ذاتی خود را انجام دهند، برای من بسیار جذاب بود و توجهم را جلب کرد که رسانه‌ها در این مسیر قدم بگذارند. ایده بسیار خوبی است و من از آن استقبال می‌کنم. تاکنون از این زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم و از شما بابت این راهنمایی تشکر می‌کنم. 

 

این نکته را به فرمایش شما اضافه می‌کنم که بنیاد شهید و نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید نیز در جلسه‌ای که با آن‌ها داشتیم، بسیار پیگیر بودند تا در این حوزه‌ها کارهایی انجام دهند. فکر می‌کنم که به‌زودی این اتفاقات رخ دهد. البته، در خصوص شهدای سوباشی کتاب‌های مختلفی چاپ شده است اما هنوز کتابی که به عنوان مرجع باشد، وجود ندارد. ارتش این پیشنهاد را ارائه داد و من نیز مطرح کردم که یکی از اعضای خانواده‌های شهدا باید در کنار این پروژه باشد و با جدیت بر آن نظارت کند. این کتاب باید بسیار جامع و مفید باشد تا بتوان از آن استفاده کرد.

 

همچنین، در حال از دست دادن برخی افراد هستیم. متاسفانه بسیاری از اطلاعات هنوز به صورت شفاهی منتقل می‌شوند. پدر و مادران شهدا، وظیفه سنگین‌تری دارند. همان‌طور که مقام معظم رهبری نیز بر آن تاکید می‌کنند، زنده نگه داشتن یاد شهدا اوجب واجبات است؛ این تنها یک شعار نیست، بلکه یک واقعیت است. 

 

در مورد تذکری که در قرآن به آن اشاره شده است نیز به‌درستی بیان کردید. معمولاً خداوند ابتدا تذکر می‌دهد و سپس هشدار می‌دهد. تذکر به معنای یادآوری است. چون بحث فراموشکاری مطرح شد، باید گفت که ما به کره زمین نیامده‌ایم تا چیزی را یاد بگیریم، بلکه آمده‌ایم تا آنچه را می‌دانستیم، به یاد بیاوریم و آنچه را می‌دانستیم، همه چیز بوده است.ما همه چیز را می‌دانستیم و به زمین آمده‌ایم تا به یاد بیاوریم؛ بنابراین، هدف ما یادگیری نیست، بلکه فقط یادآوری است.

 

jdjv

نکته دیگر مربوط به قرآن کریم است. به نظر می‌رسد یکی از دلایلی که بعد از پیامبر بزرگوار اسلام پیامبر دیگری قرار نبود بیاید این است که بتوانیم بر معجزه‌ای که خداوند به ما داده است، اشراف پیدا کنیم. یعنی در کنار قرآن بتوانیم از نهج‌البلاغه نیز بهره‌برداری کنیم تا به فهم بهتری از قرآن برسیم. برداشت شخصی من این است که این کتاب هرچه را برای رسیدن انسان به اوج خود نیاز است دارد. مصداق حرف و نشانه حرف من این آیه از قرآن است که خداوند به پیامبر خود وحی می‌کند که « بلّغ ما أنزل إليك من ربك»؛ یعنی آنچه را که به شما وحی شده، ابلاغ کن و اگر این کار را نکنی، رسالت خود را تکمیل نکرده‌ای. این به بحث ولایت اشاره می‌کند؛ یعنی ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام موضوعی است که در قرآن به آن اشاره شده و درنهایت دست مبارک ایشان و دست ولایت و امامت بالا برده شده است. به نظر می‌رسد خداوند همه چیز را با قرآن خود تمام کرده است.

 

خدا را شکر می‌کنیم که در زمانی قرار داریم که در خانه امیرالمؤمنین و در خانه اهل بیت(ع) نفس می‌کشیم و زیر سایه این ائمه هدایت هستیم و از کتاب‌های این بزرگواران، ازجمله قرآن، نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه بهره‌مند می‌شویم. اگر بخواهیم با دقت بیشتری به آیات قرآن نگاه کنیم، به آن‌ها اشاره می‌شود. افرادی که اهل تعقل هستند باید به این موضوع توجه کنند. ممکن است آیه‌ای را ببینیم و فکر کنیم که چه چیزی را باید در نظر بگیریم. 

 

ایکنا – یعنی اگر قرآن را به عنوان اوج خرد در نظر بگیریم و در کنار آن نهج‌البلاغه و نهج‌الفصاحه و منابع دیگری را که به آنها اشاره فرمودید داشته باشیم، بینش‌هایی را داریم که رسیدن به خرد موجود در قرآن را برای ما راحت‌تر می‌کنند؟ اتفاقی که روزمره‌گی و مشکلات و نبود خلوت و … ما را از رسیدن به آن غافل کرده‌اند…

 

بله، اگر به قرآن رجوع شود، درواقع این روزمرگی نیز دچار تغییر خواهد شد. چون قرآن سراسر هدایت است و هیچ آیه‌ای در قرآن وجود ندارد که ما بخواهیم به آن بی‌توجه باشیم. هر آیه‌ای که از قرآن بخوانیم، در آن هدایت وجود دارد و من شخصاً به این نتیجه رسیده‌ام. هرچند که علم قرآنی من محدود است زیرا تخصص اصلی من در حوزه طبابت است اما این نکته را درک کرده‌ام. ممکن است بسیاری از خوانندگان شما هم به این نتیجه رسیده باشند. زمانی که قرآن را باز می‌کنیم، با وجود معانی مختلف و تفاوت‌هایی که ممکن است به دلیل ریشه‌های زبان عربی در ترجمه فارسی به وجود آید، چیزی از مسیر اصلی خارج نمی‌شود.

 

زمانی که انسان به عمق قرآن می‌نگرد و در ترجمه و تفسیر آن غور می‌کند، هدایت الهی رخ می‌دهد. یکی از ویژگی‌های کتاب قرآن این است که وقتی اولین قدم را برمی‌دارید، خداوند آیه به آیه شما را هدایت می‌کند. من فکر می‌کنم اگر رجوع ما به این کتاب ارزشمند، چه از نظر علمی، چه از نظر فیزیکی و چه از نظر متافیزیکی، بیشتر شود، از این روزمرگی‌ها خارج می‌شویم و حال ما به‌طور چشمگیری بهبود خواهد یافت. همه مردم جهان به شنیدن کلام حق علاقه دارند؛ چراکه این کلام ریشه در فطرت انسان دارد. آن کسی که ما را آفریده، این فرمایشات را به ما داده است و نمی‌توان تصور کرد که با شنیدن آن، حال انسان خوب نشود.

ایکنا – چون شما خادم امام رضا (ع) هستید، اگر خاطره‌ای در این زمینه دارید برای خوانندگان ایکنا بازگو کنید.

 

بارها به حرم امام رضا (ع) رفته‌ام. دلم همواره به سمت آنجا می‌رفت و اکنون دلیل آن را می‌دانم. ما قبل از آمدن به این دنیا با این بزرگواران زندگی کرده‌ایم. روح ما از آن دوران آگاهی دارد، ولی ما آن را فراموش کرده‌ایم. به همین دلیل، دلمان به سمت حرم امام رضا (ع) می‌رود و آنجا برای ما نوعی یادآوری است.

 

در آستانه چهل‌سالگی و در یکی از این سفرها، نزدیک فلکه آب و روبه‌روی گنبد حرم امام رضا (ع)، ایستاده بودم و اشک می‌ریختم. معمولاً فردی نیستم که در خیابان گریه کنم، ولی حالم به‌شدت منقلب شده بود. شالی خریدم و روی صورتم انداختم. با دیدن گنبد امام رضا (ع)، درحالی‌که اشک می‌ریختم، گفتم: آقا، ما که چهل‌سالگی‌مان گذشت، آیا به ما هم گوشه‌ای از کار را نمی‌دهید؟ و در همان لحظه با خود گفتم: نباید این‌گونه خواسته‌هایم را مطرح کنم. 

 

اکنون که خادم حرم امام رضا (ع) شده‌ام، می‌بینم که آن سؤال بی‌جواب نماند. انگار که هدایت و راهنمایی در کار بود. رفتم و گفتم: من آمده‌ام خادم بشوم. آن‌ها بدون مخالفت گفتند برو به فلان‌جا. به همان‌جا رفتم و مردی را دیدم که در حال بستن بند کفش خود بود. بند کفشش گیر کرده بود و اگر بند کفشش زودتر بسته شده بود، من هرگز او را نمی‌دیدم. همین بند کفش باعث شد که با او برخورد کنم. حدود یک ساعت بعد، در دفتر مدیریت عالی حرم بودم. گفتم: من آمده‌ام اینجا را تمیز کنم؛ هرجایی که بگویید، می‌روم و تمیز می‌کنم. گوشه‌ای از کار را به من بسپارید. پس از صحبت، به من کاری سپرده شد و از من پرسیدند: شغلتان چیست؟ گفتم: من دندان‌پزشک هستم اما هر کاری که به من بدهید، انجام می‌دهم. 

 

ساعت یک بعدازظهر همان روز، یعنی دو ساعت پس‌ از این ماجرا، اولین بیمار خود را در دارالشفای حرم امام رضا(ع) درمان کردم و همان روز نیز توفیق تناول غذای حضرت سلطان را در قامت خادمی یافتم. این را بزرگ‌ترین اتفاق زندگی خود می‌دانم. ممکن است در زندگی خود دستاوردهای زیادی داشته باشم؛ از زمان دبیرستان که در المپیادها شرکت می‌کردم، پیش از آن هم در مسابقات تلاوت و حفظ قرآن حضور داشتم و سپس در دوران دانشگاه و پروژه‌های ملی مختلفی که انجام دادم. از جمله پروژه‌هایی که در حوزه دندانپزشکی دارم و پروژه‌ای به نام دنداپ که ان‌شاءالله به‌زودی در حوزه دندانپزشکی کشور رونمایی خواهد شد. این پروژه تقریباً ریشه در انشاهایی دارد که در دوران مدرسه می‌نوشتم. همه این‌ها من را به این نقطه رساند که خادم حرم علی بن موسی‌الرضا(ع) شوم. همیشه به خود و خدای خود می‌گویم: خدایا، من این کار را انجام دادم، آن کار را در فلان جا انجام دادم، اما چیزی که خاطر من از آن جمع است این است که نوکری امام رضا(ع) زائرانش را کرده‌ام. تنها مدالی که با افتخار بر سینه خود می‌زنم، نشان حرم علی بن موسی‌الرضا(ع) است. امیدوارم حضرت سلطان من را به عنوان نوکر و خادم خود پذیرفته باشند و خداوند نیز به خاطر امام رضا(ع) به من نگاه کند. 

 

ایکنا – اگر زحمتی نیست، یکی از شعرهایتان را برای ما بخوانید.

 

اگر اجازه بدهید، این بیت را که خیلی دوست دارم، می‌خوانم:  

یاس و احساس و علی شد منجلی  

این سه پیوند شد حسین بن علی

 

ایکنا – با تشکر بسیار از شما برای شرکت در این مصاحبه ارزنده اگر نکته‌ای باقی مانده برای خوانندگان ایکنا بفرمایید.

 

نباید هیچ تفاوتی بین کسی که فرزند شهید است یا برادرزاده شهید و یا تنها نام شهید را در نام خانوادگی خود دارد، قائل شویم. همه ما اعضای یک جامعه هستیم و کنار یکدیگر زندگی می‌کنیم. هر کدام از ما وظایف خود را داریم و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید آن‌ها می‌توانستند نروند. تاکنون چنین حرفی را نشنیده‌ام. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید آن‌ها رفتند و جانشان را فدا کردند، اما می‌توانستند نروند.

 

وظیفه زنده نگه داشتن یاد شهدا تنها بر عهده منِ فرزند شهید نیست. این وظیفه بر عهده شما عزیزانی است که در حوزه رسانه فعالیت می‌کنید. این مسئولیت به همه ما تعلق دارد. در بحث تولید محتوا، هر یک از ما باید نقش خود را ایفا کنیم و در رسانه‌ها به آن بپردازیم. همان‌طور که خداوند در قرآن فرموده است، ما باید تعقل کنیم و به این مسائل توجه بیشتری داشته باشیم. اگر به سال‌های ۵۹ تا ۶۷ که به آن اشاره شد نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که این مسئولیت تنها بر عهده عده‌ای خاص نیست؛ بلکه همگی ما باید در این مسیر گام برداریم.

 

جنگ علنی بود و اکثر مردم هم خاطرات آن را به یاد دارند. بسیاری از آن‌ها شاهد اتفاقات بودند؛ موشک‌باران‌ها را دیدند و تمام وقایع را تجربه کردند. اگر یک تحلیل انجام دهند، متوجه خواهند شد که این کشور به‌سادگی حفظ نشده است. اگر اکنون بخواهیم حال بهتری داشته باشیم، شرایط بهتری را تجربه کنیم و رشد کنیم، باید همان باورها را حفظ کنیم؛ باور به وطن‌پرستی و میهن‌پرستی. نباید با دید حزبی یا جناحی به مسائل نگاه کنیم که این تفکر چنین می‌گوید و آن تفکر چیز دیگری. نه، همه ما فرزندان این سرزمین هستیم. مگر قرآن فقط برای ما نازل شده است؟ قرآن برای تمام بشریت نازل شده است. بله، درست است؛ هر کتاب آسمانی برای بشریت نازل شده است. حالا آخرین کتاب، یعنی قرآن که خداوند به‌عنوان معجزه خود از طریق پیامبر اکرم(ص) برای ما انسان‌ها فرستاد، به این معناست که همه در یک جبهه قرار داریم و در نهایت باید به خود بازگردیم: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. پراکندگی‌ها و تنوع‌ها اقتضای طبیعت دنیاست. این تضاد و تنوع در خواسته‌ها باعث توسعه دنیا می‌شود و خواسته‌های مختلف را برآورده می‌کند.

 

در نهایت، همه اتفاقات و نگرش‌های موجود خوب هستند؛ البته تا زمانی که مخالفتی با یکدیگر نداشته باشیم. یعنی من نخواهم شما را قانع کنم و شما هم نخواهید من را قانع کنید. هر نظری برای خود محترم است. خداوند در قرآن به پیامبر خود نفرموده که حتماً به سراغ کسی برو که آیات من را مسخره می‌کند. خداوند به پیامبرش می‌گوید که ناراحت نباش، تو مسئول آن فرد نیستی. خداوند به پیامبر خود می‌گوید که تو نمی‌توانی انسانی را که خواب است بیدار کنی. از آن‌ها رو برگردان؛ «فأعرض عنهم».

انتهای پیام

source