محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ چهارمین دوره جایزه ملی «داستان حماسی» ۱۶مهر برگزیدگان خود را شناخت و از بین کسانی که در بخش «رمان» به مرحله پایانی این رویداد راه پیدا کرده بودند، امیرحسین دارابی (متولد ۱۳۶۹ در تهران) موفق شد با اثر خود به نام «مرد، نامرد، ترسو» مقام اول را کسب کند. این اثر اولین رمان دارابی محسوب میشود (که البته هنوز کار دارد تا به زمان انتشار برسد)، اما او پیش از این در زمینه فیلم نامه نویسی فعالیت میکرده است.
«مرد، نامرد، ترسو» حاصل یک سال و نیم تلاش اوست. دارابی سال پیش هم با ارائه طرح یک رمان در جشنواره «داستان حماسی» حضور داشت و توانست در زمره برگزیدهها قرار بگیرد، طرحی که با محوریت شخصیت عبدالرزاق باشتینی، رهبر حکومت سربه داران، نوشته شده بود. مطلب زیر حاصل گفت وگویی کوتاه با برگزیده اول جشنواره «داستان حماسی» در بخش «رمان» است.
«مرد، نامرد، ترسو» داستان ناصر دیوان کازرونی است
مقام اول جشنواره «داستان حماسی» در بخش «رمان» دست روی چه موضوعی گذاشته است؟ امرحسین دارابی در بخش آغازین صحبت هایش درباره محتوای اثرش میگوید: «رمان ‘مرد، نامرد، ترسو’ درباره یکی از شخصیتهای معاصر ماست به نام ‘ناصر دیوان کازرونی’ که به مقابله با نیروهای پلیس جنوب پرداخت. او، به همراه رئیس علی دلواری، به پا خاست و بعد از شهادت رئیس علی دلواری ــ میتوان گفت که ــ سرکردگی نیروهای انقلابی جنوب کشور را، به ویژه در شهر کازرون، علیه پلیس جنوب انگلستان به عهده گرفت.»
جشنواره به بلوغ رسیده است
امیرحسن دارابی میگوید که سه دوره اخیر جشنواره «داستان حماسی» را جدی پیگیری کرده و اکنون بر این باور است که سیر صعودی خوبی را طی کرده است. او میگوید: «با توجه به کتابها و نویسندههایی که در دورههای مختلف حضور داشته اند، به قول خود آقای خبوشان، جشنواره به بلوغ رسیده است و رمان نویسهایی که آثارشان را در این دوره شرکت داده اند جزو کاربلدها و باتجربهها بودند، نکتهای که نشان میدهد توجه نویسندههای مطرح ما نیز به این جشنواره جلب شده است.
این، خود، یک نشانه عالی برای رشد جشنواره است و، اگر همچنان ادامه داشته باشد، در سال بعد، یک جهش رخ خواهد داد و نویسندهها و رمانهای بهتری را شاهد خواهیم بود، چون توجه باقی رمان نویس ها، به واسطه حضور نویسندههای مطرح، به این محفل جلب میشود.»
«حوزه» حواسش باشد موازی کاری نکند
دارابی به یک نقطه ضعف هم اشاره میکند: «نکته دیگری که مدنظرم است مربوط به جشنواره نمیشود و مربوط به ‘حوزه هنری’ است. حوزه جشنواره دیگری را هم راه انداخته است به نام ‘بازآفرینی’ که به بازآفرینی متون کهن میپردازد. احساسم این است که کار این جشنواره کاملا با این جشنواره ‘داستان حماسی’ موازی است و چیزی است در همین سبک و سیاق. هردو متعلق به ‘حوزه هنری’ است و بالأخره بودجهها قرار است بینشان تقسیم شود. احساس میکنم اگر دوپاره شود، احتمال اینکه هردو تضعیف یا متوقف شود زیاد است، در صورتی که، اگر همین جشنواره داستان حماسی را حفظ کنند و با قدرت ادامه بدهند، فکر میکنم نتایج خیلی بهتری خواهد داشت.»
یاد قهرمانهای ازیادرفته زنده میشود
اما، اگر بخواهیم کمی کلیتر به اثرگذاری جشنوارههای ادبی نگاه کنیم، برپایی چنین محافلی چه فایدهای میتواند به دنبال داشته باشد؟ دارابی معتقد است: «اثرگذاری جشنوارهها را باید در دو بخش مجزا دید: اول، برای عموم که درواقع یک بحث تبلیغاتی را ایجاد میکند، هم در اطراف نویسنده و هم در آن شهری که نویسنده از آن میآید. خود من، از جشنواره که برگشتم، خیل عظیمی از دوستان و همشهریها از کتاب میپرسیدند و اینکه تمایل دارند کتاب را تهیه کنند.
پس، میتوان گفت خودبه خود توجه مردم به کتاب خوانی بیشتر میشود. اثرگذاری دیگر، اما دررابطه با خود نویسنده هاست. ادبیات داستانی ایران کمی به سمت داستانهای غرغرو و غرغرکردن در داستان پیش رفته است. جشنواره ‘داستان حماسی’، اما باعث میشود نویسندهها به این نکته توجه کنند که ما کلی اسطوره داریم که حماسه سازند و با این حال مغفول مانده اند، اسطورههایی که حتی خود نویسندهها هم از آن بی خبرند.
درباره خود من، همین جشنواره باعث شد تا با این دو شخصیت آشنا شوم. وقتی من با این اسطورهها آشنا میشوم، در خودم، به طور خودجوش، به عنوان کسی که عاشق ایران است، وظیفهای را احساس میکنم، وظیفه خودم میدانم قهرمانهایی را که برای پابرجاماندن ایران از جان خود گذشتند به نسل بعد معرفی کنم.
بچههای این دوره و زمانه اصلا این افراد را نمیشناسند و چیزی درباره آنها نمیدانند؛ درعوض، به جای قهرمانهای ملی خودمان، بتمن و شخصیتهای خیالی هالیوودی را میشناسند. اهمیت در بخش دوم صحبت هایم همین است که نویسندهها توجهشان به قهرمانهایی که دارند ازیاد میروند جلب میشود. اینها چیزهایی است که، اگر بنویسند، در تاریخ ماندگار میشود. خیلی مهم است که این جشنواره نویسندهها را به سمتی سوق بدهد که درباره قهرمانهای ملی بنویسند.»
این جشنواره جنبشی در استان ایجاد میکند
او درباره این اثرگذاری در سطح ادبی منطقه نیز میگوید: «از سوی دیگر، جشنواره ‘داستان حماسی’ دارد در خراسان برگزار میشود، کنار مقبره فردوسی بزرگ. خود این اتفاق دارد جنبشی را در این استان ایجاد میکند. به هر حال مردم دارند میبینند و آگاه میشوند. نویسندههای بزرگی حضور پیدا میکنند و نویسندههای بومی که به این محافل رفت وآمد پیدا میکنند و میخواهند چیزی یاد بگیرند میتوانند از حضور و دانش باتجربه ترها استفاده کنند. خود جلساتی هم که در کارگاههای جشنواره برگزار میشود میتواند سطح ادبی شهر را به خوبی ارتقا بدهد.»
سختی و راحتی نوشتن اثر حماسی چیست؟
دارابی در انتهای صحبت هایش درباره چهارچوبهای نوشتن یک اثر حماسی میگوید: «غالب نویسندهها میدانند که خلق و زایش یک قهرمان کار خیلی سختی است؛ اما حضور قهرمانان ملی ما و بهره مندی از آن ها، که با زیستشان قهرمان ما شده اند، کار را برای نویسنده آسان میکند؛ یعنی شخصیت و سوژه و اتفاقات وجود دارد و نویسنده فقط باید کاری کند که همه این محتویات پیرنگی به خودش بگیرد. او باید پیرایش و آرایش این اتفاقات تاریخی را انجام بدهد تا به یک اثر هنری برسد.
این نکته مثبت ماجراست و چیزی که کار نویسنده را راحت میکند. اما سختی کار اینجاست که روی همه این مسائل حساسیت وجود دارد. کامران محمدی، یکی از اساتیدمان، میگفت رمان نویس حتما باید سر تاریخ را ببرد و بایستد بالای سر جسدش یک عکس تاریخی بگیرد تا بتواند یک رمان تاریخی خوب خلق کند. گذشتن از واقعیتهای تاریخی و پرداخت و دراماتیک کردن اثرْ کار نویسنده را سخت میکند.
مستنداتی وجود دارد به هر حال، و هر تغییری که بخواهید ایجاد کنید هستند عدهای که بالأخره از آن شاکی شوند. سوای از اینکه رمان مستندنگاری نیست، جواب همه این حساسیتها را هم باید داشته باشیم. البته که نویسنده وظیفه دارد مستندات را حفظ کند، اما، به هر حال، جاهایی که این دوگانگی رخ میدهد کمی کار را برای نویسنده سخت میکند. درمجموع، اما من به شخصه معتقدم جشنواره کار را برای نویسندهها راحتتر میکند.»
بخشی از رمان
مه لقا از دیدن حجم موهاى سفید سر و صورتِ ناصر تعجب کرد؛ با لحنى حسرت آمیز گفت: «چه مویى سفید کرده ى، سردار!»
سردار؟! از کى تا به حال ناصر را «سردار» صدا میکنند؟! ناصر، خودش، این را نمیدانست، اینکه فتح شیراز به دست دو سردار، پیشتر از به واقعیت پیوستنش، قصه مادرها و مادربزرگها شده بود برای بچه ها، قصه پرآب و تاب شده بود براى مردم کوچه و بازار، و قصه پرامید شده بود براى ناامیدان؛ ناصر، خودش، خبر نداشت و از اینکه او را «سردار» صدا میکردند تعجب میکرد.
اما، در قصه هاى مردم، ناصر انگلیسیها را شکست داده و از خاک ایران بیرونشان کرده بود؛ در قصه ها، مجسمه سردار ناصر را، کنار مجسمه شاپور، در غارِ بیشاپور ساخته بودند؛ در قصه ها، درد و قحطىِ ایران به دست سردار پایان یافته بود؛ در قصه ها، هیچ اجنبی و دشمنى جرئت نداشت به قصدِ تصرفْ پایش را در خاکِ ایران بگذارد، الا آنکه سردارى بود که قلم پای آن اجنبى را میشکاند.
source