خبرگزاری تسنیم– حجه الاسلام زیبایی‌نژاد: تعقل خالص در شرایطی می‌تواند محقق شود که عقل به طور کامل بر سایر قوا حاکم شود. این مسئله به معنای از بین بردن شهوت و غضب و ظرفیت‌های محیطی نیست. ما می‌توانیم عقل را حاکم کنیم و از ظرفیت‌هایی که تمایلات، احساسات، غضب و محیط در اختیار عقل قرار می‌دهند، به نحو مؤثری استفاده کنیم. عقل می‌تواند از این ظرفیت‌ها به نفع کشف حقیقت و راه‌یابی به آنچه واقعی و درست است، بهره‌گیری کند.

اگر این تعقل خالص محقق شود، به این معناست که عقل در جایگاه خود قرار گرفته و به‌عنوان راهبر و فرمانده عمل می‌کند. در این حالت، عقل از ظرفیت‌های محیطی و درونی انسان بهره می‌برد، آن‌ها را مهار می‌کند و جلوی وحشیت آن‌ها را می‌گیرد. به‌طوری‌که این ظرفیت‌ها در خدمت کارکرد عقل قرار می‌گیرند. بنابراین، در چنین شرایطی است که می‌توانیم بگوییم تعقل، تعقل خالص است.

جهل در روایات، واقعیت وجودی دارد

 اما خداوند در کنار اینکه به انسان‌ها عقل داده، چیز دیگری به نام جهل را نیز خلق کرده است. ادبیات روایی ما با ادبیات فلسفی تفاوت دارد. در ادبیات فلسفی، جهل به معنای عدم علم یا عدم عقل است و به نوعی معنای عدمی دارد؛ اما در روایات ما، جهل یک واقعیت و عینیت است و یک امر وجودی به شمار می‌آید. بر اساس برخی از روایات، جهل؛ جنود و سرباز و لشکر دارد و همان‌طور که عقل یک امر وجودی است، جهل هم امر وجودی است.

تفاوت عقل و جهل در برخی از روایات این است که خداوند عقل را از یک منبع نورانی خلق کرد و به عقل گفت: “برو”، و او رفت؛ سپس گفت: “برگرد”، و او برگشت. این نشان‌دهنده پیروی و تبعیت کامل عقل از امر الهی است. اما خداوند جهل را از آب تلخ و گندیده‌ای خلق کرد؛ به او گفت: “برو”، و او رفت. سپس گفت: “برگرد”، اما او هرگز برنگشت و هیچ‌گاه به مسیر حق برنمی‌گردد.

علم واقعی، محصول تعقل خالص است

در چنین شرایطی اگر ما در این فرایند، به جای آنکه عقل را حاکم کنیم و جهل را کنار بگذاریم، مهار شهوت و غضب را در خدمت عقل قرار دهیم و عقل بر سنت‌ها، آداب اجتماعی و نظام تربیتی ما مسلط شود و ناهماهنگی‌های آن‌ها را پس بزند، در این صورت تعقل به معنای واقعی و خالص خود محقق می‌شود. اما اگر عقل به کار گرفته نشود، اگر عقل وجود دارد اما آن را در پستو بگذاریم یا در خدمت جهل، شهوت یا غضب قرار دهیم، به‌گونه‌ای که عقل به جای حکمرانی، خادم شهوت و غضب شود، در این صورت تعقل به درستی انجام نشده و واقعیت چنین تعقلی، تجهل است، نه تعقل. هرچند ممکن است ما به این حالت تعقل بگوییم، اما در واقع، این تعقل غلط است و به‌صورت تسامح‌آمیز به آن تعقل اطلاق می‌شود.

در آیات شریفه، جمله‌ی «و لکن هم لا یعقلون» به این معناست که در فرایند تعقل خود، عقل را حاکم نمی‌کنند و به جای تعقل خالص، به تجهل دچار می‌شوند. اگر تعقل ما تعقل خالص باشد، محصول دارد و محصول آن علم واقعی است. این تعقل خالص، منجر به شکل‌گیری یک نظام آگاهی درست می‌شود.

شبه علم های امروزی؛ هدایت یا سرگردانی

اما اگر تعقل ما در واقع تجهل باشد یا مخلوطی از تعقل و تجهل باشد، به‌گونه‌ای که گاهی به سمت یکی و گاهی به سمت دیگری برود‌، نتیجه‌ای که به ما می‌دهد، اگر تجهل خالص باشد، به‌صورت شبه علم ظهور پیدا می‌کند. این شبه علم، علم واقعی نیست، هرچند گزاره‌های آن به گونه‌ای است که ما به آن می‌گوییم علم. بسیاری از آن چیزهایی که ما امروز به عنوان علم به رسمیت می‌شناسیم، در واقع شبه علمی هستند که در فرایند تجهل به‌دست آمده‌اند. گاهی اوقات معلومات ما معجونی است از علوم واقعی که ما را به سمت هدایت می‌برد و شبه علمی که ما را از مسیر هدایت دور کرده و به حیرانی، سرگردانی و دردسر می‌اندازد.

عقلانیت چیست؟

ما یک کلید واژه دیگری داریم به نام عقلانیت. عقلانیت چیست؟ عقلانیت، چارچوبی است که نتیجه تعقل است. یعنی زمانی که شما با استفاده از عقل در فرایند به کارگیری عقل یعنی تعقل، مشارکت می‌کنید و عقل خود را به کار می‌گیرید، نتیجه این تعقل به نام عقلانیت شناخته می‌شود. تفاوت تعقل با عقلانیت این است که تعقل، مصدر است و عقلانیت حاصل و نتیجه این مصدر است. آنچه که به‌دست می‌آید، محصولی به نام عقلانیت است.

برای وضوح این مسئله، یک مثال می‌زنم. فرض کنید شما یک کتاب را از بازار می‌خرید، روز دوم هم همین‌طور و روز سوم هم به همین شکل ادامه می‌دهید. بعد از مدتی نگاه می‌کنید و می‌بینید هزار کتاب در کتابخانه شما جمع شده است. در این حالت وحشت می‌کنید و می‌گویید: «من در این هزار کتاب گم می‌شوم، چه کار کنم؟» در اینجا باید این کتاب‌ها را طبقه‌بندی کرده و نظم دهید.

عقلانیت به معنای کلی؛ چارچوبی معرفتی و نظری‌ است که برای نظم و طبقه‌بندی اطلاعات، معارف و معلومات‌مان به کار می‌بریم. گاهی اوقات شما کتاب‌های خود را در کتابخانه بر اساس ترتیب حروف الفبایی نام کتاب ردیف می‌کنید. این کار را که انجام می‌دهید، یک آگاهی جدید به شما می‌دهد. این آگاهی جدید چیست؟ مثلاً متوجه می‌شوید که تعداد کتاب‌هایی که با حرف «الف» شروع می‌شوند، 60 تا است و تعداد کتاب‌هایی که با «ب» شروع می‌شوند، 70 تاست.

حالا اگر نظام طبقه‌بندی خود را تغییر دهید و کتاب‌ها را بر اساس ترتیب حروف الفبایی نام نویسنده تنظیم کنید، یک اطلاعات جدید دیگری به شما می‌دهد. مثلاً متوجه می‌شوید که از این هزار کتاب، پنج کتاب از آیت‌الله جوادی آملی، 20 کتاب از آیت‌الله مطهری و پنج کتاب از علامه هستند. فهم جدیدی که از این طبقه‌بندی به دست می‌آورید، مثلاً این است که تعداد کتاب‌های تولیدی مرحوم مطهری بیشتر از دیگران است.

حالا اگر دوباره سیستم طبقه‌بندی‌تان را تغییر دهید و کتاب‌ها را بر اساس موضوع طبقه‌بندی کنید، به نتیجه دیگری می‌رسید. مثلاً ممکن است به این نتیجه برسید که کتاب‌هایی با موضوع جامعه‌شناسی و روان‌شناسی چقدر زیاد است اما موضوع حقوق یا کلام به آن اندازه نیست. این تغییر در طبقه‌بندی به شما یک فهم جدید می‌دهد.

عقلانیت هایی که در تولید علم عقیم هستند و شبه علم تولید می‌کنند

عقلانیت، آن بافت معرفتی است که از نتیجه تعقل شما به‌دست آمده است. اگر تعقل شما، تعقل خالص باشد، آن عقلانیت یعنی نظام طبقه‌بندی اطلاعات‌ِ شما به عقل کمک می‌کند تا یافته‌های جدیدی را کشف کند و معرفت‌های جدید و درستی به‌دست آورد. اما اگر به جای تعقل، شما دچار تجهل شوید، یک عقلانیت و نظام طبقه‌بندی دیگری شکل می‌گیرد که در ارائه علم عقیم است، اما در ارائه شبه علم برای شما به‌خوبی و قوی عمل می‌کند.

مسئله جهت دار بودن علوم انسانی!

از اینجا شما می‌توانید به این نکته مهم منتقل شوید؛ اینکه می‌گویند علوم انسانی جهت‌دار است؛ اگر نظریهای در فرایند تعقل واقعی و خالص تولید شده باشد، یا علمی کشف شده باشد، آن علم، علم خالص است و آن نظریه به خلوص نزدیک است. اما اگر در فرایند تجهل چیزی به نام علم تولید شده باشد، آن علم، شبه علم و شبه معرفت است. شما ممکن است گمان کنید که این علم است چون آموزه‌های علمی دارد، دستگاه علمی دارد و یافته‌هایی ارائه می‌دهد؛ اما یافته‌های آن دیگر خلوص ندارند. البته ممکن است گاهی حدی از واقعیت در آن وجود داشته باشد، اما این حد از واقعیت به‌منظور ایجاد التباس است. زمانی که حق و باطل در هم قاطی می‌شوند، ما را متحیر می‌کنند. اگر باطل محض بود، شما به راحتی می‌توانستید مشتش را باز کنید و حقیقت را کشف کنید.

جنگ تمدن‌ها یا نزاع عقلانیت‌ها؟

نزاع‌های مهم بشری، نزاع‌هایی در مقیاس عقلانیت‌ها است. هنگامی که تمدن‌ها با یکدیگر درگیر می‌شوند، ایننزاع تمدنی در حقیقت جنگ عقلانیت‌هایی است که تمدن‌ها بر اساس آن‌ها شکل گرفته‌اند. عقلانیت‌ها یک شبکه معنایی هستند که این شبکه معنایی حول یک مفهوم محوری با همدیگر چفت و بست پیدا کرده است. «مفهوم محوری» در هر عقلانیت یک کارکرد خاص دارد؛ یکی از کارکردهای مهم آن این است که کل مفاهیم و واژگان را حول محور خودش جمع می‌کند و معنای خود را به این واژگان اشراب می‌نماید. مفهوم محوری در عقلانیت توحیدی همان توحید است؛ «قُلُوا لَا إِلَهَ إِلَّا ٱللَّهُ تُفْلِحُوا.» توحیدی که در قلب این شبکه معنایی عقلانیت توحیدی قرار دارد، توحید ربوبی است. توحید در خلقت و توحید در پرستش هم وجود دارد، اما بخش مهم آن توحید ربوبی است. توحید ربوبی یعنی چه؟ همان چیزی که شیطان نتوانست آن را تحمل کند.

ربویت خداوند؛ مفهوم محوری عقلانیت توحیدی؛ تنها خداوند است که صلاحیت راهبری دارد

شیطان با پرستش خداوند مشکلی نداشت؛ ربویت خداوند را نپذیرفت

شیطان که مشکلی با پرستش خدا نداشت، با خالقیت و رازقیت خدا هم مشکل نداشت. مشکل او این بود که در توحید ربوبی، تنها خداوند است که صلاحیت راهبری دارد اما شیطان می‌گفت: «من هم هستم.» یعنی شیطان می‌خواست ربوبیت نفس خودش را بپذیرد و می‌گفت: «تا هزار سال دیگر، تا صدها هزار سال دیگر، من عبادت تو را می‌کنم و پرستش تو را انجام می‌دهم.» خداوند می‌فرمود: «مسیری که خودت می‌خواهی برای پرستش من باز کنی، پرستش خودت است. تو باید از مسیری که من می‌گویم بیایی تا به پرستش خداوند برسی.»

بنابراین مفهوم محوری این عقلانیت توحیدی، ربوبیت خداست. ربوبیت خدا یعنی «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». به این معنا که تنها کسی که صلاحیت راهبری دارد، خداوند است و یا کسانی که خداوند به آن‌ها اذن راهبری داده باشد. کسانی که تحت راهبری طاغوت قرار می‌گیرند، از نور به ظلمت می‌روند و به فساد کشیده می‌شوند.

عقلانیت توحیدی در برابر عقلانیت فردگرایانه لیبرالیسم

هیچ کس غیر از من حق راهبری من را ندارد

در برابر عقلانیت توحیدی در عصر مدرنیته متأخر که ما در آن زندگی می‌کنیم، عقلانیت فردگرایانه یا لیبرالیسم وجود دارد که در تضاد با عقلانیت توحیدی است و با آن سرشاخ شده است. این عقلانیت لیبرال حول مفهوم فرد، یعنی «من» شکل گرفته است. یعنی هر کسی به «منِ خودش» اهمیت می‌دهد و دو ادعای مهم دارد: یکی اینکه هیچ کس غیر از من حق راهبری من را ندارد؛ یعنی برخلاف ما که در عقلانیت توحیدی، می‌گوییم: هیچ کس غیر از خداوند حق راهبری من را ندارد، اما در عقلانیت فردگرایانه گفته می‌شود: هیچ کس غیر از من حق راهبری من را ندارد. دوم اینکه، همه چیز باید در خدمت شادکامی من باشد. این شادکامی باید در خدمت لذت‌های لحظه‌ای من باشد، نه مصلحت من و نه سعادت من، بلکه فقط در خدمت کیف من.

مرگ اخلاقیات و ارزش‌های اخلاقی در عقلانیت لیبرالیستی

در این عقلانیت فردگرایانه، به تعبیری که آنتونی آر بلاستر در کتاب «لیبرالیسم غرب: از ظهور تا سقوط» عنوان می‌کند (که کتاب خوبی برای فهم لیبرالیسم است) و می‌گوید: «دیدگاه لیبرال درباره اخلاقیات چیست؟ آیا چیزی به نام ارزش‌های اخلاقی وجود دارد؟ لیبرالیسم معتقد است که ارزش‌های اخلاقی وجود خارجی ندارند. هر چیزی را که شما اسمش را می‌گذارید «ارزش»، محصول ذهن خودتان است و خودتان آن را خلق کرده‌اید. در خارج از ذهن شما چیزی به نام خوبی صداقت، خوبی عدالت، خوبی عفت، یا خوبی غیرت وجود ندارد.»

همه ارزش‌ها ساخته و پرداخته ذهن شماست. اگر به عنوان فرد یا جامعه از چیزی خوشتان بیاید، آن را ارزش می‌نامید، و اگر خوشتان نیاید، آن را غیرارزش می‌دانید. از این نگاه، ارزش‌ها اولاً وجود ندارند و برساخت هستند، یعنی ساخته و پرداخته خود شما هستند. ثانیاً نسبی‌اند، یعنی هر زمان که دیگر از آن خوش‌تان نیامد، می‌توانید آن را کنار بگذارید.

همان‌طور که به بازار می‌روید و برای خود لباس می‌خرید، مدتی از آن لباس خوشتان می‌آید و می‌گویید قشنگ است، ولی زمانی که از مد می‌رود یا دیگر خوشتان نیامد، آن را کنار می‌گذارید و لباس جدیدی می‌خرید. ارزش‌های اخلاقی هم همین‌طور هستند؛ شما آن‌ها را خلق می‌کنید و مدتی با آن‌ها سر می‌کنید، و بعد که دیگر جذابیت نداشتند، کنارشان می‌گذارید و چیز جدیدی خلق می‌کنید. به‌عبارت‌دیگر، ارزش‌ها نسبی هستند، یعنی وابسته به تمایلات من و شما. پس، در این نگاه، هیچ ارزشی به‌طور واقعی وجود ندارد.

آزادی ارزش برتر دنیای لیبرالیستی

در این دنیای خالی از ارزش، چه باید بکنیم؟ پاسخ این است: هر کاری دلت می‌خواهد انجام بده. لذت ببر، کیف کن. زیرا عقلانیت فردگرا می‌گوید آزادی داری که هر کاری دلت می‌خواهد انجام بدهی. در این نگاه، تنها چیزی که ارزشمند می‌شود «آزادی» است.

آزادی هم در اینجا به معنای رهایی مطلق است، یعنی هیچ چیزی نمی‌تواند تو را مقید کند. هیچ چیزی صلاحیت ندارد که لذت و خوشی تو را محدود کند. برو هر کاری که دلت می‌خواهد انجام بده: همان‌طور که می‌خواهی بیندیش، رفتار کن و دوست بدار. اگر دلت می‌خواهد عاشق تمساح باشی، برو و باش! اگر عاشق کلکسیون پروانه‌ها هستی، برو دنبال آن! اگر مرید فلان خواننده یا سلبریتی هستی، مشکلی نیست، باش! از زندگی لذت ببر.

این شعار «رؤیاهای خودت را بساز» که در جامعه ما هم در تبلیغات تلویزیونی دیده می‌شود، از همین عقلانیت فردگرا سرچشمه می‌گیرد.

تولد آزادی در بستر مرگ ارزش‌های دیگر اتفاق افتاد

در این فضا، هیچ ارزشی وجود ندارد، اما از این فضای بی‌ارزشی یک چیزی به نام «آزادی» متولد می‌شود. آزادی تنها ارزش موجود است؛ نه به این معنا که آزادی در واقعیت وجود دارد و ارزشمند است، بلکه از عدم وجود هیچ ارزشی، آزادی به دست آمده است. آزادی در ادبیات فردگرا به معنای رهایی مطلق است؛ برو و رها باش، هیچ چیزی نباید تو را مقید کند.زیرا مفهوم محوری «ربوبیت من و شادکامی فردی» معنای خود را به آزادی اشراب می‌کند.

موفقیت در عقلانیت فردگرا؛ رسیدن به آنچه تمایل داری

موفقیت نیز واژه دیگری است که معنایش به همین ترتیب تعیین می‌شود. وقتی این واژه ذیل عقلانیت فردگرا قرار می‌گیرد، معنایش را از شادکامی فردی اخذ می‌کند. معنای موفقیت این می‌شود که شما به آن چیزی که تمایل دارید برسید. بنابراین هرگاه شما به آن چیزی که آرزویش را دارید برسید، این می‌شود موفقیت. در حالی که در عقلانیت توحیدی، معنای موفقیت و آزادی متفاوت است. عقلانیت توحیدی دارای نظام واژگان، اصطلاحات و ترمینولوژی خاص خود است و توحید معنای خود را به شبکه مفاهیمی که حول محورش جمع می‌شوند، اشراب می‌کند. البته فقط آن مفاهیمی که قابلیت دارند که توحید ربوبی در آنها اشراب شود، جذب این شبکه می‌شوند و اگر مفهوم به گونه‌ای باشد که نتوان معنای توحید ربوبی را به آن اشراب کرد، طرد می‌شود.

آزادی در عقلانیت دینی؛ کنار زدن محدودیت ها در مسیر سعادت

حالا در عقلانیت توحیدی، آزادی دیگر به معنای رهایی نیست. بلکه به معنای برداشتن موانع رشد است. رشد شما در چیست؟ در تقرب الی الله، در پذیرش ربوبیت الهی و در اینکه تحت رهبری خداوند بروید. آن چیزهایی که می‌خواهند موانعی ایجاد کنند تا من نتوانم تحت رهبری خداوند قرار گیرم، اینها می‌شوند ضد آزادی، زیرا برای من محدودیت ایجاد می‌کنند، این موانع را باید کنار زد. بنابراین آزادی به معنای کنار زدن محدودیت‌هایی است که در مسیر سعادت من وجود دارند.

انبیا؛ قرمانان آزادی

با این تفسیر جدید از آزادی، می‌بینید که انبیا قهرمانان آزادی هستند. چرا اینها قهرمان آزادی هستند؟ زیرا قرآن کریم در آیه 157 سوره اعراف می‌فرماید: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیْهِمْ» (به معنای این است که انبیا می‌آیند تا غل و زنجیرها را از دوش مردم بردارند).

این غل و زنجیرها تنها به دست و پای مردم نبوده، بلکه شامل غل و زنجیرهایی که به ذهن و قلب مردم خورده هم می‌شود. این زنجیرها کدامند؟ همین وضعیت سلبریتی پرستی، واقعاً مبتذل است. شما به قدری پست شده‌اید که مرید سلبریتی‌ها شده‌اید درحالی که شما باید عشق خودرا صرف چیزهای متعالی کنید.

فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاده است؟ قوم فرعون و قوم ابراهیم (علیه السلام) هم اسیر خیال بافی‌ها، خرافه‌ها و بت‌هایی شدند که خودشان ساختند. آن بت سنگی هیچ ارزشی ندارد، بلکه بت‌های ذهنی که برای خودشان درست کردند، آنها را نگه داشته بود.

لذا حضرت ابراهیم (علیه السلام) بعد از شکستن بت‌ها، در جلسه محاکمه‌اش و در زمان مواجهه با مردم، آنها را به فکر کردن وادار می‌کند: «فرجعوا الی انفسهم»؛ یعنی مردم به نفس و وجدان خود مراجعه می‌کنند و می‌گویند: «ما تا حالا بت‌هایی می‌پرستیدیم که هیچ کاری از آنها برنمی‌آید». این است وجه آزادی‌بخشی حضرت ابراهیم. او بت‌شکن است و بعد از شکستن بت‌ها، مردم را آزاد می‌کند و ذهنیت‌هایشان را به هم می‌ریزد و می‌گوید: «حالا دیگر آزاد شوید».

کبوترهای آزاد اما اسیر پشت بام‌ها

اتفاقی که در عقلانیت فردگرا می‌افتد این است که گاهی ظاهراً به شما آزادی می‌دهند، ولی واقعاً آزادی نیست. این آزادی فقط ظاهری است و آزادی روانی نیست. یعنی وقتی شما در تخیلات و اوهام و خرافه‌هایتان اسیر شدید و به شما بگویند هر کاری دلت خواست بکن، مثلاً پرواز کن، نمی‌توانید پرواز کنید.

من همیشه این را به کفتر بازها مثال می‌زنم؛ می‌گویم وقتی کفتر بازها یک کبوتر را می‌گیرند، می‌ترسند که فرار کند. چه کار می‌کنند؟ شاه پر آن را می‌چینند. مدتی طول می‌کشد که شاه پرش در بیاید. در این مدت به آن آب و دانه می‌دهند و به اصطلاح کبوتر را جلد می‌کنند و کبوتر به این پشت بام علاقه‌مند می‌شود. بعد از اینکه شاه پرش درآمد، آن را پرواز می‌دهند. اما کبوتر فقط چهار متر بالا می‌رود و دوباره برمی‌گردد. بعد از آن هرچه هم پروازش دهند، باز به همین جا که به آن تعلق دارد برمی‌گردد.

انسان در عقلانیت لیبرالیسم ظاهراً آزاد است، اما آزادی روانی ندارد؛ تعلقات زمین‌گیر کننده‌ای دارد که او را به این پشت بام دنیا می‌چسباند و نمی‌گذارد سقف پروازش بالا برود. سقف پرواز شما می‌شود همین دنیا و همین پشت بام.

چگونه بی‌حجابی آزادی است اما غیرت حسادت می‌شود؟

یکی از آثاری که این عقلانیت‌ها دارند، این است که ارزش‌های متناسب با خودشان را تولید می‌کنند. عرض کردیم که عقلانیت فردگرا ارزش‌های واقعی را قبول ندارد، اما متناسب با فضای خودش، اولویت‌هایی را به عنوان ارزش خلق می‌کند مثل آزادی. در عقلانیت فردگرا، بی‌حجابی آزادی است اما غیرت به معنای حسادت است. این هشتگ بی‌ناموس که می‌زنند، کسانی که ذیل عقلانیت فردگرایی هستند، می‌گویند: «آقا! این ناموس‌پرستی‌ها و ناموس‌داری‌ها بوده که شما را زمین‌گیر کرده است.»آن چیزی که او ارزش می‌داند، در عقلانیت توحیدی شما ضد ارزش محسوب می‌شود. شما می‌گویید حجاب ارزش است، در حالی که او می‌گوید حجاب مسئله و مشکل است. بسیاری از زنانی که بی‌حجاب بیرون می‌آیند، نمی‌خواهند خود را از نظر جنسی مطرح کنند تا دیگران با نگاه جنسی به آن‌ها بنگرند. آن‌ها احساس می‌کنند که در یک محیط بسته‌ای هستند و اکنون که روسری را از سرشان برمی‌دارند، احساس پرواز و آزادی می‌کنند. این احساس آزادی ذیل عقلانیت فردگرا برای آن‌ها به وجود آمده است، یعنی عقلانیت فردگرا به شما می‌گوید: «وقتی از همه قیود رها می‌شوی و هیچ چیزی را قبول نمی‌کنی و هر کاری دلت خواست بکنی، آن‌ موقع آزادی.»

در حال حاضر چرا نمی‌توانیم با بعضی افراد به خصوص نسل جدید ارتباط برقرار کنیم؟ به دلیل اینکه ارزش‌های آن‌ها با ارزش‌های ما سازگار نیست. آن‌ها ذیل عقلانیت فردگرا برای خود ارزش‌های دیگری شکل داده‌اند. سبک رفتاری و سبک زندگی آن‌ها با ما یکی نیست. وقتی فردی ذیل عقلانیت فردگرا می‌رود، آن مفهوم محوری فردگرایی و شادکامی فردی، کل رفتارهای او را در خدمت شادکامی قرار می‌دهد و همه چیز را هم‌نوا و هماهنگ می‌کند. حتی وقتی که می‌آید سراغ اعتکاف، نمی‌آید سراغ آن به این دلیل که مستحب است یا اینکه خدا دوست دارد؛ بلکه می‌آید سراغ اعتکاف چون کیف دارد و احساس می‌کند کیف معنوی می‌برد.

وقتی با یک جوان مصاحبه می‌کنند و می‌پرسند چرا به اعتکاف می‌آیی، او می‌گوید: «احساس می‌کنم به خدا نزدیک می‌شوم.» در اینجا احساسش برایش اهمیت دارد. چه بسا فردی دست دوست دخترش را بگیرد و بیاید راهپیمایی اربعین. او به راهپیمایی اربعین به مثابه یک تجربه جذاب و لذت‌بخش نگاه می‌کند، نه به عنوان یک مسئولیت، نه به عنوان مشارکت در ایجاد یک نهضت و نه به عنوان یک مستحب. او کاری به استحبابش ندارد.

ماحصل عقلانیت فردگرا لزوماً مظاهر بی‌دینی نیست

اگر شما عقلانیت فردگرا داشته باشید، بی‌خدا و بی‌دین نمی‌شوید؛ بلکه دین را در خدمت فردگرایی خودتان قرار می‌دهید.به عبارت دیگر، وجوهی از دین را که بتوانید با آن حال کنید، می‌پذیرید. مثلاً شاید با خمس و زکات و ممنوعیت غیبت حال نکنید، چیزهای دیگری مورد پسندتان باشد. همان‌ها را هم که می‌پذیرید نباید برای شما تکلیف بیاورد تا اگر روزی دیگر برایتان خوشایند نبود آنها را هم کنار بگذارید.این فرد لحظه به لحظه می‌خواهد یک ژست جدید به خود بگیرد و از زندگی‌اش لذت ببرد. اگر عاشق هم بشود، عشقش شبیه عشق‌های قدیم نیست که پیش‌فرضش این باشد که تا آخر عمر ادامه پیدا کند. چنین افرادی عاشق همدیگر می‌شوند تا اطلاع ثانوی و هر زمانکه حوصله‌شان سر رفت، می‌گویند خداحافظ.

بنابراین چنین فردی ممکن است دین را تا زمانی حفظ کند که با آن حال می‌کند. یعنی امروز ممکن است عارف بشود، اما فردا این انسان مدرن جدید که هویت سیال هم پیدا کرده و لحظه به لحظه در حال تغییر موضع است، ممکن است بگوید: «من به یهودیت علاقمندم» و به عرفان یهودی روی بیاورد. پس از آن، ممکن است بودایی شود. ممکن است یک روز عرق‌خوری کند و یک روز در نماز جمعه شرکت کند تا یک تجربه جدید کسب کند.

عقلانیت فردگرا به شدت در جامعه ریشه دوانده

حالا ما هستیم و این واقعیت که عقلانیت فردگرا در جامعه به شدت ریشه دوانده است. این عقلانیت رسانه دارد، هیمنه دارد، علم دارد همان شبه علمی که به عنوان علم شناخته می‌شود. در واقع، بسیاری از علوم، مانند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و پزشکی، به نوعی آمیخته به شبه‌علم هستند؛ چون در خدمت نظام سرمایه‌داری قرار دارند و برای اغراض نظام سرمایه‌داری ادبیات تولید می‌کنند. و بسیاری دچار خطا و اشتباه شده‌اند که به علم سکولار تقدس داده‌اند و آن را مقدس می‌دانند. در حالی که علم واقعی، «أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء» (علم نوری است که خداوند در دل هر کس که بخواهد می‌افکند) است. این علم در ذیل عقلانیت توحیدی قراردارد، نه شبه‌علمی که در ذیل عقلانیت فردگرا و پارادایم مدرن و پست‌مدرن است.

بنابراین ما در عصری قرار داریم که این عقلانیت فردگرا می‌خواهد هیمنه خودش را در کل عالم گسترش دهد و کل نسل ما را درگیر کند. در این شرایط، سؤال این است که چه باید بکنیم؟ برای پاسخ به این سؤال، من مجبور بودم که سطح درگیری‌ها را توضیح دهم و نزاع را به خوبی تصویر کنم. اما از این به بعد برای پاسخ به این سوال وارد بحث اقتضائات تربیت در عصر مدرنیته می‌شوم.

انتهای پیام/

 

source