Wp Header Logo 1745.png

به گزارش شهرآرانیوز؛ حسین خدیوجم، جایی در شرح زندگی نامه اش می‌نویسد: «پس از سال‌ها پُرکاری و کم خوابی، سرانجام به آغاز راه دل خواه رسیدم و در زمره دانشجویان دانشگاه فردوسی مشهد جای گرفتم.» پشت همین چند کلمه «سال‌ها پرکاری و کم خوابی» شب و روز‌های پرمشقتی پنهان است که هیچ کس اندازه خودش نمی‌داند چه‌ها بر او گذشت تا دست آخر به دانشگاه رسید. اینکه ریشه هایش در یزد باشد و شاخ و برگش در مشهد بروید، دست خودش نبود.

اینکه در یک خانواده با بضاعت مالی کم متولد شود هم دست خودش نبود، اما انتخاب خودش بود آن روزی که از تحصیل در مدرسه بدر مشهد به ستوه آمد و غرورش زیر پای اولیای مرفه و خودپسند مدرسه پایمال شد، دست از تحصیل بکشد. ترجیح می‌داد جای اینکه سمباده نگاه‌های سنگین طبقات ثروتمند مدرسه، نوجوانی اش را فرسوده کند، سوهان به دست بگیرد و در یک کارگاه چوب بری، نجاری بیاموزد. پدرش که از دنیا رفت، زندگی جور دیگری با او تا کرد. 

او که شیفته درس و تحصیل بود، حالا جای مشق و مطالعه ناچار به بنایی و بزازی و مبل سازی بود، اما روزهایش به کار می‌گذشت و غروب که از راه می‌رسید، دست و رو شسته می‌نشست در محفل درس روحانیون شهر. هر یک جرعه‌ای که از دریای علم و ادب می‌اندوخت، غنیمت ارزشمندی بود که در دل بُراده‌های چوب و غبار بنایی، جان دوباره‌ای به او می‌بخشید.

تعبیر خوش خواب‌های پریشان

اگر آن سفر طولانی هفت ماهه به عتبات نبود و حسین با زبان عربی آشنا نمی‌شد، شاید هرگز مسیر زندگی اش به تدریس و ترجمه و تحصیل تغییر نمی‌کرد. اما حالا بعد هفت ماه همه چیز عوض شده بود. بیست سالگی سکوی پرتاب خوبی برای آغاز فصل تازه‌ای در زندگی حسین بود. توی این هفت ماه عربی را خوب می‌فهمید و دست و پا شکسته حرف می‌زد. حالا آمده بود دو زانو نشسته بود برابر سیدهاشم میردامادی و زیر طاق آینه کاری یکی از حجره‌های مسجد گوهرشاد، داشت درس تفسیر مجمع البیان می‌گرفت. 

کلاس‌های عربی مدرسه مروی هم بی اثر نبود. پا به پای عربی هم یکی دوسال درس حساب و هندسه و تاریخ گرفت و دست آخر سال ۱۳۲۹ توانست تازه مدرک گواهی نامه دوره ابتدایی را بگیرد. مدرکی که به وقت خودش می‌شد دست از کار و زندگی بکشد و مثل آب خوردن تمامش کند، اما زندگی خواب‌های جورواجوری برایش دیده بود. خواب‌هایی که به ظاهر تلخ و وهم آلود بود، اما تعبیر خوشی داشت. 

اولی هم آغاز تدریس در دبیرستان‌های مشهد بود و رفته رفته وقتی مدرک دیپلمش را گرفت، به رؤیای سال‌های دور زندگی اش دست یافت، آغاز تحصیل در دانشگاه مشهد. حسین از اولین ورودی‌های دوره لیسانس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد بود. از دانشجویان استاد غلامحسین یوسفی و دکتر علی اکبر فیاض. همه چیز مثل خواب بود. حالا حسین خدیوجم بود و دنیایی از کتاب که او را به خودِ واقعی اش نزدیک‌تر می‌کرد.

رایزن فرهنگی ایران در افغانستان

اواسط دهه ۵۰ بود که حسین خدیوجم به عنوان رایزن فرهنگی در افغانستان حاضر شد. حالا که او در سفارت ایران حضور دارد، مسیر طولانی و پرفرازونشیبی را سپری کرده تا امروز صدایش می‌زنند «دکتر خدیو».

اگر از مشهد به تهران نمی‌رفت و تحصیلاتش را ادامه نمی‌داد، اگر از تهران به بیروت نمی‌رفت و دکترا نمی‌گرفت، اگر از بیروت به کشور‌های اسلامی شمال آفریقا نمی‌رفت تا در حوزه مشترکات فرهنگی تحقیق کند، حالا سفیر فرهنگ ایران در افغانستان نبود. او از همان روزی که در دانشگاه مشهد قبول شد، در ابتدای راهی قرار گرفته بود که برایش تمامی نداشت. شوق به تحصیل، او را به هر سمتی می‌کشاند. همیشه می‌گفت: «من برای کسی که سوادش از من بیشتر است ارزش قائلم، اما حسرت کسی را که پولش از من بیشتر است نمی‌خورم.» 

به بچه هایش هم تأکید می‌کرد: «از پول حذر کنید!» حالا هدیه رئیس وقت انتشارات فرانکلین به حسین خدیوجم بابت تأسیس کتابخانه‌ای در افغانستان، خنده دار بود. حسین، در تمام زندگی اش یک بار هم ترغیب نشد رانندگی کند. در عوض با اتوبوس و تاکسی تردد می‌کرد و همین فرصت‌های کوتاه روز را صرف ترجمه و مطالعه می‌کرد. حالا تویوتا کرونای صفر می‌خواهد چه کار! جای ماشین، پولش را بدهید کتابخانه را جور بهتری سر و سامان بدهد. 

پول اگر تعریفی در زندگی حسین داشت، با عوامل حکومتی سرشاخ نمی‌شد. گفته بودند این پنج میلیون را بگیر، یک تومانش را خرج سفارت کن، یک تومانش را به سفیر بده، یک تومانش را خودت بردار و دو تومانش را برگردان. اما حسین برای تأسیس کتابخانه رفته بود نه این حیف ومیل‌های ریالی. غائله با بازنشستگی اجباری خدیو ختم شد. او مرد این زد و بند‌های اداری نبود. جای او در کتابخانه‌ها و مراکز فرهنگی بود. جایی که بتواند بخواند، بنویسد و ترجمه کند.

هم عمل، هم علم با هم یار داشت*

دیدار با مرگ

هیچ چیز سد آموختن و مطالعه و پژوهش حسین خدیوجم نشد، الا مرگ. آن هم زمانی که هنوز شصت سالگی را ملاقات نکرده بود. بیماری آسم دست آخر کار دستش داد. وصیت کرد مرا در بقعه هارونیه در جوار مزار ابوحامد محمدغزالی دفن کنید. هرچه باشد او نان و نمک خورده آثار غزالی بود. پانزده سالی از عمرش را پای آثار غزالی نشسته بود. ارادت ویژه‌ای به او داشت. «کیمیای سعادت» و «احیاء علوم الدین» و «جواهر القرآن» و «وجد و سماع» غزالی را تصحیح و «رس‍ال‍ه اض‍ح‍وی‍ه» ش‍ی‍خ را ترجمه کرده بود. به قول حسین بلخاری قهی، نقشی که امام محمد غزالی در تاریخ فرهنگ اسلامی ما داشت، پروراننده روح شیفته مرحوم خدیوجم بود.

میراث مشترک فرهنگی در ایران و مصر

آن سال‌های دهه ۴۰ که حسین خدیوجم از مشهد به تهران آمد و در کتابخانه ملی مشغول به کار شد، بیش از هرکس با استاد پرویز ناتل خانلری، دبیر بنیاد فرهنگ ایران نشست و برخاست داشت. نتیجه این معاشرت‌ها به یک مأموریت فرهنگی منجر شد. حسین خدیوجم مأمور شد تا با سفر به کشور‌های اسلامی شمال آفریقا از سوی وزرات فرهنگ و هنر، درباره میراث مشترک فرهنگ ایران و دیگر کشور‌ها تحقیق کند. در این میان، سفر به مصر، زمینه ساز آشنایی او با طه حسین، ادیب نابینای مصری شد. 

روزی که خدیو، طه حسین را ملاقات کرد جلد اول و دوم «الایام» را ترجمه کرده بود و حالا برای ترجمه جلدم سوم با طه حسین به گپ و گفت مشغول بود و از نکات او برای ادامه کار استفاده می‌کرد. نتیجه این سفر فرهنگی، انتشار کتابی با عنوان «میراث مشترک فرهنگی در ایران و مصر» و جمع آوری نسخه‌های خطی برای چاپ و ترجمه «احیاء علوم الدین» و «کیمیای سعادت» بود.
*به نقل از دکتر حسینعلی بیهقی در وصف استاد خدیوجم: «شادروان سیدحسین خدیوجم از مردان خودساخته زمان ما بود. از کسانی که به قول عطار،  هم عمل، هم علم با هم یار داشت.»

source