Wp Header Logo 1927.png

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک؛ روز ۲۶ مهر، سالروز تولد ابراهیم گلستان، نویسنده روشنفکر ایرانی است. یک بار ابراهیم گلستان برای سیمین دانشور که او را زنی فهمیده و باسواد می‌دانسته، نامه می‌نویسد. نامه‌ای نزدیک به صد و چند صفحه. نامه را در فروردین ۱۳۹۶ برای او می‌فرستد اما گویا دفعه اول نامه به دست سیمین نمی‌رسد. بار دوم، این نامه از طریق یک مسافر به ایران می‌آید و آن را دوباره برای سیمین ارسال می‌کنند. 

جالب این که سیمین دانشور هیچ‌وقت پاسخ این نامه بسیار طولانی را نمی‌دهد. اما چون خود ابراهیم گلستان نسخه کپی از نامه‌اش داشته، اصل نامه حفظ می‌شود و در کتاب «نامه به سیمین» منتشر می‌شود. نامه مهمی است. حتی یک بار که مهدی اخوان ثالث آن را در دفتر کار گلستان دیده و خوانده، به او اصرار می‌کند که حتما چاپش کند.

این نامه در واقع بیانگر زندگی و مراودات فکری گلستان و نسلی از روشنفکران و هنرمندان ایران است، با کلی خاطره و نکات ریز و درشت. نامه‌ای که می‌توان با خواندنش به فکر فرو رفت. خصوصا که خود گلستان هم معتقد بوده که زندگی انسان «به دیدن است و اندیشه».

چرا ابراهیم گلستان، بنی‌صدر را مسخره می‌کرد؟

حالا چند بخش کوتاه از این نامه بلند را می‌خوانیم تا با طرز فکر ابراهیم گلستان بیشتر آشنا شویم.

 

روح من را نشان داد!

ابراهیم گلستان بعد از تبریک سال نو به سیمین دانشور مروری می‌کند بر یک خاطره قدیمی از خانه پدری‌شان: «من دوازده ساله بودم یک شب پدرم آمد به خانه و گفت خواهرهای به خواب‌رفته‌ام را بیدار کنند، و با مادرم ما را نشاند دور یک میز گِردی که گویا در ان میخ آهنی به کار نرفته بود. به هر حال شروع کرد به خواندن وردهایی، و ما کف دست‌هایمان را به دستور او روی میز گذاشته بودیم و عارف و هما خواب‌آلوده نمی‌دانستند چه بکنند، و مادرم هم نمی‌دانست و من هم نمی‌دانستم و نمی‌دانم پدرم می‌دانست یا نمی‌دانست. ولی به هر حال شروع کرد به خواندن ورد و از روح خیام و حافظ کمک خواست که بیایند و او را در احضار روح پدرِ مادرِ‌ من یاری کنند و بعد، از نیمه تاریکیِ اتاق پرسید اگر روح مرحوم حاج‌عمو که پدرِ مادرم به آن اسم خوانده میشده حاضر است با ضربه‌یی به میز به ما خبر دهد. میز گفت تق! بعد شروع کرد از او سوال کردن که از میان حاضرها به چه کس بیشتر علاقه دارد. میز گرد سه‌پایه شروع کرد به کج‌شدن به طرف من. حاالا دیگر خواب از چشم هما و عارف پریده بود، و دهان مادرم از تعجب باز بود و من به همه اینها نگاه جست‌وجوکننده می‌کردم. پدرم پرسید آیا دلیل این علاقه او این است که من نزدیک بود به دنیا بیایم که او مُرد؟ میز گفت تق! البته روح اگر روح شده باشد بر حسب تعریف‌های ما باید از این مرحله علائق گذشته باشد و به هر حال ندیدن من در این دنیا نباید برای او چندان مسئله‌یی را تشکیل بدهد چون اگر هم من تحفه نطنزی بوده باشم، به هر حال او که از آن دنیا بهتر می‌تواند مرا ببیند. خلاصه این تجربه اولی بود. بعد یا روح خسته بود یا پدرم که تازه شروع کرده بود به یادگرفتن این چیزها و گفت بیش‌از این نمی‌تواند، و جلسه به هم خورد.»

ابراهیم گلستان چند خاطره دیگر تعریف می‌کند و بعد به سراغ حوادث اجتماعی و تاریخی می‌رود و از دوران حمله اسکندر و ورود اسلام و… می‌گوید. نگاه ابراهیم گلستان به اسلام و ثمراتش برای ایران و انسان در جواب به یکی از صحبت‌های سیمین دانشور در حوزه تاریخ، خواندنی است:

«… و یک مرتبه این بازشدن سدّ و رهاشدن سیل فکر و ذوق که در آن روزگارِ بند و بست و گیر و دار و دشنه و آتش ساسانی حق تکان‌خوردن نداشت، تبدیل شد به پایه تفکر والای اسلامی، به زبان، به شعر و به ریاضیات و ابن‌سینا و بیرونی و یه اسم قطار کن و ببین که تمام نمی‌شود. این بود ثمر وجود اسلام. اسلام دو خدمت به آنچه تو ایران می‌گویی و «ما» می‌گویی کرد. یکی در هم شکستن آن بنای فشارنده، و دیگری آن آزاد کردن و «مردمی»کردن اندیشه. «مردم» روی کار آمدند. «مردم» و «دهاتی»های اهل خوارزم و بیهق و رودک تا ده‌های سریانی‌نشین ارومیه و آن دهاتی اهل لار فارس که تورات را به فارسی درآورد، پیش آمدند. کجا اسلام ما را به سکوت وادار کرد؟ اسلام با تفکری که در حد زمانه‌اش آزادی و رهایی می‌آورد، جدا بود از امارت‌جوئی معاویه یا امرای او در اطراف قلمرو. این اسلام تضمین بال‌گرفتن انسانیت در این سر دنیا شد تا حدی که تمدن یونان قدیم را علی‌رغم آتش‌سوزی اسکندریه نجات داد، و حتی در جوار دعواهای حاکم‌نشین کوچک، آن سر دنیا در اندلس را ساخت و بالاخره پایه‌گذار اومانیسم و رنسانس در فلورانس شد…»

چرا ابراهیم گلستان، بنی‌صدر را مسخره می‌کرد؟

گلستان در نامه‌اش از بزرگان ادبیات که دوست و همراه و همنشنین آنها بوده یاد می‌کند، از جلال و احسان یارشاطر و فروغ فرخزاد و پرویز داریوش و… حتی می‌گوید که از تماشای تاج‌گذاری شاه در تلویزیون ناخوش شده و یک هفته خوابیده بود. و در همین مسیر مرورِ تاریخ ایران می‌رسد به دوران معاصر. همان سال‌های اول انقلاب. انتقادهایش را از مهندس بازرگان، به سبک خودش، بیان می‌کند و در ادامه می‌نویسد:

«آقای مهندس بازرگان چه‌جور بعدها نخست‌وزیر شد که رئیس‌جمهورش از خودش مضحک‌تر بود، این بنی‌صدر بدبخت با آن کتاب مضحک اقتصاد اسلامی. مرحوم آیت‌الله خمینی برای بی‌اعتبار کردن اسم روشنفکرِ اروپادیده هرگز نمی‌توانست بهتر از این انتخابی کند که این یارو را سر کرسی ریاست‌جمهور نشاند که هنوز هم که هنوز است امر به مردک مشتبه‌شده مانده است. کتابش را خوانده‌ای؟ پدیده‌یی است مطلقا بی‌نظیر به همان اندازه که بی‌شیرازه. اینها در دنیای امروز چه می‌گویند و چرا انقدر پرت افتاده‌اند و مردم را پرت می‌کنند؟»

چرا ابراهیم گلستان، بنی‌صدر را مسخره می‌کرد؟

کتاب «نامه به سیمین» از سوی نشر بازتاب‌نگار منتشر شده که عباس میلانی برای آن مقدمه‌ای خواندنی نوشته و اهمیت این نامه را در شناخت هنرمندان و نویسندگان روشنفکر معاصر ایرانی توضیح داده است. زیرا از نظر عباس میلانی، این کتاب نوعی جمع‌بندی تاریخی است که کارنامه روشنفکری ایران در سال های پس از جنگ به حساب می‌آید ان هم از منظر کسی که در بخش مهمی از آن سال‌ها در کاغنون این تحولات بوده است.

 

source