جوان آنلاین: کتاب «پاییز آمد» که روایتگر ماجراهای زندگی فخرالسادات موسوی با شهید احمد یوسفی است، به تقریظ رهبر انقلاب مزین شده است. «جوان» در گفتگو با گلستان جعفریان، نویسنده این کتاب به سبک نوشتاری و فرم آن و همچنین بازخورد مخاطبان پرداخته است.
چه زمانی از ماجرای تقریظ حضرت آقا روی کتاب پاییز آمد مطلع شدید؟ آیا گمان میکردید ایشان کتاب شما را مطالعه کنند و روی آن تقریظی هم بنویسند؟
فکر میکنم حدود دو سال پیش بود که از دفتر ایشان با من تماس گرفتند و گفتند حضرت آقا سلام رساندند و گفتند کتاب خوبی است، آن را مطالعه کردم و متنی هم در موردش نوشتم که به دستتان خواهد رسید. در طول این دو سال میدانستم که ایشان بر کتاب من تقریظ نوشتند، ولی زمان اعلام و انتشار آن را نمیدانستم و در طول این مدت انتظار چنین روزی را میکشیدم تا اینکه چند وقت پیش به من خبر دادند قرار است یکشنبه ۲۹ مهرماه در شهر زنجان با انجام مراسم خاصی از تقریظ ایشان رونمایی شود.
موقعی که کتاب را مینوشتید، اساساً به این مسئله فکر میکردید که مهمترین شخص مملکت و در واقع حرفهایترین کتابخوان کشورمان اثر شما را مطالعه و از آن تمجید هم کنند؟
در ادبیات پایداری رویکرد من یک رویکرد خیلی طبیعی و انسانی است و وقتی که شما یک تصمیم قاطعی میگیرید و این تصمیم سالهای زیادی در زندگی شما اثر میگذارد، ممکن است زمانهایی برسد که شما از اتخاذ این تصمیم دلشکسته و آزردهخاطر شوید و فکر کنید اگر به عقب برگردید دیگر آن کار را نمیکنید. من این مسائل انسانی را در ادبیات پایداری خیلی مورد توجه قرار میدهم. این در حالی است که دیگر نویسندگان ادبیات پایداری کمتر به مسائل چنین نگاهی دارند.
منظورتان از رویکرد انسانی رویکرد رئال و واقعگرایانه است یا رویکرد انسان به ماهو انسان؟
منظورم یک رویکرد طبیعی است. مثلاً شما وقتی گرسنه میشوید و چند روز غذا نمیخورید یا به شما غذا نمیدهند، بعد اگر مثل شهید حسین لشگری شما را سه ماه در سلول انفرادی زندانی کنند تا چه حدی میتوانید در مقابل این فشارهای طبیعی که به بدن شما وارد میشود مقابله و مقاومت کنید؟ چه عکسالعملهایی از خودتان نشان میدهید؟ من از این دیدگاه خیلی وارد شده بودم و در کتابهای دیگرم نیز از آن استفاده میکنم. البته برخی از منتقدان معتقد بودند این رویکرد مختص به ادبیات پایداری نیست، اما من فکر میکردم این رویکرد درستی است و در این صورت است که میتوانم بگویم یک شخص برای عقیده و اعتقاداتش حاضر است بها بدهد، مقاومت کند و هزینه بدهد. حتی راویان آثارم برایشان سخت بود که به چنین چیزی تن بدهند، ولی بازخوردهایی از آثار میگرفتند که آنها را قانع میکرد که این رویکرد اقدام درستی است. این مسئله با تقریظ مقام معظم رهبری روی کتاب «پاییز آمد» برای من بیشتر از قبل اثبات شد. در واقع این اتفاق برایم یک اتمام حجتی شد که به مسیرم ادامه بدهم.
در مورد فرم انتخابیتان در این اثر هم کمی توضیح دهید.
ما در این اثر یک شخصیتی داریم به نام پدر ضیا که یک فرد نظامی و ارتشی است و زندگی نسبتاً مرفه و خوبی برای فرزنداش فراهم کرده است. همچنین یک شخصیت دیگری داریم به اسم مامان لعیا که یک زن مستقل و بسیار محکم و استوار است که تا حدودی گرایشات فمنیستی دارد، ولی در عین حال سنتگراست و دوست دارد دخترها تحصیل و به عنوان یک شخصیت تحصیلکرده ازدواج کنند.
در واقع میتوان گفت که مامان لعیا به نوعی طرفدار استقلال زنان و مخالف مردسالاری است، چون اگر بگوییم فمنیستی ممکن است انگارههای ذهنی و عمدتاً غربی در این زمینه به ذهن مخاطب بیاید.
دقیقاً همینطور است! در واقع این مامان لعیاست که در منزل حرف آخر را میزند و در عین اینکه بسیار به پدر خانواده احترام میگذارد، در خانه به شدت عشق و محبت و احترام جریان دارد. گاهی اوقات با خودم میگویم اگر فخرالسادات (همسر شهید احمد یوسفی و راوی کتاب پاییز آمد) توانست انتخاب خوبی داشته باشد و بر سر این انتخابش ایستادگی و مقاومت کند، علتش این است که پدر و مادر خوبی داشته و آنها عاشق همدیگر بودند، به همین دلیل بچههایی که تربیت کردند خودساخته و مستقل و قوی هستند. این یکی از همان نکاتی است که گفتم در آثارم به آنها میپردازم. در واقع در این کتاب به جزئیات مخالفت پدر و مادر فخرالسادات با ازدواجش با یک نظامی پاسدار پرداختهایم و این نکتهای است که در روایت همسران شهدا کمتر به آن پرداخته میشود. فرم انتخابیام در این کتاب براساس مستند داستانی است، چون میخواستم شخصیتپردازیهای کتابم کامل صورت بگیرد.
اتخاذ این فرم اجازه خیالپردازی جولان قلم را از نویسنده نمیگیرد؟
از این پرسش و دقتنظر شما متشکرم. من به شدت با خیالپردازی مخالفم و در طول سه دههای که در حوزه ادبیات پایداری قلم زدهام به یک ساختاری رسیدهام، برای همین مثلاً مصاحبههای من کمتر از ۴۰ ساعت نیستند، اما در نهایت از دل این ۴۰ ساعت مصاحبه، یک کتاب لاغر و نهایتاً ۱۵۰ صفحهای بیرون میآید. علت این مصاحبههای طولانی این است که میخواهم تمام جزئیاتی را که نیاز دارم از راوی بگیرم و نهایتاً خودم دکور و صحنه را بچینم، ولی تمام آنچه را که در این دکور مورد استفاده قرار میگیرد از خود راوی میگیرم بهواقع متریالم آن چیزی نیست که از ذهن و تخیل من بیرون آمده باشد، بلکه تمام آنها را با زحمت زیاد از خود راوی میگیرم. یکی از دلایلی که باعث شد نوشتن کتاب پاییز آمد یکسال و نیم طول بکشد و بارها به شهر زنجان سفر کنم و با راوی زندگی کنم، بهخاطر گرفتن همه جزئیات و توجیه کردن خانم فخرالسادات موسوی به عنوان راوی اثر و ارائه این نکات است. البته این قالب مستند داستانی قطعاً کار را یک مقداری سختتر میکند، اما به نظرم نتیجه کار شیرینی خاص خودش را دارد. این اثر یک درام عاشقانه است که خواننده از مطالعه آن خسته نمیشود و بازخوردهایی که گرفتم، این نکته را تأیید میکند. خواننده میتواند با این اثر همذاتپنداری کند و مابهازای شخصیتهایی را که در کتاب پاییز آمد هستند در بین اطرافیان و نزدیکان خودش ببیند.
بازخورد مخاطبان در مورد این اثر چطور بوده است؟
این کتاب نه فقط در بین مردم، بلکه در دانشگاهها هم مطرح شده است، بازخورد جوانانی که کتاب را مطالعه کردند. خانم فخرالسادات موسوی میگفت بازخورد جوانان فامیل و آشنایان خیلی برایش جالب بوده، چون آنها در مورد عشق بین او و همسرش جور دیگری فکر میکردند گمان میکردند ما هر شب زیارت عاشورا میخواندیم و روضه گوش میدادیم، اما بعد از مطالعه این کتاب نگاهشان تغییر کرد و متوجه شدند که افراد مذهبی هم اهل مطالعه و ادبیات و موسیقی و شعر هستند و زندگی خیلی شاد و عاشقانهای دارند، ولی دارای حریم و نجابت خاصی هستند.
نوشتن این کتاب چگونه به شما پیشنهاد شد؟
من معمولاً خودم راویان آثارم را انتخاب میکنم و سؤالهای خاصی را هم از آنها میپرسم.
چه سؤالاتی؟
مثلاً اینکه چرا این راه را انتخاب کردند. چطور مقاومت کردند. چطور بعد از این همه سال همچنان به آن گزارهها معتقدند. در واقع سؤالاتی که احساس میکنم نیاز امروز جامعه است. من فکر میکنم باید به سؤالات جامعه در ادبیات پایداری پاسخ داده شود، ولی متأسفانه این دغدغه در ادبیات پایداری ما خیلی کم است. مثلاً وقتی راوی از مقاومت و پایبندی به آرمانها و اعتقاداتش حرف میزند و اینکه اگر به گذشته برگردند مجدداً همان کارها را انجام میدهند، مورد سؤال قرار بگیرد که مگر در طول این سالها به شما خوش گذشته است که همچنان بر اهداف و آرمانهایت اصرار داری؟! سؤالاتی از این دست باید در ادبیات پایداری ما پاسخ داده شود تا جامعه آگاهی بیشتری از این عرصه پیدا کند تا این مقاومت و تفکری که هزینه دادن برای اهداف و آرمانها را مقدس میداند باید در جامعه تشریح و تکثیر شود. یکی از دلایلی که اصلاً به سراغ نوشتن کتاب زندگی و سرنوشت فرماندهان ارشد نمیروم، این است که چالشهای صحنه نبرد را بلد نیستم.
به سؤالی که در مورد پیشنهاد کتاب پرسیدم، برگردیم.
آقای سرهنگی رویکرد مرا کاملاً میدانستند و به من گفتند میدانم که شما کار سفارشی قبول نمیکنید، ولی دلم میخواهد این یادداشتهایی را که از زنجان به دستمان رسیده است، بخوانید، چون خانم فخرالسادات موسوی (راوی کتاب پاییز آمد) کتاب روزهای بیآیینه را خوانده و گفته که من دلم میخواهد این نویسنده زندگی مرا بنویسد. ظاهراً قبلاً در خود شهر زنجان هم برخی نویسندهها به ایشان پیشنهاد نوشتن خاطرات و شرح زندگی با شهید احمد یوسفی را داده بودند، ولی قبول نکردند. من یادداشتها را خواندم و دیدم که یک دختر دبیرستانی است که با مربی سلاحشناسیاش ازدواج میکند. آنها پنج سال با هم زندگی میکنند و نهایتاً همسرش شهید میشود این سرگذشت چیزی بود که در روایتهای ما خیلی تکرار شده بود، برای همین به آقای سرهنگی گفتم من چیز شاخصی در این یادداشتها پیدا نکردم. ایشان گفتند به نظرم یک سفر به زنجان بروید، چون به نظرم خاطرات این خانم متفاوت است و ارزشش را دارد. بعد از رفتن به زنجان و دیدار با خانم فخرالسادات دیدم که واقعاً متفاوت هستند، مثلاً ایشان ادبیات اروپا و غرب را مطالعه کردند و رمانهای معروف دنیا از جمله برباد رفته را مطالعه کردند از ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیست برای من حرف میزد در کل شخصیت ایشان خیلی برایم جالب بود و دیدم که ایشان همه چیز را بلد است، اما انگار نمیتواند که آنها را بنویسد و این بود که توجه من به این زن متفکر جلب شد و نوشتن کتاب را قبول کردم و شروع به گرفتن مصاحبه کردم.
همه چیز کتاب غیراز اسمش بهارگونه است، چرا اسم کتاب را «پاییز آمد» گذاشتید؟
در پشت جلد کتاب توضیحش را نوشتم و این را خانم فخرالسادات میگویند که این خزان بهار زندگی من است، چون همه اتفاقات مهم زندگی شان در پاییز رخ میدهند؛ تولد احمد (همسر شهیدش) در پاییز بود، ازدواج اینها در پاییز بوده شهادت احمد در پاییز اتفاق میافتد، حتی تولد یکی از فرزندانشان در پاییز است. شاید برایتان جالب باشد که خود کتاب هم بدون اینکه به ناشر حرفی زده باشیم یا هماهنگی و تصمیم قبلی در کار باشد، بعد از دوسال منتظر ماندن پشت در چاپخانه، مهرماه منتشر شد. هرچند من خیلی موافق این اسم نبودم و فکر میکردم که کلیشهای است، ولی وقتی خانواده شهید یوسفی بر این مسئله اصرار کردند من هم پذیرفتم بازخوردی که بعداً در مورد کتاب دیدم، متوجه شدم که این اسم بهترین اسمی بود که میتوانستم برای کتاب انتخاب کنم.
source