به گزارش گروه فرهنگ دفاعپرس، «اشک دریا» داستانی تاریخی و عاشقانه از رضا مصطفوی است که خواننده را به بحرین قرن شانزدهم، در روزگار اشغال پرتغالیها، میبرد. این رمان، روایتی از کشف بزرگترین مروارید تاریخ و سرگذشت رازآلود آن است؛ مرواریدی که سرنوشت افراد و حتی ملتی را تغییر میدهد.
اما اشک دریا تنها یک ماجرای تاریخی نیست. در دل این قصه، عشقی ممنوعه و پرالتهاب میان جوانی سنی و دختری شیعه شکل میگیرد؛ دختری که آوازهی شعرهایش در سراسر جهان عرب پیچیده است. عشق میان این دو، در میان دسیسههای سیاسی، تعصبات مذهبی و طوفان حوادث، همچون صدفی که در دل خود اشکی از دریا پنهان کرده، راهی پر از رنج و آزمون را طی میکند.
در بخشی از داستان میخوانیم:
یونس دستش را در آب فرو برد و مشت کوچکی از آن را بالا آورد. قطرههای آب از میان انگشتانش چکیدند و درخشش خورشید را در خود گرفتند.
ـ میدانی، خالد؟ در افسانهها میگویند مروارید، اشک دریاست.
خالد که پارو را کنار گذاشته بود، نگاهی به او انداخت.
ـ دریا که اشک نمیریزد، فقط موج میزند.
یونس لبخندی زد و گفت:
ـ اگر دریا میتوانست گریه کند، اشکش چه میشد؟
خالد، که آشکارا از ایندست حرفها خوشش نمیآمد، شانه بالا انداخت.
ـ بخار میشد و دوباره برمیگشت همینجا، به دریا. میشد همین آب شورتر از اشک دریا.
ـ اما افسانهها میگویند دریا عاشق ماه است. هر روز، دستهایش را بهسوی او دراز میکند، موجهایش را بلندتر میفرستد، اما هیچوقت به او نمیرسد. وقتی دلش میشکند، اشک میریزد. این اشکها، در دل صدفها پنهان میشوند، در تاریکی، در سکوت، تا روزی که تبدیل به مروارید شوند.
خالد خندید و سر تکان داد.
ـ عجب حکایت بیمعنایی! اینهمه حرف برای یک تکه سنگ گرد و براق که آدمها حاضرند برایش پول بدهند؟ “
اشک دریا سفری است به دنیای مرواریدها، امواج پرتلاطم تاریخ و قلبهایی که درگیر شور عشق و سرنوشتاند.
این داستان که در موضوع معارف مهدویت و انتظار است، با نثری روان، توصیفاتی زنده و روایتی پرکشش، به همت انتشارات عهدمانا در ۱۰۴ صفحه رقعی منتشر شده است.
انتهای پیام/ 121
source