Wp Header Logo 1233.png
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

مهرشاد ایمانی؛ سرویس فرهنگ «انتخاب»: طنابی می‌خرد، درختی را تزیین می‌کند ساعتی را هم در گوشه‌ای می‌گذارد. خودش را آرایش می‌کند تا همه‌چیز مرتب باشد؛ انکار دارد میزانس برای یک سکانس بی‌نقص می‌چیند. در نهایت شخصیت اصلی فیلم بر دار می‌شود و تمام… این آخرین سکانسی است که غزاله علیزاده از خود به جای گذاشت؛ نه پر پرده نقره‌ای سینما، بلکه در زندگی واقعی‌اش و چه کسی می‌داند واقعیت و خیال در نگاه علیزادۀ نویسنده چه بود؟ او می‌خواست همه‌چیز باشکوه باشد؛ از کلماتی که در داستان‌هایش باید دقیقا در جای خود می‌نشستند تا رعایت بی‌نقص صرف و نحو در نوشتار و تا عشق که نصفه‌نیمه‌اش را نمی‌خواست و آخرین تصویری هم که از خودش به یادگار گذاشت هم باید باشکوه ثبت می‌شد. او انگار نابودی را هم در اوج کمال و زیبایی می‌جست.

غزاله علیزاده حتما یکی از برجسته‌ترین رمان‌نویسان زن تاریخ ادبیات ایران است؛ اویی که برخلاف پیشینیان خود به هیچ‌وجه تمایل نداشت سیمای جامعه خود را صرفا در طبقات فرودست جست‌و‌جو کند و می‌کوشید به پیرامونش نگاه کند و آنچه را که زیست می‌کند، به نمایش بگذارد. علیزاده با کلمات خود انگار نقاشی می‌کرد و چنان تصویری را به مخاطب ارائه می‌داد که می‌شد با هر قصه‌اش بی‌واسطه به ذهنش سفر کرد. علیزاده یکی از آرمان‌گراترین زنان نویسنده است؛ زنی خیال‌انگیز که زاده مشهد بود؛ زاده پانزدهم اولین ماه از زمستان سال ۱۳۲۷. زاده مادری با نام منیرالسادات سیدی که او هم شاعر و نویسنده بود. غزاله در زمانی که مثل حالا گیاه‌خواری رواج زیادی نداشت، گیاه‌خوار بود و دبیرستان خود را در رشته علوم انسانی به پایان رساند. کنکور داد و هم‌زمان در رشته ادبیات فارسی و حقوق قبول شد که به خواست مادرش رشته حقوق را ادامه داد. او به فرانسه رفت تا در دانشگاه سوربن حقوق را ادامه دهد، اما چندی بعد رشته‌اش را به فلسفه اشراق تغییر داد و می‌خواست پایان‌نامه‌اش را درباره مولانا بنویسد که ناگهان پدرش فوت کرد و پایان‌نامه را رها کرد. خواندن فلسفه بر اندیشه علیزاده به شدت تأثیرگذار بود. در فرانسه بود که او با متون فلسفی اگزیستانسیالیستی، نیهیلیستی و سوررئالیسم آشنا شد و همین اندیشه‌ها بر آثارش تأثیر محسوسی داشت؛ به ویژه در آثاری مانند جزیره و پرآوازه‌ترین اثرش یعنی خانه ادریسی‌ها. علیزاده کار نویسندگی را از دهه ۴۰ و با چاپ داستان‌های خود در مشهد آغاز کرد، اما نخستین مجموعه داستان او در سال ۵۶ چاپ شد؛ به نام «سفر ناگذشتنی».

علیزاده در گفت‌وگویی که در مهرماه سال ۷۴ با مجله ادبی گردون داشت، خودش را اینگونه معرفی می‌کرد: «دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی‌شناختم. کی دنیا را می‌شناسد؟ این توده بی‌شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می‌پیچد و از یک تاریکی می‌رود به طرف دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا می‌بافیم، فکر می‌کنیم می‌شود سرشت انسان را عوض کرد آن مایه حیرت‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را. ما نسلی بودیم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت می‌کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژه‌های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت».

یکی از مقاطع پر ابهام زندگی غزاله علیزاده حتما ارتباط عاطفی او با مرتضی آوینی است؛ در سال ۴۴ و در دانشگاه تهران. البته آوینیِ پیش از انقلاب را باید کامران آوینی بدانیم؛ فردی که شیفته اشعار فروغ و شاملو و اخوان بود، کروات می‌زد و تیپ و چهره‌ای متفاوت از آنچه در دوران بعد از انقلاب از او به یاد داریم، متفاوت بود. مسعود بهنود درباره او می‌گفت: «یک دوره هیپی شد. موهایش را گذاشته بود، بلند شود. مدرن شده بود. قرتی مآب شده بود. جین می‌پوشید. دست‌بند می‌بست و از این جور کارها، اما شانس یا بدشانسی که آورد این بود که سال ۵۶ زد به عرفان و ادبیات عرفانی و بقیه کار‌ها را کنار گذاشت».

البته عادل فرهنگی‌دوست، از هم‌دوره‌ای‌های آوینی می‌گفت که او از ابتدا گرایش دینی داشت. او روایت می‌کرد: «کامران هر موقع هر چه بود، همان بود که بود و همان را نشون می‌داد. کتاب‌های کوچکی بود که اون موقع شروع کرده بود به نوشتن، که یه بخشی‌اش مضمون دینی داشت. شاید اسم یکی از این کتاب‌ها بود موسی ابن جعفر».

امیرهوشنگ اردلان دیگر هم‌دوره‌ای آوینی در دوران دانشگاه هم می‌گفت که او قرآن تفسیر می‌کرد برای اون حواریونی که مفتون و مجذوب کلام زیبای او می‌شدند. دنبال یک فلسفه‌ای بود، گم‌شده‌ای داشت».

آوینی با هر تفکری که داشت به هر حال با علیزاده رابطه عاطفی پیدا می‌کند. بحث‌های زیادی درباره اینکه چه کسی شیفته دیگری بود مطرح شده است؛ برخی که سعی می‌کنند چهره پیش از انقلاب آوینی را پنهان کنند، ادعا می‌کنند این علیزاده بود که شیفته آوینی شده بود، اما هرچه بود آنها با یکدیگر دوست شده بودند و این را پسر آوینی هم تأیید می‌کند و می‌گوید: «غزاله علیزاده خیلی زن خاصی بود هم از حیث ظاهر که زن زیبایی بود و هم کاراکتر ویژه‌اش. غزاله علیزاده یک دوره کوتاه دوست دوران جوانی پدرم بود و تمام. بقیه حرف‌ها شلوغ بازی است».

پسر آوینی درست می‌گوید و دوستی کامران و غزاله بسیار کوتاه بود. غزاله علیزاده بعد از ارتباطش با آوینی با بیژن الهی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام سَلمی شد. علیزاده چند سال بعد از الهی جدا شده و در سال ۶۲ با محمدرضا نظام شهیدی ازدواج کرد. علیزاده دو دختر دیگر هم داشت، اما نه خونی بلکه دخترانی که از بازماندگان زمین‌لرزه بوئین‌زهرا در سال ۴۱ به فرزندی قبول کرده بود.

او در همه سال‌های بعد از انقلاب مشغول نوشتن شد. از «دو منظره» که در سال ۶۳ چاپ شد و خانه ادریسی‌ها که حتما مهم‌ترین کتابش است؛ درباره خانواده‌ای اشرافی که بعد از انقلاب زندگی‌شان دستخوش تحولاتی می‌شود و بعد از آن «شب‌های تهران» و «ملک آسیاب» و مجموعه‌های داستان‌هایی مانند «چهارراه» و «تالارها» که این مجموعه چندسال بعد از فوتش چاپ شد.

علیزاده در دهه هفتاد به سرطان مبتلا شد. سرطان او را به شدت تحت فشار قرار داده بود و او دو بار اقدام به خودکشی کرد که نجات یافت تا در نهایت در روز جمعه ۲۱ اردیبهشت سال ۷۵ در روستای جواهرده رامسر، خود را از درختی حلق‌آویز کرد و پیکرش در امام‌زاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.

او در یادداشت پیش از خودکشی‌اش، نوشت: «آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز. رسیدگی به نوشته‌های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار می‌کنم. ساعت یک و نیم است. خسته‌ام. باید بروم. لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید. نمی‌گویم بسوزانید. از هیچ‌کس متنفر نیستم. برای دوست‌داشتن نوشته‌ام، نمی‌خواهم، تنها و خسته‌ام برای همین می‌روم. دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه‌ای تاریک. من غلام خانه‌های روشنم. از خانم دانشور عزیز خداحافظی می‌کنم. چقدر به همه و به من محبت کرده‌است. چقدر به او احترام می‌گذارم. بانوی رمان، بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست. با شفقت بسیار. خداحافظ دوستان عزیزم».

محمد مختاری، شاعر، نویسنده و مترجم، بعد از مرگ غزاله نوشت: «همیشه می‌گفتند تاوان عمر دراز این است که آدم به سوگ عزیزانش می‌نشیند. اما اکنون انگار این قرار هم برهم خورده‌است. پس بی آن‌که عمر به درازا کشد باید شاهد ضایعات شتابناک این پیکرِ فرهنگی بود که می‌خواهد با اندام‌هایی بی‌قرار و پراکنده برقرار بماند». هوشنگ گلشیری گفت که «او یک سیلی به همه ما زد و رفت».

مسعود کیمایی بعد‌ها در مستند «محاکات» خودکشی غزاله علیزاده و خود او را اینگونه تصویر می‌کند: «درخت رو انتخاب کرد، ساعت رو انتخاب کرد، حتی رسن، حتی دارش رو و همه اینها به دلیل آرتیست بودنش بود هیچ‌وقت غزاله را آرام پیدا نمی‌کردی؛ همیشه چیزی یا عنصری او را به ارتعاش‌های زندگی وصل می‌کرد یعنی همیشه مرتعش بود. من هیچ‌وقت توی مهمونی‌هاش نبودم. هیچ‌وقت داخل زندگی شبانه‌ش نشدم به این دلیل که دوست نداشتم این شکل زندگی رو. خیلی هم خوب بود ولی من نبودم. روحیه‌ای که داشت به دلیل این داغی و گرمی و محفل‌بازی آدما همه در کلوزآپ هم بودند و در درشت همدیگر رو نگاه می‌کردند. تو این درشت‌ها عاشق می‌شدند، زندگی‌شون به هم می‌ریخت. هیچ‌وقت فرصت این‌که همدیگر رو توی دورتر بینند پیدا نمی‌کردند. این به دلیل التهاب همراه با اضطراب زندگی شبانه روشنفکر است. از غروب شروع می‌شد و تا صبح ادامه داشت. یک سفید سیاه کامل بود. به بازیگری علاقمند بود. دوست داشت یه کار اساسی توی بازیگری بکنه. دوست داشت با مهرجویی کار کنه، با من کار کنه ولی خب خیلی شلوغ بود زندگیش، پیچیده بود».

بهرام بیضایی هم در همین مستند در وصف علیزاده گفته بود: «اصولا با همه چی شوخی می‌کرد. با خود نوشتن هم شوخی می‌کرد و با طرز نوشتن هم شوخی می‌کرد و با هر چیز جدی شوخی می‌کرد. این امکان رو هم داشت شاید افسردگی داره که با شوخی بپوشونه. منتها این که چقدر بتونیم این فریب رو بخوریم یا نخوریم به هوش ما بستگی داشت. اگه فردی خیلی هوشیار بود اون مجبور بود یه کم بیشتر سعی کنه». «شاید در وجود غزاله یک بازیگر بود که فرصت رشد پیدا نکرده بود. شاید یک آدم خیلی افسرده‌ای که اون بازیگر سعی می‌کرد اون رو پنهان کنه در واقع شاید غزاله علیزاده یک چهرکی بود بر صورت غزاله علیزاده. غزاله شاید برای قرن ۱۷ و ۱۸ در فرانسه خوب بود. جایی که درک بشه، فضایی که زیبایی رو بفهمه، استعدادش رو بفهمه و تحسینش کنه، شاید برای اون دوره خوب بود. در دوره ما که به هر چی دست می‌زنیم در حال ویرانی‌ست و از همه چیز تشنج درمیاد درون اون جا نمی‌گرفت. در نتیجه افسرده می‌شد و راضی نبود. اینها همه پیدا بود شاید حق با اون بود. هیچ چیز راضی کننده نیست جز چیز‌های خیلی خیلی ساده. چیزی نیست در این جامعه خیابونی که در اون راه بره آزادانه، منظره و چشم‌اندازی که محصول ما باشه».

محمدعلی سپانلو هم غزاله علیزاده را اینگونه توصیف می‌کرد: «شعر رو خیلی خوب می‌شناخت. گفتم غزاله یه شعر نوشتم ببین چطوره؟ می‌گفت این کلمه خوب نیست، می‌گفتم غزاله تو شعر سرت نمیشه، دخالت نکن. می‌اومدم خونه فکر می‌کردم می‌دیدم راست میگه».

غزاله علیزاده رفت و حالا بعد از ۲۹ سال از رفتنش او را می‌توان در میان همین روایت‌ها، خاطرات، توصیف‌ها و البته کتاب‌هایش پیدا کرد و شاید در میان همین دقایق این گزارش.

source