Wp Header Logo 2109.png

 

ز نیکو سخن به چه اندر جهان
به نزد  کهان  و  به نزد  مهان

«فردوسی»

پس از زیارت آستان امام هشتم (ع) و گردشی در شهر، می‌ماند که از آرامگاه فردوسی نیز دیداری داشته باشیم. باغ آرامگاه در همان صلابت خاموش خود حکایت از گذشت روزگاران داشت. درخت‌ها اندکی از کم آبی در گله بودند. دیدارکنندگان، زن و مرد و کودک، پراکنده وار می‌گشتند. گویا درست روشن نبودند که این آرمیدۀ بزرگ را در کجای ذهن خود جای دهند و چه پایگاهی برای او قائل باشند؟

آیا فردوسی غریب افتاده است

از پلّه‌ها سرازیر شدیم و بر سر آن «تربت پاک» (به قول سعدی)، تأمّلی کردیم، بنای آرامگاه فردوسی با همۀ اخلاص و کوششی که در ساخت آن به کار رفته، باز آنگونه نیست که در خور خفتۀ نامدار خود باشد.

آنگاه سری به کتابخانه زدیم که به خصوص مورد نظر ما بود. می‌خواستیم ببینیم که ظرفیّت آن را دارد که کتابهائی را که کسانی بخواهند به آن اهداء کنند در خود بپذیرد. تاکنون چند تن از دوستان اعلام چنین آمادگی‌ای کرده‌اند، از جمله خود من. ولی ما آنچه به عنوان کتابخانه در آرامگاه دیدیم، دلسردکننده بود. آمدند و درش را باز کردند و ما با یک محوّطه خاموش رو‌به‌رو شدیم. اطاقی بود، نه بیش از یک اطاق، با چند قفسه، حاوی تعدادی کتاب‌های معمولی، و حالت متروک و گَرد گرفته.

نام فردوسی به کتابش وابسته است. او امیدوار بود که کتاب خود را نگاهبان پایداری ایران کند. ارزش شاهنامه تنها در آن نیست که سرآمد کتاب‌های ایران است، بلکه از آن مهم‌تر، برای آن است که کتاب سرنوشت بشریّت است.

بعد از پدید آمدن شاهنامه، هیچ کتاب ارزنده‌ای در زبان فارسی نوشته نشد، مگر آنکه سایه‌ای از این کتاب بر سر خود داشته باشد و این سایه، به نحو آگاه یا ناآگاه، هرگز ضمیر ایرانی را ترک نگفته است.

چه بپذیریم و چه نپذیریم. چه به آن آگاه باشیم و چه نباشیم، شاهنامه با نام ایران و موجودیت ایران گره خورده است. بشماریم ببینیم کلمه ایران چند بار در شاهنامه آمده و واجد چه ارجی بوده که کسانی آماده بوده‌اند تا در راه دفاع از آن، از جان خود بگذرند. مفهوم ایران تنها در پهنه‌­ای از خاک نبوده، بلکه در آن نیز بوده است که شرف انسانی از اعتبار نیفتد.

آیا نه آنست که، چون به ماندگاری این کشور می‌اندیشیم، قبل از هر چیز شاهنامه به یاد می‌­آید؟

نگاه کنیم به پیرامون خود. کجا رفتند آن تمدن‌های دیرینه: سومر و بابل و مصر و فینیقی؟ آیا یک نام از آن دوران کهن بر روستا‌های آنها هست؟ بر نوزاد‌های آنها هست؟ ولی در و دیوار‌های ایران پر است از یادگار‌های باستانی، ریشه‌دار بودن چیز کمی نیست. ما، چون داریم، قدر آن را نمی‌دانیم. در دنیای پرتب و تاب کنونی، باز هم ممکن است به شاهنامه محتاج شویم:

چو به گشتی طبیب از خود میازار
چراغ   از   بهر  تاریکی   نگه دار

نمونه‌ای بیاورم. چنانکه همه می‌دانند هشتصد سال پیش از میلاد مسیح، کتابی به نام «ایلیاد» در یونان از جانب شاعر نابینایی به نام «هُمر» سروده شد. این کتاب شرح نبرد میان دو قوم یونانی و تروائی است که به پیروزی یونانیان خاتمه یافت و آن را به پیروزی غرب بر شرق تعبیر کرده‌اند.

آیا فردوسی غریب افتاده است

دنیای غرب، از آنجا که تمدّن خود را از سلاله تمدّن یونان می‌شناسد، منظومه ایلیاد را هم حماسه خود می‌داند، و، چون نتیجه جنگ «تروا» به سود یونان تمام شده، آن را تسرّی می‌دهد به دوران جدید تا به تبع این جنگ خود را برنده همیشگی بیابد.

از این روست که کتاب «ایلیاد» کتاب اول دنیای غرب شناخته شده است. آنان چنین می‌اندیشند که غرب باید بر جهان چیره بماند، همانگونه که یونان بر «تروا» چیره شد و هُمر این پیروزی را جاودانی کرد.

ارزش فردوسی برای ایران از ارزش همر برای یونان بیشتر است. متأسفانه انسان قدر داشته­‌های خود را زمانی که نداشته باشد، درمی‌یابد و باز متأسفانه دارندگی غفلت می‌آورد.

نسل‌ها می‌آیند و می‌روند. آنچه ادامه حیات ملّی در گرو آن است «یاد» است. این یاد‌ها می‌­توانند خوش یا ناخوش باشند. اما چگونگی آنها حکایت از آن دارد که یک قوم که آمده است و رفته است، از خود چه برجای نهاده؟ آیا به گفتن می‌ارزد؟

از خود بپرسیم که از دوران محمود غزنوی، چه بر جای مانده است؟ از آن همه لشکرکشی به هند و برو بیا و شوکت، که شاعران مداح به آن آب و تاب داده‌اند، چه بر جای است؟ ناصرخسرو وصفش را در این چند بیت آورده است:

به  ملک  تُرک  چرا  غزّه‌اید،  یاد  کنید
جلال  و  دولت  محمود  زوالستان   را

کسی  چنو به جهان  دیگری  نداد  نشان
همی  به  سندان  اندر  نشاند  پیکان را

کجاست اکنون آن مرد و آن جلالت و جاه
که زیر خویش همی دید برج سرطان را؟

همه بر باد رفتند، آنچه مانده شاهنامه است.

انتهای پیام

source