Wp Header Logo 1931.png

خشکیدن طبع نویسندگی، یا طبع خشک نویسندگی -توفیر چندانی ندارد- هر دو به یک اندازه مصیبت‌اند. تنها فرقشان این است که یکی موقتی و گاه گداری است، آن یکی دیگر احتمالا معضلی ثابت و همیشگی. اما، اول از همه، باید بدانید که خشک شدن سرچشمه ایده هایتان یک امر طبیعی است، کاملا هم طبیعی؛ برای همین، در چنین مواقعی، با غصه خوردن و خودخوری و خودملامت گری اوضاع را بدتر نکنید.

به هرحال، در دنیای هنرمندان و نویسندگان، این اتفاق هرازچندگاهی رخ می‌دهد، و می‌بینید که مغز و قلب نه هماهنگ‌اند و نه ایده جدید و دندان گیری از آن‌ها به شما می‌رسد. همین ماجرا برای بسیاری از نویسندگان بزرگ هم پیش آمده؛ و مهم این است که در چنین مواقعی کار درست را انجام بدهید تا بتوانید از گوهر نویسندگی -مغز و قلبتان- بهتر مراقبت کنید.

اول: اگر حوصله تان مثل طبعتان نخشکیده، بروید سراغ کشف کتاب‌های جدید. این کار را به شکل‌های مختلفی می‌توانید انجام بدهید؛ مثلا، همین طوری بی هوا، بروید سراغ قفسه کتاب‌ها و از روی جلد یا سطر‌های آغازین کتابی را انتخاب کنید که فکر می‌کنید برایتان دلچسب است، یا اصلا بروید سراغ کتاب‌های خوبی که لازم است بخوانید.

هر آدم حرفه‌ای‌ای یک لیست بلندبالا از این کتاب‌ها برای خودش دارد، و به جرئت می‌شود گفت تمام آدم‌های کتاب خوان همیشه دو کُرور کتابِ نخوانده دارند که خواندنشان را موکول کرده‌اند به روزی دیگر. این روز دیگر دقیقا همچو موقعیتی است.

دوم: یادداشت روزانه بنویسید. اصلا نیازی نیست بابت اینکه ایده‌ای ندارید خودتان را به صلابه بکشید؛ بنشینید و از چیز‌هایی که جلوِ چشمتان اتفاق می‌افتد بنویسید، هرچقدر هم بی اهمیت و بد باشند. اصلا به خودتان بگویید که از این نوشته‌ها ممکن است فقط دو-سه خط به دردبخور عایدتان شود.

یا اصلا به سراغ ذهنتان بروید: اگر ذهنتان نمی‌تواند ایده درست ودرمانی برای شما دست وپا کند، خودتان، در حالت تنظیمات دستی، ایده را از اعماق تاریکش بیرون بکشید، به این ترتیب که بر اساس تداعی آزاد بنویسید. روی یک صفحه سفید، بی هدف و بدون پیش فرض و بدون آمادگی قبلی، شروع کنید به نوشتن. در چنین موقعیتی، هرچه منقبض‌تر باشید، احتمال خراب شدن نوشته بیشتر است؛ برای همین، در کمال راحتی و بی خیالی باید کار را پیش ببرید. 

به کیفیت جملات چندان اهمیتی ندهید، بگذارید حتی در جمله بندیْ اشتباهات دستوری و غلط‌های پیش پاافتاده اتفاق بیفتد. هدف این است که دروازه‌های مغز باز شوند و کاری کنید که ذهنتان اعماق خودش را بالا بیاورد. چنین رویکردی قادر است به سادگی مشکلات عمیق را حل کند.

در این روش، می‌توانید، ناگهانی و صاعقه وار، یک آدم را در موقعیتی تصور کنید و، بدون اینکه بدانید قدم بعدی چه خواهد بود، او را دنبال کنید و حرکاتش را تند و سریع روی کاغذ ثبت کنید. ازطرفِ دیگر، می‌توانید هرچه به ذهنتان می‌آید را، بدون تصور کردن یک شخصیت یا موقعیت، بنویسید، حتی اگر قرار باشد متنی غیرداستانی روی کاغذ شکل بگیرد، چون همه این‌ها تبدیل می‌شوند به مصالحی که می‌توانید با آن‌ها داستان (ها) و چه بسا رمان (ها) بنویسید.

درنهایت، قدم بزنید، کاری همین قدر ساده، اما شدیدا کارآمد. قدم زدن در طول تاریخ توانسته بسیاری از گره‌های کار بشر را بگشاید. مغز ما در قدم زدن طور دیگری به کار می‌افتد و -اصطلاحا- روشن می‌شود. بی هوا قدم زدن، به راحتی، می‌تواند چاره گر و راه گشای شما در چنین مواقعی باشد.

با احترام عمیق و همیشگی به جان بارت، نویسنده بزرگ، و «اپرای شناور» زیبایش.

source